• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3393 -
  • ۱۳۹۴ يکشنبه ۲۴ آبان

گفت و گو با گاي ريچي درباره فيلم «مردي از آنكل»

مسابقه كشتي ميان داستان و موسيقي

كيان فرهاد/ گاي ريچي، با فيلم‌هايي از قبيل «قاپ‌زني» و مجموعه «شرلوك هلمز»، امروزه ديگر چهره‌اي تماما شناخته‌شده در سينما
به شمار مي‌آيد. اين كارگردان، 47 ساله بريتانيايي با تازه‌ترين ساخته خود «مردي از آنكل» امسال بارديگر توجه سينماروها و طرفداران فيلم‌هايش را به خود جلب كرده است. آنچه مي‌خوانيد ترجمه و خلاصه مصاحبه‌‌اي است كه ادوارد داگلاس، در آگوست امسال با گاي ريچي در كنار ليونل ويگرام - تهيه‌كننده و دستيار نويسنده فيلم - انجام داده است.

 

مي‌دانم كه كمپاني «برادران وارنر» مدت زيادي مشغول بسط اين پروژه بود. آنها حقوق بازسازي فيلم و بازيگران بسيار متفاوتي را در اختيار داشتند. حتي شايد در برهه‌اي تام كروز نيز مورد نظرشان بود. جابه‌جايي‌هاي مختلفي در كار بود. پس چگونه شما و ليونل وارد پروژه شديد؟ چه چيز شما دو نفر را مشتاق به خود كرد؟

يك نفر ايده اين كار را (به سوي ما) آتش كرد. پس از مجموعه «شرلوك هلمز» پيشنهادهاي مختلفي مبني بر اينكه پروژه بعدي‌مان چه مي‌تواند باشد به ما داده مي‌شد. اين فيلم تنها پيشنهادي بود كه بلافاصله به نظرم مهيج آمد. ما همه اين عناوين را بررسي كرديم و بعد يكي گفت «اوه، «مردي از آنكل» چطور است؟»، ظرف ١٠ ثانيه، كاملا مشتاق آن شدم. با خودم فكر كردم «اوه آره، مي‌توانم كاري روي آن انجام بدهم»، صرفا به اين دليل كه با مرور آن، به‌ياد آوردم كه چقدر مايل بودم لحن و سرخوشي آن سريال تلويزيوني را بدون آنكه بيش از حد روي آن تاكيد كنم، به چنگ بياورم. ظرف ١٠ ثانيه، با خودم فكر كردم «اوه آره، به يادم آمد. سرخوشي‌اش را به خاطر مي‌آورم. حالا بياييد تلاش كنيم و سرخوشي آن را به چنگ بياوريم.» واقعا از اين پيچيده‌تر نبود. فقط باور داشتم كه مردم مي‌خواهند آن را تماشا كنند، با اينكه چندان عنوان شناخته‌شده‌اي نيست.

ليست فيلم‌ها صرفا شامل آنهايي مي‌شد كه [كمپاني] در دست تهيه و حقوق‌شان را در اختيار داشت؟

بله، فكر كنم. مجاري گوناگون و متفاوتي وجود دارند كه علايق خلاقانه‌تان و پروژه بعدي‌تان از آنها ناشي مي‌شوند. ولي درباره اين پروژه بسيار آسان بود، وانر آن را به عنوان يك ايده پيشنهاد داد و مقبول واقع شد. منظورم اين است كه همان طور كه شما گفتيد، فيلمنامه‌اي [كه دست آخر] به ما رسيد، ٣٠ نفر نويسنده مختلف براي آن موجود بود. بدون هيچ يك از اين اتفاقات ممكن نبود كاري از دست ما ساخته باشد ولي ما صرفا اين عنوان را دوست داشتيم و از لحن اين سريال خوش‌مان مي‌آمد، پس هرچه قبل از آن داشتيم را كنار انداختيم و كارمان را دوباره آغاز كرديم.

جالب است كه يان فلمينگ مشاور سريال تلويزيوني اصلي بوده است.

بله، درست است. واقعا بامزه است. اين‌طور نيست؟ دلنشين است.

مطمئن نيستم كه اين سريال چگونه به بريتانيا رسيد و در آنجا به نمايش درآمد، از اين بابت كه بريتانيا مشخصا برنامه‌هاي تلويزيوني خودش را داشت.

