احمد آقاي مطبوعات ما
جواد دليري
بزرگ تحريريهها بود، رفيق بود، آموزگار بود وانسان.
احمد بود، احمد آقاي بورقاني.
خدايش رحمت كند. هشت سال پيش صدايش در غروب دلتنگيهاي تحريريهها خاموش شد و قلب پرمهرش از حركت ايستاد. رفت، به آرامي و سادگي. اما نيكويياش، مرامش و يادش مانده، هنوز كه هنوز است. مرامش، مرام آدمهاي زميني نبود، با همه رفيق بود. رفاقتش سن وسال نداشت. صميميت، همدلي و دلسوزي را همواره براي رفقايش همراه داشت. براي اهالي رسانه و خبر «پدر مهربان» بود. همه جا بود. خاكي بود. اما رفت. در رفتنش، همه درد و دريغ را در بغض گلو و چشمان خيس ريختند. «احمد آقا»ي مطبوعات رفت و مانندش تكرار نشد. يادم نميرود آن روز كه در روزنامهاي ميان اهالي تحريريه و مدير مسوول شكر آب شده بود، چگونه آمد و پادر مياني كرد و آن روز كه حق شماري پايمال شده بود با چه تلاشي كمك كرد تا حق به حقدار برسد. رازها شنيد و در دل نگه داشت و با خود برد. احمد آقاي مطبوعات ما رفت اما...
احمد آقاي بورقاني پيش از آنكه يك سياستمدار باشد يك روزنامهنگار حرفهاي بود و در اين حرفه هيچگاه از دريچه نگاه يك سياستمدار وارد مسائل نشد. او پناه مردم و زبان مردم بود و همواره براي مردم نوشت. مماشات و مصلحت انديشي و منفعتطلبي شخصي، در قاموس بورقاني راهي و جايي نداشت. او هيچ زمان، استقلال، ديدباني و نقد و نظارت بر جامعه و اجتماع را كه اصليترين ماموريت رسانه است، قرباني مصلحتانديشيها نكرد. هر چند در شرايط مقتضي، سياست ورزي كرد، عضو هيچ حزب شناسنامهداري نشد. در حرفه خود، روزنامهنگاري، مستقل ماند و آن را با هيچ مسند ديگري معاوضه نكرد.
احمد آقاي مطبوعات ما، فرزند تهران بود، در نظام آباد و كوچههاي تنگ و باريك آن جان گرفت و باليد. جوان پرشور انقلاب 57 بود كه با آرزوها و روياهاي بسيار با استبداد مبارزه كرد. از شريعتي ميآموخت، با طالقاني همراه بود و به امام خميني اقتدا ميكرد. سالياني پس از پيروزي انقلاب و در روزگار دفاع و جنگ در ستاد تبليغات جنگ حاضر بود. روزگاري در دفتر خبرگزاري رسمي كشور، ايرنا در نيويورك اقامت گزيد وپس از خرداد 1376 به وزارت ارشاد آمد آن هم در كسوت معاونت مطبوعاتي. سنگ بناي مطبوعات عصر اصلاحات را رقم زد و تا زماني كه توانست ماند. همت خود را صرف خدمت به اهل رسانه كرد و گره گشود. اما از آنجا هم رفت. چند صباحي نيز با راي مردم تهران بر كرسي نمايندگي مجلس ششم نشست.
او در آن عصر سرد و تلخ زمستان 1387 رفت، در زمانه ناسپاسي كه رفاقت و مرام و جوانمردي برنميتابيد، در زمانهاي نابهنگام كه به راستي و درستي و مرام و رفاقت نيازِ افزونتر بود، رفت و روزنامهنگاران و دوستانش را تنها گذاشت.
در آن روز سرد بلوار كشاورز تهران كه اشكهاي انبوهي برگونههاي دوستان و رفقا و شاگردان احمد آقا كه براي بدرقهاش آمده بودند جاري ميشد همه را در حسرت ديدن رد پايي از شيريني شوخطبعيهاي خاص و خندهها و قهقهههايش به اغما برد. حالا سالهاست در سوگ احمدآقا ميگرييم و بر حال خود مينگريم. او رفت اما هنوز طراوت نگاهش و بزرگي مرام و مسلكش براي اهل مطبوعات همچون قطب نمايي باقي است. شايد اهالي رسانه، احمدآقاي «مطبوعات» ايران را از دست داده باشند اما طريقت او را ميشود و بايد از سر گرفت.
سالهاست دلمان براي آن رفاقتها و آزادگيها و براي آن چشمان محجوب و نگاه مهربان تنگ شده است. بياخلاقيها و بيمراميها هنوز هست و شايد بيشتر. مطبوعات ما پهلواني ميخواهد دوباره از جنس «احمد آقا»ي بامرام و رفيق. اينچنين است كه روزنامهنگار و روزنامهنگاري هميشه دلتنگ بورقاني است و دلتنگ نيز خواهد ماند!