• ۱۴۰۳ شنبه ۲۲ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3381 -
  • ۱۳۹۴ يکشنبه ۱۰ آبان

نقد داستان دود نوشته حسين سناپور

داستان پيچيده تعامل انساني

 

 

ساره بهروزي / راوي در داستان «دود» با زبان اول شخص در ضمن معرفي خود فضاي حاكم بر زندگي شخصي‌اش را نيز به تصوير مي‌كشد. خانه بدون اثاث، موزاييك‌هاي بدون فرش، پنجره‌هاي خالي از پرده و دختربچه‌اي كه هر هفته دوشنبه براي ديدن راوي (پدرش) مي‌آيد وهرهفته خود را با دفتر وكتاب‌هايش و ديدن تلويزيون سرگرم مي‌كند تا بخوابد. همه اين‌ها دلالت بر راوي دارد كه از ديگران دوري گزيده و بي‌تفاوت هم هست، او حتي با دخترش هم حرفي براي گفتن ندارد. داستان دود اگرچه حدود10 سال پيش نوشته شده است اما يك نكته اجتناب‌ناپذيرش اين است كه داستان واقعيت موجود جامعه‌ها است، كه نه تنها در هر سالي عوض نمي‌شود بلكه پر رنگ‌تر هم شده است وما با وضوح بيشتري آن را مشاهده مي‌كنيم، از سوي ديگر داستان جابه‌جايي ارزش‌ها در جامعه امروزي نيز هست؛ واقعيت دوري انسان‌ها از يكديگر، كار و زحمت زنان وداستان رابطه‌هاي مرموز كار و تضاد طبقاتي.

همسايه‌هايي كه نام ونشاني از ساكن طبقه اول خود ندارند. يكي بي‌تفاوت مي‌گويد نمي‌شناسم و تمام؛ ديگري در حالي در را باز مي‌كند كه نمي‌داند چه كسي پشت در است و با كدام يك از ساكنان كار دارد؟ در واقع اهميتي نمي‌دهد. راوي با ديدن جسد نيمه جان لادن به جاي نجات جان هم‌نوع و تلفن به اورژانس خانه را ترك مي‌كند، لادن كه خودكشي كرده ونيمه جان است در خلوت مي‌ميرد. راوي رها كردن جسد را آنقدر طبيعي جلوه مي‌دهد كه گويي برگ خشكيده‌اي از شاخه افتاد و اوهمچنان كه از خيابان مي‌گذشت نظاره كرد. حسام (راوي) بيكار است اما همسر قبلي اوشاغل بوده وهست- نامزد فعلي‌اش، زهره شاغل است اما هنوز دارايي او براي خريد مانتو از فروشگاه بلوچ وليعصر كافي نيست. لادن خود را لجن و آشغال مي‌داند، زيرا فراتر از يك منشي ساده در يك شركت بزرگ است، او در مدت كوتاهي صاحب خانه و ماشين و سفرهاي خارجي مي‌شود. نگرش راوي به اطراف با بي‌تفاوتي همراه است و يك دنياي سرد از روابط انسان‌ها را جلوه‌گر مي‌كند؛ روابط جامعه انساني كه عمدتا با نظام مادي شكل مي‌گيرد و طبقه فرادست مي‌تواند عقايدش را بر طبقه فرودست تحميل كند يا به راحتي او را از ميان بردارد تا خودش باقي بماند. براي مثال حسام تصميم مي‌گيرد از رييس غيرقابل دسترس انتقام بگيرد؛ «به مظفر بگويم تو او راكشتي البته نابود كردي درست‌تر است». (ص62) حرف‌هاي حسام در شركت فرشيد، شركت وابسته به رييس نيز جالب است، او از زبان لادن حرف مي‌زند، اما لادن مرده و هرگز اين حرف‌ها را نزده است. در واقع راوي احساس و تفكر خودش را بيان مي‌كند كه كاملا درست و بي‌نقص است. «اظهارنامه‌هاي قلابي، آدم‌هايي كه توي وزارتخانه واردات اجناس را تاييد مي‌كنند و خودشان سهم دارند توي شركت و اين چيزها.» (ص102) در نهايت فرشيد با شنيدن اين حرف‌ها رضايت مي‌دهد كه حسام با رييس يا همان مظفر ملاقات كند. «اگر دوست داشته باشي با خودم مي‌برمت مهماني، آن هم به شرطي كه دهانت چفت باشد.» (ص103) اينجا مخاطب علت بيكاري حسام را مي‌فهمد، او دلزده از رابطه‌بازي است، دوست ندارد در هر جايي كار كند اصرارهاي فرشيد در سه سال دوستي براي كار در شركت را بي پاسخ مي‌گذارد. در جواب پدرش مي‌گويد «مي‌خواهم ببينم آخرش اين مملكت كارش به كجا مي‌كشد»، «خيابان شلوغ است با آدم‌هاي بيكار وپر مشغله مثل من.» (ص62) جامعه‌اي را به تصوير كشيده كه خيلي هم با ما بيگانه نيست، او نمي‌خواهد اسير رابطه‌هاي پنهاني در شركت رييس شود. پدرش با ديدن سر و وضع لادن قبول نمي‌كند او براي عمل قلب تخفيف بگيرد، دكترش را تغيير مي‌دهد وحسام را با نگاهش سرزنش مي‌كند. اينجاست كه عقايد وارزش‌هاي نسل قبلي و تضاد بين گذشته وحال را نشان مي‌دهد اگرچه راوي اندك و در حاشيه به آن پرداخته، اما مشهود است. اغلب منتقدان بر اين باورند كه در مطالعه ادبيات توجه به بعد اجتماعي اجتناب‌ناپذير است، نويسندگان هرگز نمي‌توانند به كلي از ايدئولوژي و پس‌زمينه اجتماعي‌شان رها شوند، واقعيت اجتماعي نويسنده هميشه بخشي از متن است. (يوهانس ويلم برتنز)