بله، به نوعي مساله مهمي در بريتانيا بود. يك جور كلوپ هواداران برايش وجود داشت و در لندن رستوران‌داري را مي‌شناختم كه هنوز كارت عضويت [كلوپ] آنكل را داشت. پس به نوعي مساله بزرگي محسوب مي‌شد. من صرفا [اين سريال را] از بازپخش‌هاي آن در دهه ٧٠ به خاطر مي‌آورم. ولي آن زمان هم مساله حايز اهميتي بود.

مي‌خواستم درباره ليونل از شما بپرسم، ولي واضح است كه خود او اينجا حضور دارد پس شايد به نوعي درست نباشد كه از شما درباره او سوال كنم. واقعا كنجكاو هستم به اين دليل كه شما دو نفر حتي پس از «شرلوك هلمز» آمديد و اين كار را انجام داديد و بسيار با يكديگر همكاري داشته‌ايد. ممكن است درباره ليونل و چگونگي آشنايي‌تان صحبت كنيد.

فكر مي‌كنم براي من بسيار آسان‌تر است كه در اين بازي يك همراه داشته باشم چرا كه اين‌طور بهتر است. منظورم اين است كه به باورم بي‌نهايت موثرتر است كه [يك‌جور] شريك جرم با خود داشته باشيد. به واقع، مي‌توانيد درباره ايده‌هاي‌تان با هم گفت‌وگو كنيد، به ويژه اگر همكارتان هم آدم خلاقي باشد با توانايي نوشتن. ليونل توانايي نوشتن دارد. پس از اين بابت بسيار آدم‌هاي عمل‌گرايي هستيم. در نتيجه، ليونل و من به اين مساله علاقه داريم كه كارمان ساخت فيلم‌هاي آشكاري باشد. دوست داريم كه فكر كنيم در رابطه با آنچه برمي‌گزينيم، آدم‌هاي نسبتا باريك‌بيني هستيم، ولي به محض اينكه تصميم بگيريم و دست به انتخاب بزنيم، هركاري مي‌كنيم كه آن را آشكار بسازيم چرا كه هردوي‌مان درست اين كار را انجام مي‌دهيم. پس به اين معنا بدجور پراگماتيست هستيم. زماني كه ايده‌اي داشته باشيم، هردوي‌مان خوب اين كار را بلد هستيم كه اطمينان حاصل كنيم كه اين ايده به واقع به چيزي مي‌انجامد. ليونل سهم مشخصي را با خود به گروه مي‌آورد كه من قادر به انجامش نيستم و بالعكس.

فكر كنم در يكي از گفت‌وگوهاي‌مان، گفته بوديد كه آنقدر اهل نوشتن نيستيد به اين خاطر كه بيش از حد شما را از كارگرداني دور مي‌كند.

جاي بحث نيست كه نوشتن فرآيند دردناك‌تر و دشوارتري از در كل اين معادله است، چرا كه مانند كارگرداني كنش فعالانه‌اي نيست. در يك روز كارگرداني، آدم‌ها مواد اوليه زيادي در اختيارم مي‌گذارند و من سرآشپز هستم، درست؟ ولي لااقل مواد اوليه روي ميز وجود دارند و فقط بايد درباره‌شان كاري انجام دهم. يك تجربه تعاملي است. ولي نوشتن اينچنين نيست. در نوشتن شما هستيد و ماشين تحرير يا ليونل، يعني خود من به همراه دو ماشين تحرير، متوجهيد؟ پس نسبت به آن بايد به مراتب پوياتر از هر كار ديگري باشيد كه در فيلمسازي انجام مي‌دهيد، بنابراين به باورمان بسيار مهم بود كه اين كار را دوست داشتيم. اگر لينول در اينجايي كه نشسته بند نمي‌شد به نوشتن مشغول نمي‌شد.

تصميم جذابي بود كه فيلم را در همان فضاي دهه 60 حفظ كنيد، از اين بابت كه اين موارد فيلم را از ديگر فيلم‌هاي جاسوسي اين روزها متمايز مي‌كند. ما سعي داريم [اين روزها] همه‌چيز را به روز كنيم مثل [فيلم‌هاي] جيمزباند و همه آن‌چيزهايي را كه در جهان امروز مي‌گذرد در فيلم‌ها در هم تركيب كنيم كه ممكن است اين گونه به نحوه‌هاي مختلف مقصود اثر اصلي را از دست بدهيم.

