نگاهي به فيلمهاي « چهارشنبه»، « باديگارد»، « من» و « سيانور»
روز فيلمهاي سياسيِ خوب، بد و متوسط
سحر عصرآزاد/ پنجمين روز جشنواره فيلم با نمايش يك فيلم تجربي متوسط، فيلمي حرفهاي از يك كارگردان دفاع مقدسي، يك فيلم اولي با قهرماني بكر، فيلمي سياسي و خنثي و يك فيلم سياسي نورسيده خوشساخت به جشنواره فجر پشت سر گذاشته شد.
«چهارشنبه» نخستين فيلم سروش محمدزاده است كه به موضوع قصاص و درگيري يك خانواده براي راضي كردن برادر كوچكشان براي گرفتن پول ديه و بخشش قاتل پدر ميپردازد؛ موضوعي كه در سينماي ايران به خصوص در سالهاي اخير تازگي ندارد و تنها يك زاويه ديد جديد ميتواند آن را احيا كند.
با اين رويكرد فيلم از گره كليشهاي درگيري ميان خانواده قاتل و مقتول براي گرفتن رضايت گذر كرده و به درگيري چند خواهر و برادر براي راضي كردن برادر كوچكشان ميپردازد تا از خون پدر بگذرد و سطح جديدي از روابط را وارد قصه و فيلم كرده است.
اما در همين مسير، فيلم رفت و برگشتهاي تكراري و غيردراماتيكي دارد كه باعث درجا زدن درام در يك موقعيت و ساكن شدن اين قصه ملتهب ميشود.
به خصوص حجم زياد ديالوگهاي فيلم كه به نوعي قرار است اطلاعات را مرور كرده و علامت سوالي براي مخاطب باقي نگذارد، به دام تكرار افتاده و جان اصلي درام را ميگيرد. بازي بازيگران حرفهاي فيلم همچون شهاب حسيني از نقاط قوت اين فيلم تجربي محسوب ميشود.
«باديگارد» هجدهمين فيلم ابراهيم حاتميكيا است كه در چند فيلم اخير خود نتوانسته رضايت تام مخاطبانش را به دست بياورد. اين فيلم با فيلمنامهاي به قلم خودش به نوعي احياگر قهرمان هميشگي فيلمهاي او است كه اينبار در قامت يك محافظ شخصي دچار ترديد شده و به نوعي آرمانهاي خود را در تقابل و تضاد با آرمانهاي نظام و آدمهاي نظام ميبيند.
فيلم با تبعيت از الگوي اكشنهاي خوشساخت هاليوودي با افزودن چاشني دغدغهمندي اعتقادي، تبديل به اثري خوشساخت در كارنامه سالهاي اخير اين فيلمساز جنگ شده كه به شكلي حساب شده، كاراكتر اصلي و مهارت و شغل او را در سكانس تاثيرگذار ابتدايي (قبل از تيتراژ) معرفي ميكند.
در ادامه نيز با پرداختن به روابط خانوادگي و رابطه عاطفي خاصي كه وي با همسرش و تقابلي كه با دخترش بر سر شغل خود و داماد آينده دارد، به نوعي هسته اين درام بسط يافته و در يك سطح باقي نميماند.
حاتميكيا در فيلم تلاش زيادي كرده تا از شعارهاي مداوم و مستقيم در هر لحظه و موقعيتي پرهيز كند و اين وجه را با تكيه بر نقاط اوج و گرههاي داستاني در بزنگاههايي خاص تامين كند؛ به همين دليل شعارهاي فيلم كمتر از معمول توي ذوقزننده است و لحظاتي ارايه ميشوند كه تاثيرگذار است. اما مهمترين ضعف فيلم را مقدمه طولاني براي رسيدن به ترديد قهرمان و سرباز زدن از محافظت از يك شخصيت سياسي و شروع خط قصه دانشمند هستهاي بايد دانست كه باعث شده حجم درام در بخش انتهايي فشرده شده و بخشي از ميانه فيلم به موقعيتي اختصاص پيدا كند كه لزومي به اين بسط و گسترش ندارد. پرويز پرستويي همچون قبل در شمايل اين قهرمان ادامهدار تصويري تاثيرگذار از خود ثبت ميكند.
«من» نخستين فيلم سهيل بيرقي است كه به كاراكتري خاص و منحصر به فرد در سينماي ايران ميپردازد. زني كه نمونه مشابه آن در دنياي درام نادر و در جهان واقعيت موجود اما چهبسا دور از دسترس ما است.
ليلا حاتمي در نقش زني كارچاقكن كه انواع و اقسام كارهاي خلاف را مديريت كرده و به نوعي شاهماهي خلافكاريهاي خاص است، حضوري تحسينبرانگيز دارد و فضاي فيلم و مجموعه وجوه كار كمك كرده تا هرچه بيشتر خاص بودن اين زن بر بستر روابط و مناسبات متداول جامعه نمود پيدا كند. در عين حالي كه بخش عمدهاي از قطعات پازل شخصيتي او در ذهن مخاطب شكل گرفته و پر ميشود.
در واقع فيلم خط قصه پيشروندهاي به سبك و سياق معمول ندارد بلكه متكي بر سويههاي مختلف اين شخصيت منحصر به فرد است كه مسير سراشيبي سقوط را طي ميكند و هسته ملتهب آن، نه رسيدن به پايان بلكه چگونه رسيدن به نقطه پاياني خودخواسته است كه اتفاقا خودش را براي آن آماده كرده است.
به همين دليل فيلم هم به واسطه تعريف شخصيت، درامپردازي و پيشنهادي كه به مخاطب براي اين همراهي تازه ميدهد، تبديل ميشود به تجربهاي جديد كه البته اين تازگي در همه كاراكترها و نقشآفرينيها يكسان نيست. در كنار ليلا حاتمي و امير جديدي كه نقشهايي متفاوت و دور از تصوير ذهني مخاطب دارند، بهنوش بختياري در نقش يك خانم جلسهاي مذهبي، بيشتر كاريكاتور يك نقش است تا چيزي ديگر.
«امكان مينا» شانزدهمين فيلم كمال تبريزي است كه بر اساس فيلمنامهاي از فرهاد توحيدي شكل گرفته است. فيلمي كه نه در كارنامه سازندهاش كه فيلمسازي قريحه است، تبديل به نقطهاي قابل قبول ميشود و نه به عنوان يك فيلم سياسي موفق در بازسازي روابط و مناسبات دهه 60 موفق است.
در واقع قصه فيلم به گونهاي از پيش تعيين شده و قابل پيشبيني پيش ميرود كه گره و نقطه عطفي براي همراهي مخاطب باقي نميماند. در مقابل، بسط و گسترش قصه و خطوط داستاني، شخصيتپردازيها و حتي فضاسازي نيز نميتواند جذابيتي به اين مسير بدهد.
فيلم به واسطه مواجهه يك خبرنگار جوان با عضويت همسر جوانش در گروهك مجاهدين و تقابل با آدمهاي خودي كه ميخواهند اين گروه را گير بيندازند، بيشتر به يك بازي كمرونق با كمترين جذابيت براي همراه كردن مخاطب ميماند كه نميتوان با هيچ منطقي حضورش را در كارنامه سازندگان فيلم توجيه كرد.
«سيانور» دومين فيلم بهروز شعيبي است كه بالاخره همه فراز و نشيبها را پشت سر گذاشت و در جشنواره فجر به نمايش درآمد. فيلمي كه با سبك و قالبي حساب شده به يكي از شخصيتهاي مغفول دهه 50 ميپردازد كه در عين عضويت در گروهك مجاهدين به نوعي دچار تحول اعتقادي شده اما با اينكه نامش بر سر دانشگاه صنعتي شريف نقش بسته، كمتر كسي با او و داستان زندگياش آشنايي دارد.
داستان زندگي مجيد شريف واقفي بر اساس فيلمنامهاي كه مسعود احمديان با تكيه بر مستندات و تاريخنگاريها نوشته، شكل گرفته و با نگاه ظريف شعيبي تبديل به فيلمي شده كه همه هم خود را بر ترسيم دقيقترين تصوير از دهه 50 و اتمسفر، فضا، روابط و مناسبات آن مقطع قرار داده است. به خصوص كه با مستندات موجود طبعا ارايه حجم عظيمي از اطلاعات در دل يك قصه دراماتيك و متكي بر كاراكترهاي واقعي، يكي از چالشهاي مهم فيلمنامه بوده است.
فيلم با تكيه بر سير زندگي خاص مجيد شريف واقفي به نوعي محدود به تقابلهاي گروههاي سياسي با تكيه بر نگاه سياه و سفيد متداول نميماند بلكه با بسط و گسترش قصه عاطفي- عاشقانه به نوعي تلاش ميكند اين دو وجه را گام به گام پيش ببرد چراكه اهميت اين قصه و فيلم از نگاه فيلمساز، همين وجه است؛ عشقهايي كه قرباني فعاليتهاي حزبي و سياست ميشوند.
فيلم با انتخاب بازيگراني آشنا كه هر يك در نقشهايي دور از انتظار، حضوري غافلگيركننده دارند از مهدي هاشمي تا فرزين صابوني، حامد كميلي، هانيه توسلي، بهنوش طباطبايي و پدرام شريفي، از نگاه تيزبين و هوشمند فيلمبردار، طراح صحنه و لباس، چهره پرداز و... در ترسيم واقعيترين تصوير از اين مقطع بهره برده و حاصل كار هم فيلمي گرم و تلخ و باورپذير است.