• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3479 -
  • ۱۳۹۴ سه شنبه ۱۱ اسفند

سينما، محمل بازيگوشي است

  محمود كلاري/ وقتي آدم به سن و سال بالاي ۶۰ مي‌رسد، حضور دوستان قديمي‌اش را صرف نظر از هر نوع مناسبات و روابط، غنيمتي مي‌داند كه خيلي ارزشمند است و در نهايت هم دلهره و ترس از دست رفتن‌شان پديدار مي‌شود. من و صمد (سيف‌الله صمديان) از روزگاري كه هم را شناختيم، شايد چهل سال قبل، هميشه با هم بوديم. سفرهاي متعددي با هم رفتيم، گفتيم و خنديديم و بسيار فيلم ديديم. ما بسياري از فيلمسازان خارجي را در شروع كارشان با هم شناختيم. صمديان، خلوص و صميميت و جان و روحي دارد كه خيلي دوست داشتني است. او همين است كه هست و در جهان ما كمتر آدم‌هايي هستند كه شبيه خودشان باشند اما صمديان از آن تبار است كه حس خوبي را به آدم منتقل مي‌كند.
اين روزها فقط فيلمبرداري نمي‌كنم. هنوز هم عكاسي مي‌كنم و امروز از ساعت هفت صبح نيز در پروژه عكاسي خانم آزاده اخلاقي حضور داشتم كه كار عجيب و جذابي است و حالم را در اين روزها خوب مي‌كند. اين را گفتم تا بگويم هر كاري كه متفاوت باشد، من را قلقلك مي‌دهد و ذهنم را درگير مي‌كند. شايد من بهتر از ديگر فيلمبرداران سينماي ايران نباشم اما بخشي از موفقيت‌هايم را در كنار خوش‌شانسي ناشي از جدي نگرفتن فيلمبرداري سينما (در عين اهميتي كه برايم دارد) مي‌دانم. من هميشه در حرفه‌ام نوعي بازيگوشي دارم چون به نظرم سينما يك محمل بازيگوشي است. هنوز هم هر جا زمينه بازيگوشي فراهم است، خودم را به سمت آن مي‌كشم. براي من كاري كه مي‌كنم مهم است و فرقي نمي‌كند آن كار چيست. در كارنامه من فيلم‌هايي با سطوح متفاوت وجود دارد و همه آنها براي من مهم هستند، چرا كه وظيفه‌اي را محول كرده‌اند كه به غير از انجام وظيفه، قرار است متفاوت باشد تا در نهايت چيزي را به فيلم اضافه كند.
اگر درصدي از حرف‌هاي گفته شده را در مورد خودم بتوانم بپذيرم، نمي‌دانم با غرور حاصل از آن چه كنم. من رحمانيان را اگر چه تئاتري نيستم اما دورادور دوست دارم. ماني حقيقي مثل پسرم است و او را به اندازه پسرانم دوست دارم. رابطه‌اي كه با شهرام در فيلمش ساختيم، اتفاق عجيب و غريبي بود. يك تجربه براي من به وجود آورد كه از او سپاسگزارم، چرا كه بخشي از خاطرات زندگي حرفه‌اي من را شكل داد. كار جديدي بود با كوهيار كه براي خودم خيلي نو بود و در پاريس هم براي خيلي‌ها اينكه كاري را مي‌ديدند كه پدر و پسري با يك دوربين كه هر ۲۵ دقيقه دست به دست مي‌شد جالب و عجيب بود.
تصورم اين است كه اين دنياي كوچك سينمايي ما آنقدر كوچك و محدود است كه ارزش برخي واكنش‌ها را ندارد كه عالمي به آن اشاره كرد. من فكر مي‌كنم حيف است كسي مثل اكبر عالمي قلبش مكدر شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون