تلاشي 12 ساله براي ستايش مفهوم زندگي
نگاهي به فيلم تحسينشده «پسرانگي» تازهترين اثر ريچارد لينكلتر
اعضاي آكادمي اسكار اگر كمي منصفانه و به دور از جوزدگي بخواهند امسال فيلمي را با دست پر به خانه بفرستند، «پسرانگي» ميتواند گزينه بسيار مناسبي باشد. فيلم تازه لينكلتر در مورد بزرگترين داشته مشترك بشر حرف ميزند: «زندگي و لحظاتش». لحظاتي كه كوتاه و بلندند، كم و زيادند اما هستند و سر جمع آنها ميشود زندگي يك انسان و انصافاً لينكلتر به خوبي توانسته حرفش را بزند
محمد صادق شايسته
1- نيكول به ميسون نگاه ميكند و ميگويد: «مي دوني چه جوري ميشه كه همه ميگن لحظه رو تصاحب كن؟» ميسون به نشانه تاييد سرش را تكان ميدهد، نيكول در ادامه جمله عجيبِ: «نميدانم، يه جورايي فكر ميكنم داستان برعكس آينه، ميدوني، انگار لحظه ما رو تصاحب ميكنه و ميقاپه» را ميگويد. بعد ميسون با شور زايدالوصوفي كه انگار پس از سالها بالاخره يكي را پيدا كرده كه حرفش با او مشترك است، باز هم حرف نيكول را تاييد ميكند و ميگويد: «ميدونم، ميدونم، زبان ثابته، ميدوني، انگار هميشه الانه... » و نيكول هم لبخند زنان ميگويد: «آره ميدونم»، چند لحظه سكوت، چند نگاه عميق و كمي دزدكي، چند لبخند كوتاه و بعد ناگهان گروه «Arcade Fire» شروع به خواندن ترانه «Deep Blue» يكي ازترانههاي آلبوم
«The Suburbs» ميكنند و فيلم «پسرانگي» پس از دو ساعت و 40 دقيقه به پايان ميرسد، فيلمي كه از پايان پذيرفتنش غافلگير ميشويد، درست شبيه زندگي كه وسط همه پرسشهاي بيپاسخ و كارهاي نكرده و بيم و اميدهاي هميشگي از آينده ناگهان تمام ميشود.
2- داستان تازهترين فيلم ريچارد لينكلتر بيشباهت به معني نام آلبوم «The Suburbs» نيست، نشان دادن ريزترين جزييات 12 سال از زندگي پسري كه متعلق به عادي و معموليترين سطح زندگي (يا بهتر است بگوييم سطح خاكستري) جامعه امريكاست. پسري كه خودخواسته سعي ميكند در حومه همه زرق و برقهاي رايج زندگي قرار بگيرد و دنياي دروني خودش را بسازد. البته نكته پرتعمق اين است كه پشت ظاهر بومي فيلم، لينكلتر پايش را فراتر از امريكا گذاشته، چرا كه تنها با عوض كردن يك سري جزييات، اين داستان ميتواند روايت مشترك 12 سال زندگي آدمهاي زيادي باشد. در هر كجاي جهان و با هر فرهنگ و زباني. اگر نگوييم مهمترين دليل شگفتانگيز بودن فيلم لينكلتر به تصوير كشيده شدن تعداد زياد اشتراكات انساني در آن است اما قطعا ديدن اين اشتراكات بخشي از ذهن مخاطب را بيش از حد معمول معطوف «پسرانگي» ميكند.
3- بگذاريد از زاويه ديگري فيلم را نگاه كنيم. تصور كنيد همچنان كه به شكل طبيعي در حال بزرگ شدن هستيد
12 سال از زندگي شما فيلمبرداري شود، در اين حالت شما بالقوه يك يا چند فيلم زيبا براي نشان دادن به مردم دنيا در اختيار داريد. فيلمهايي پر از لحظات كميك، تراژيك و رمانتيك، پر از لحظات شكست خوردنها و پيروز شدنهاي ريز و درشت يك انسان در گذار از دوره كودكي به دوره جواني و بدون شك حتي 12 سال از معموليترين زندگيها در اين مقطع سني در هر كجاي دنيا باز هم ميتواند حداقل دو ساعت و اندي لحظات خاص و جذاب داشته باشد چه برسد به زندگي ميسون كه لحظات احساسي مثبت و منفي عميقي را در اين 12 سال تجربه ميكند. حالا تصور كنيد اين مواد خام اوليه در اختيار يك آدم خوش سليقه ميافتد كه ميداند كدام لحظات را با چه ترتيبي كنار هم بچيند تا نتيجهاش قطعه زيبايي از ذات زندگي در قالب صدا و تصوير و كلام باشد. لينكلتر آدم خوش سليقهيي است، «پيش از طلوع»، «پيش از غروب» و «پيش از نيمه شب» نشان داده كه اين كارگردان 54 ساله چقدر ميتواند ريزبين، نكتهبين و خوشذوق باشد. لينكلتر در سه گانه «پيش از... » كه با همكاري ژولي دلپي و ايتان هاوك ساخته 18 سال صبوري به خرج داده تا شخصيتهاي اصلياش در واقعيت هم بزرگتر و پختهتر شوند تا ديالوگهايي كه رد و بدل ميكنند مطابق با بلوغ فكريشان باشد. كاري كه جسورانهترش را با صرف چند سال وقت كمتر در خصوص «پسرانگي» كرده است. اين فيلم طي 12 سال ساخته شد كه ركوردي است براي خودش.
4- اما «پسرانگي» يك تفاوت عمده با سه گانه «پيش از... » دارد، لينكلتر در سه گانهاش دو شخصيت اصلي خود «جسي» و «سلين» را در سه مقطع مختلف زماني نشان ميدهد و مخاطب نميداند در فاصله اين مقاطع چه بر سر جسي و سلين آمده و هر چه از گذشته آنها به مخاطب گفته ميشود به واسطه ديالوگهاي رد و بدل شده بين دو شخصيت اصلي است اما در «پسرانگي» مخاطب لحظه به لحظه در كنار ميسون، خواهرش سامانتا و پدر و مادرشان است. لينكلتر اين خانواده و راس آنها ميسون را رها نميكند، فيلم جلو ميرود، شخصيتها بزرگتر ميشوند و گاهي در مقاطع چند ماهه و حتي چند هفتهيي وضعيت خانواده با محوريت ميسون به تصوير كشيده ميشود. البته به اين دليل كه ميسون (ايلار كولترين) و سامانتا (لورلي لينكلتر) در سن رشد به سر ميبرند بزرگ شدن آنها ملموستر است اما در خصوص پدر (ايتان هاوك) و مادر (پاتريشيا آركت) كه از سن رشدشان گذشته، كارگردان از تمهيدات ظريفي چون عوض شدن مدل مو، نوع آرايش مادر، وضع ريش و سبيل پدر و حتي تغييرات محسوس در طرز لباس پوشيدن و خلق و خويشان استفاده كرده تا طول زماني كه گذشته را به خوبي نشان دهد.
5- از طرفي لينكلتر به خوبي شخصيتهاي فرعي را براي پيش بردن اتفاقات داستان در مقاطع مختلف انتخاب كرده است. يك ناپدري كه استاد دانشگاه است ولي افول شخصيتي عجيبي پيدا ميكند، يك سرباز از جنگ برگشته و كمي عصبي، يك مادربزرگ مغرور، يك صاحبكار مهربان و بامعرفت، يك استاد در ظاهر بداخلاق كه ميتواند با حرفهايش سرنوشت ميسون را عوض كند، يك عده رفقاي كوتاهمدت و بلندمدت و دهها شخصيت گذراي ديگر. لينكلتر به خوبي فهميده هر آدمي در مقاطع مختلف با توجه به جنس زندگياش با چه آدمهايي معاشرت ميكنند. به اين ترتيب در تمامي لحظات فيلم اتمسفر داستان و شخصيتهايي كه آن اتمسفر را ميسازند از همساني بسيار خوبي برخوردارند. نكته جالب ديگر هم خشونتهاي پنهان و پيدايي است كه در سراسر فيلم موج ميزند. خشونتهايي كاملا طبيعي و غيرقابل اجتناب كه اعضاي اين خانواده خصوصا ميسون (كه در ظاهر آرام است ولي روحيه طغيانگري دارد) به آن گرفتارند. البته برخي رفتارها نشان از خشونت دروني به وجود آمده در جامعه فعلي امريكا دارد، خشنونتي كه نهادينه شدن آن به مقدار زيادي به حوادث بعد از يازده سپتامبر و حملات امريكا به عراق و افغانستان برميگردد. با اين حال لينكلتر آنقدر نرم اين خشونت گاه افراطي را روايت ميكند كه شايد با يك بار ديدن فيلم نتوان شدت آن را درك كرد.