هنوز مهتاب را زن خود مي‌داند در حالي‌كه مهتاب با بهرام نامزد است. «خودم را گرفتار همين يك زن كرده‌ام آن هم وقتي كه طلاق گرفته.» (ص75) بهرام وحسام هر دو شاعربودند، و قبلا در كافه‌اي براي هم شعر مي‌خواندند!! حالا حسام با زهره نامزد است. لادن از بين تمام افرادي كه مي‌شناخته در زمان خودكشي به حسام تلفن مي‌زند، شايد هم سطحي طبقاتي باعث مي‌شود كه وي، آخرين پناه يا نجات خود را حسام مي‌بيند نه شخص ديگري. حسام در ميهماني رييس در حالي‌كه شرايط مساعدي ندارد به خدمتكار زن لبخند مي‌زند. «از لادن هم خوشگل‌تر است» «حيف تو نيست خدمتكار مانده‌اي؟» اما گويي راوي در اين رابطه‌ها، كه هيچ گرمايي حس نمي‌كند، دنبال دغدغه ذهني خودش است. دنبال يك مقصري كه قدرت داشته واز نظرها نيز پنهان مانده است. ميهماني، به واقع ملاقات دو طبقه اجتماعي متضاد در بستر روابط پيچيده است، طوري كه خواسته طبقه فرادست با نوعي اسيركردن، تحت سلطه گرفتن طبقه فرودست نشان داده شود. مظفر، نماينده طبقه فرادست وحسام نماينده طبقه فرودست است. مظفر مي‌گويد: «گفته‌ايد لادن درباره رابطه‌هاي كاري ما در جاهاي مختلف چيزهاي زيادي به شما گفته، من گفتم آقاي حسام همه را به ما مي‌گويد، گفتم آدم درستي است، مي‌توانيم روي درستي ودوستي‌اش حساب كنيم همانطور كه او مي‌تواند روي ما حساب كند حتما مي‌خواهد درد دل كند راجع به زندگي خودش يا لادن، اشتباه كردم؟» ص(151) در اين كشاكش طبقاتي نماينده طبقه فرودست مي‌خواهد طبقه فرادست را از بين ببرد، زيرا او را باعث نابودي مي‌داند. «من واقعا مي‌خواهم او را بكشم.» (ص77) «دستم خوني است خون اوست يا خودم؟» ولي غافل از اينكه، در اين نزاع ازلي و ابدي گويا هر دو طبقه توسط يكديگر كشته مي‌شوند و اين تضاد وتنش در فرادست و فرودست همچنان بدون راهكار به قوت خود باقي مي‌ماند. «بعضي خانه‌ها روشن است، بعضي خاموش.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون