امير محبيان در گفت و گو با «اعتماد»:
مفيد بودن آرمان، شرط عملگرايي در سياست است
هاشمي را عملگراترين سياستمدار ايراني ميدانم
سياستنامه| امير محبيان، تحليلگر سياسي اصولگرا، استاد دانشگاه، موسس حزب نوانديشان، مديرعامل خبرگزاري آريا و رييس مركز پژوهشي راهبردي آريا در تعريف عملگرايي سياسي ميگويد كه به نظر پراگماتيستها، اگر عقيدهاي به نتيجه خوب و كارآمد براي انسان بينجامد، بايد آن را حقيقي قلمداد كرد. حقيقت چيزي نيست كه مستقل و مجرد از انسان وجود داشته باشد. پس ملاك، ارزش عمل يا قابليت تحقق عملي آن است. وي رابطه آرمانگرايي و عملگرايي را متقابل نميداند و معتقد است عملگرايي فلسفي در برابر آرمانگرايي به وجود نيامده بلكه در واقع پراگماتيسم نوعي تغيير در معيار صدق را پيشنهاد ميكند. وي با بيان اينكه حوزه تحقق عملگرايي حوزه مديريت اجرايي است، ادامه ميدهد: براي همين تمام سياستمداران ما كه كانديداي رياستجمهوري ميشوند ابتدا با شعارهاي سياسي كمالگرايانه وارد ميشوند ولي به مرور در عمل، واقعيتها آنها را به سوي عملگرايي ميراند. محبيان از جهاتي هاشمي را پراگماتيستترين سياستمدار ايراني ميداند اما معتقد است او در موضوعي مثل خانواده كاملا عملگرايي را كنار ميگذارد.
عملگرايي سياسي (پراگماتيسم) چگونه تعريف ميشود؟
تعريف عملگرايي يا پراگماتيسم كه در اواخر قرن 19 به مثابه يك روش فلسفي در امريكا توسط بعضي از متفكران مانند ويليام جيمز، چارلز سندرس پيرس و جان ديويي پديد آمد، روشن است. پراگماتيسم در برابر ايدهآليسم پديد آمد. پراگماتيسم به معناي اينكه درباره هر نظريه يا آموزهاي بايد بر پايه نتايجي كه از آن به دست ميآيد، داوري كرد. به نظر پراگماتيستها، اگر عقيدهاي به نتيجه خوب و كار آمد براي انسان بينجامد، بايد آن را حقيقي قلمداد كرد. حقيقت چيزي نيست كه مستقل و مجرد از انسان وجود داشته باشد. پس ملاك، ارزش عمل يا قابليت تحقق عملي آن است.
نسبت عملگرايي با آرمانگرايي چيست؟ آيا ميتوان اين دو نحله را كاملا در مقابل يكديگر قرار داد يا تحليل ديگري براي بيان نسبت اين دو ديدگاه وجود دارد؟
اشتباه نبايد كرد، به گمان من عملگرايي فلسفي در برابر آرمانگرايي به وجود نيامد بلكه در واقع پراگماتيسم نوعي تغيير در معيار صدق را پيشنهاد ميكند. از نظر پراگماتيسم يك نظر يا عقيده صحتش در بحثهاي نظري محض محك نميخورد بلكه ميزان تحقق در عمل معيار صحت آن است. در پراگماتيسم نوعي تحول در معناي حقيقت را شاهد هستيم. حقيقت امري انتزاعي نيست بلكه در عمل و تحولات عيني و عملي خودنمايي ميكند. در حالي كه آرمانگرايي معادل ايدهآليسم فلسفي نيست. آرمانگرايي را معادل ايدهآليسم اخلاقي و نقطه مقابل آن را واقعگرايي گرفتهاند در حالي كه به نظر من آرمانگرايي نوعي از پرفكشنيسم يا كمالگرايي است.
برخي محافظهكاري را مخالف آرمانگرايي ميدانند و معتقد هستند كه محافظهكاري مانع از حركت جامعه به سوي آرمانگرايي شده است. با توجه به تحليل شما و اينكه براي آرمانگرايي و عملگرايي رابطهاي متقابل متصور نيستيد، عملگرايي و محافظهكاري را داراي چه نسبتي ميدانيد؟
محافظهكاري يك گرايش است كه هسته مركزي آن را نوعي بدبيني يا حداقل عدم خوشبيني نسبت به آينده ميدانم. محافظهكار معتقد است هرچه آيد
سال نو گوييم دريغ از پارسال. براي همين محافظهكاري تا حدودي به فاكتور زمان ربط دارد و حتي به شكلي مبتني بر فلسفه تاريخ خاصي است كه روند تاريخ را مثبت تلقي نميكند.
به طور كلي حوزه عملگرايي كجاست و در سياست داخلي ما چه مصاديقي براي آن وجود دارد؟
عملگرايي در جامعه ما هرچه از حوزه سياست به اقتصاد يا مديريت اجرايي برويم بيشتر ميشود. حوزه تحقق عملگرايي به نظر من حوزه مديريت اجرايي است. براي همين تمام سياستمداران ما كه كانديداي رياستجمهوري ميشوند ابتدا با شعارهاي سياسي كمالگرايانه وارد ميشوند ولي به مرور در عمل، واقعيتها آنها را به سوي عملگرايي ميراند. پس اگر ميبينيم كه روساي جمهورها در دوره اول رياستجمهوري با دوره دوم تغيير رويكرد و منش پيدا ميكنند، علت را در همين امر ميدانم.
آيا توافق با 1+5 را ميتوان يكي از مصاديق بارز عملگرايي سياسي به شمار آورد؟
بله، آرمان قابل مذاكره نيست. اگر موضوعي را در حوزه آرمان بدانيد ولو نامربوط ديگر بحث مذاكره را بايد كنار بگذاريد زيرا آرمان به نوعي با هويت و حيثيت مرتبط ميشود. مذاكره در مورد هويت يعني معامله بر سر هستي. براي بعضي افراد، مساله هستهاي بحث هويت و آرمانگرايانه است لذا حق دارند نسبت به مذاكره در باب آن حساسند ولي وقتي نظام وارد مذاكره در مورد هستهاي ميشود نشان ميدهد كه آن را هرچند مهم ميداند ولي جزو هويت نميداند؛ نتيجه هويت استقلالطلبانه ميداند ولي عين هويت نميداند. بنابراين بله، رويكردهايي كه مذاكره را پيش ميبرد عملگرايانه است.
براي نقض عملگرايي در سياست داخلي، چه مصاديقي را ميتوان عنوان كرد؟
نخست بايد دانست كه عملگرايي يا آرمانگرايي ذاتا خوب يا بد نيست بلكه بر حسب موضوع بايد قضاوت كرد. اما فارغ از موضوع، طيفهاي انقلابي معمولا خصلت آرمانگرايي بيشتر و مسوولان اجرايي عملگرايي بيشتري دارند. در آغاز دولتها كه آرمانگرايان به قدرت ميرسند معمولا گامهاي ضد عملگرايانه برداشته ميشود ولي به زودي واقعيتها خصلت عملگرايي را تقويت ميكند.
در نگاه شما سياستمدار عملگرا داراي چه ويژگيهايي است؟
سياستمدار عملگرا قصد دارد از كار خود نتيجه عملي بگيرد. او آرمان را نيز اگر مفيد در حوزه عمل نباشد مفيد نميداند يا به عبارتي آرمان اگر در عمل مفيد باشد يا قابل تحقق باشد مفيد ارزيابي ميشود. يا اينكه اين آرمان را حداكثر امري شخصي ميداند.
بنابراين عملگراترين سياستمداران تاريخ معاصر ايران را چه كساني ميدانيد؟
آنهايي هستند كه حداكثر تجربه در حوزه اجرايي را داشته باشند. از جهاتي آقاي هاشمي را پراگماتيستترين سياستمدار ايراني ميدانم ولي همين آقاي هاشمي در موضوعي مثل خانواده كاملا عملگرايي را كنار ميگذارد.
چه نقدي بر عملگرايي سياسي به عنوان يك روش وارد است؟ به عبارت ديگر آفات اين ديدگاه چيست؟
اگر عملگرايي معقول به عملگرايي مطلق تبديل شود اين خطر وجود دارد كه سياستمدار همهچيز را حتي آرمانها و هويت را قابل مذاكره و معامله ببيند. در اين حالت عملگرايي به اپورتونيسم و منفعتگرايي بسيار نزديك ميشود.