6- سطح بازيها در اين فيلم همگي بالاتر از سطح استاندارد هستند اما قطعا بالاترين نمره در بين بازيگران را بايد به پاتريشيا آركت داد، بازيگري كه ميتواند حتي يكي از شانسهاي اصلي اسكار امسال در رشته بهترين بازيگر نقش اول زن باشد. شكنندگي شخصيت مادر فيلم «پسرانگي» از همان ابتدا با اوست، چه زماني كه از رنج داشتن دو فرزند آن هم در آن سن و سال پايين گله و شكايت ميكند و چه در آن سكانس بينظير زماني كه 12 سال بعد وقتي ميسون براي رفتن به دانشگاه او را ترك ميكند نالهاش به آسمان ميرود و با توجه به همه اتفاقهايي كه در زندگياش افتاده احساس ميكند يك بازنده و شكست خورده است. آركت به خوبي در 12 سال اين شكننده بودن را با رعايت تمام تغييرات جزيياش كه ماحصل بالا رفتن طبيعي سن است حفظ ميكند و اين نقطه قوت بازي اوست. از طرف ديگر لينكلتر به خوبي ميداند از تواناييهاي ايتان هاوك چگونه و كجا ميتوان استفاده كرد تا نتيجهاش درخشان باشد. هاوك پدري است كه خيلي بيش از سن مجازش روياپردازي ميكند و سعي ميكند اين روياپردازي را به فرزندان خود (علي الخصوص پسرش ميسون) انتقال بدهد اما عدم مسووليتپذيرياش و زندگي متناقض و بههم ريختهيي كه دارد باعث ميشود دو فرزندش كمتر به راه و منش او اعتماد كنند هر چند هميشه در كنار او خوش ميگذرانند. هر چه در طول داستان پدر پختهتر ميشود اعتماد خانوادهاش به او بيشتر بازميگردد. پدري كه از يك جايي به بعد واقعا
دوست داشتني و صد البته عاقل و رفيق است. ايلار كولترين و لورلي لينكلتر هم يك وجه مشترك در بازيهايشان دارند، بخش كودكي و نوجوانيشان بهتر از جوانيشان است. هر چند آنقدر خوب هستند كه فقط با كمي سختگيري ميتوان ادعاي تفاوت بازيشان در اين دو مقطع را ارايه و اثبات كرد. خواهر و برادري كه هيچگاه سرسازگاري با هم ندارند، گويي كه اصلا در تصور هيچ كدام نميگنجد كه خواهر يا بردار خوبي براي ديگري باشند. با اين حال هميشه در كنار هم هستند، گاهي به اجبار و گاهي خودخواسته، ميسون و سامانتا بهترين نمونه از خواهر برادرهايي هستند كه ميتوان مصداق بارز ضربالمثل:
«اگر گوشت هم را بخورند استخوان هم را دور نمياندازند» ناميدشان.
7- سختترين كار بازيگران اين فيلم با توجه به تغييرات هر شخصيت در طول 12 سال حفظ راكورد حسيشان بوده است، كاري كه دشوارياش براي دو بازيگر كودك فيلم و به خصوص بازيگر نقش ميسون كه مركز ماجراهاست بيشتر از بازيگراني است كه تجربههاي موفق بازيگري در كوله خود دارند. هر چند در ظاهر بازيگران به شكل طبيعي بزرگ ميشوند و رفتارشان طبيعتا در حالت عادي تغيير ميكند اما اين نكته را نبايد فراموش كرد كه درست به تصوير كشيدن خلق و خوي يك شخصيت داستاني طي 12 سال نياز به شناخت كاملي از آن شخصيت دارد و كار بسيار دشواري است، خوشبختانه بازيگران «پسرانگي» در طول اين 12 سال با توجه به تسلط لينكلتر در شخصيتپردازي شناخت خوبي از شخصيتهايي كه بازي ميكنند به دست آوردهاند. موسيقي و تدوين فيلم هم درخشانند. قطعات موسيقي از با كيفيتترين ترانههاي افراد و گروههاي مختلفي چون «كلدپلي»، «باب ديلن»، «پل مككارتني » و «كت پاور» انتخاب شدهاند كه در كنار تصاوير و موقعيتهاي مختلف فيلم هارموني خوش تركيب و حساب شدهيي ايجاد كردهاند. تدوين اين فيلم هم از آن كارهاي سختي بوده كه ساندارا آدي به خوبي از پس آن برآمده؛ در حقيقت برشهاي آدي به خوبي آنچه در فيلمنامه و ذهن كارگردان بوده را پياده كرده است. لينكلتر در اين مدت به دفعات از تدوينگر فيلمش قدرداني كرده است كه اين نشان ميدهد كه آدي كارش را به خوبي انجام داده است.
8- بعد از پايان فيلم مخاطب ميتواند به راحتي خود را در جايگاه ميسون تصور كند و فيلم زندگي خودش را در ذهن بسازد چرا كه «پسرانگي» به دنبال نشان دادن معني واقعي زندگي است. با همه فراز و نشيبهايش، آرزوهاي كودكي را يادمان مياندازد، اميد به آينده را، نااميديهاي گاه و بيگاه را، خندههاي در سختي و اشكهاي در رفاه را، فلسفه بافيها و آرمانخواهيهاي ريز و درشت دوران نوجواني را، ذهن هميشه پر از سوال در خصوص دنيا و آدمهايش را، دغدغه داشتن هدف و كشف ناشناختههاي زندگي را، قدرت سياست و ترسناكياش را، حقيقت عشق ابدي و ازلي پدر و مادر به فرزندانشان را، ذوق پيدا كردن نيمه گمشده و رويابافيهاي متعاقبش را و خيلي چيزهاي ديگر. با «پسرانگي» ميتوان كمي كودك شد، كمي نوجواني كرد، كمي حسرت خورد، كمي شاد بود، كمي اشك ريخت، كمي حرص خورد درست مثل زندگي،؛ اين فيلم بيم و اميد را در كنار هم قرار داده و به خوبي نشان ميدهد دواي درد بشر امروز عمل كردن به همان روش كودكي است، داشتن توامان بيم و اميد...
9- اعضاي آكادمي اسكار اگر كمي منصفانه و به دور از جوزدگي بخواهند امسال فيلمي را با دست پر به خانه بفرستند، «پسرانگي» ميتواند گزينه بسيار مناسبي باشد. البته فقط كافي است به نمره اين فيلم در معتبرترين سايت نقد فيلم جهان «متاكريتيك» نگاهي بيندازيم. وقتي بدانيم بيش از 40 نفر از سرشناسترين منتقدان سراسر جهان با انواع و اقسام سليقههاي متفاوت حركتي كم سابقه و شگفتانگيز در مورد «پسرانگي» انجام دادهاند و نمره 100 از 100 را لايق فيلم دانستهاند كمي بيشتر به اين نكته پي ميبريم كه فيلم تازه لينكلتر سعي كرده در مورد بزرگترين داشته مشترك بشر حرف بزند: «زندگي و لحظاتش». لحظاتي كه مزههاي مختلفي دارند، كوتاه و بلندند، كم و زيادند اما هستند و سر جمع آنها ميشود زندگي يك انسان و انصافا لينكلتر به خوبي توانسته حرفش را بزند.
10- بعد از ديدن «پسرانگي» ياد لحظات مختلف زندگيتان ميافتيد، آن همزماني كه ميدانيد هم براي خودتان و هم خيليهاي ديگر هيجان آمدن و رفتن لحظات زندگي از دست رفته است و خيليها از ترس، آغوش خود را براي پذيرش لحظات تلخ و شيرين زندگي بستهاند.