ما حس مي‌كنيم كه عصر طلايي ژانر جاسوسي در دهه ٦٠ بوده است. لباس‌ها جذاب‌تر هستند و همچنين ماشين‌ها. پيدايش خرده‌ريزهاي [تكنولوژي] به واقع در دهه 60 رخ داد. شما شروط لازم و اساسي كه بدل به جنگ سرد، انرژي اتم شد و همه اين‌جور چيزها را در اختيار داشته‌ايد، كه به نوعي براي پيشبرد ژانر جاسوسي بسيار موثر بوده است. مساله فقط همين نيست، زيبايي‌شناختي كلي دهه 60 هم بود كه براي‌مان بسيار مجذوب‌كننده است، به مراتب جذاب‌تر از زيبايي‌شناسي معاصر. مي‌توانم بگويم حس طراوت دارد. اين حس را در ما ايجاد مي‌كرد كه داريم كاري انجام مي‌دهيم كه هيچ كس ديگري در حال انجامش نبود، با اينكه ما هم در ژانري مشغول هستيم كه همان ژانر جاسوسي است.

بگذاريد درباره موسيقي فيلم صحبت كنيم. به نظرم موسيقي دنيل پندرتون روي فيلم درخشان است، يكي از بهترين موسيقي‌هايي كه تا به حال شنيده‌ام و شباهتي به موسيقي هانس زيمر ندارد كه براي فيلم‌هاي فراواني كار كرده است. پندرتون اغلب براي تلويزيون موسيقي ساخته است. ممكن است درباره كار با او و اينكه موسيقي وي تا
چه حد [براي فيلم] حايز اهميت بوده، صحبت كنيد؟

ايرادي ندارد ليونل در اين باره حرف بزند؟

ويگرام: به عنوان تهيه‌كننده براي من بسيار هيجان‌انگيز است كه ببينم كارگردان آهنگساز را چگونه هدايت مي‌كند. دنيل ميزان فوق‌العاده‌اي از استعداد بكر در خود دارد. او با يك دموي جذاب به سبك [موسيقي] دهه ٦٠ به سراغ ما آمد و به همين خاطر شد كه استخدامش كرديم، ولي در نهايت به واقع اين بينش گاي براي موسيقي و ارتباط با نت‌هاي مشخص و اركستراسيون و همه اين‌جور چيزهاست كه به ميان مي‌آيد. گاي به‌شدت و قويا در تمامي آهنگ‌ها نقش داشت و شيوه‌اي چشمگير دنيل را واقعا هدايت كرد. بنابراين گمان كردم به اين معنا همكاري واقعا بزرگي بوده است. دنيل چيزهاي بسياري از او آموخت و گاي هم مجبور شد از سرخوشي‌هاي موسيقيايي‌اش استفاده كند، اين‌طور شد كه تركيب خوبي از آب درآمد.

موسيقي براي فيلم‌هاي‌تان تا چه اندازه حايز اهميت است؟ با اين جنبه كار در همان مراحل اوليه، حتي قبل از آنكه فيلمبرداري را آغاز كنيد، درگير مي‌شويد؟

بله نيروي آني با «آنكل» پيش آمد كه وقتي شروع به درك اين امر كردم كه تا چه اندازه موسيقي فيلم اهميت دارد، افزايش يافت، چرا كه موسيقي بخشي از زيبايي‌شناسي فيلم بود و رفته‌رفته نيروي محركه خود را به دست آورد و بيشتر و بيشتر بارز شد. در نتيجه بدل به مولفه مهمي شد.

ويگرام: بله، موسيقي در فيلمت نقشي اساسي دارد.

بله، هيچ‌گاه اطمينان ندارم كه داستان مهم‌تر از موسيقي است يا موسيقي مهم‌تر از داستان. تماما يك مسابقه كشتي كه بين اين دو در جريان است و در پايان، اگر كارتان به اينجا بينجامد كه موسيقي را ارجح‌تر و بارزتر دوست بداريد، به همان نتيجه‌اي مي‌رسيد كه ما رسيده‌ايم.

منبع: Comingsoon. net

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون