شيوه توليد آسيايي و نقد آن
گروهي از محققان براي توصيف نظام سياسي و اقتصادي در شرق اعم از چين، هند، ايران و حتي امريكاي جنوبي از مفهوم شيوه توليد آسيايي بهره ميگيرند. كارل آگوست ويتفوگل در كتاب كلاسيك استبداد شرقي كه خوشبختانه چند سالي است به همت محسن ثلاثي به فارسي ترجمه شده، به اين موضوع پرداخته است. البته توضيح او با ماركس در اين زمينه متفاوت است. اصل اين بحث نخست توسط ماركس و انگلس در 1853 و 1859 يعني زماني كه ايشان در انگليس بودند، مطرح ميشود. البته مشهور است كه بعدا وقتي ماركس كتاب لوييس هانري مورگان به اسم جامعه باستان را ميخوانند، از نظر خود راجع به شيوه توليد آسيايي بر ميگردد. محققيني چون احمد اشرف البته معتقدند كه ماركس و انگلس از نظر خود بر نگشتند، بلكه در مقطع خاصي كه خشونت استاليني در شوروي برقرار بود (1931 تا 1953) و كسي اجازه نداشت از شيوه توليد آسيايي سخن بگويد، بحث در اين زمينه ممنوع شد. به همين دليل بعد از مرگ استالين (1953) احزاب كمونيست فرانسه و ايتاليا و اسپانيا دستنوشتههاي ماركس را ترجمه كردند و مشخص شد كه ماركس از نظرش برنگشته است. در نتيجه بحث شيوه توليد آسيايي بعد از مرگ استالين بار ديگر مطرح ميشود و در ايران نيز محمد علي خنجي از طرفداران اين نظريه است كه در مقالاتي در روزنامه اطلاعات در اين زمينه بحث ميكند و انتقاداتي نيز به ويتفوگل دارد.
به هر حال چه ماركس اين بحث شيوه توليد آسيايي را كنار گذاشته باشد يا در دوره استالين بحث دربارهاش ممنوع شده باشد، بايد در نظر داشت كه خود ماركس نيز اصطلاح آسيايي را از اقتصاددان پيشين چون جيمز ميل و آدام اسميت و ريچارد جونز گرفته است. اين محققين اطلاعات ناقصي از آسيا و چين داشتند و راجع به روابط توليد آسيايي مطالبي نوشته بودند و ماركس و انگلس نيز اين مطالب را خواندند و راجع به اين شيوه مشفق به مطالعه بودند، در حالي كه اطلاعات شان ناقص بود. اطلاعات آدام اسميت و ريچارد جونز و جيمز ميل و... از هند و چين و آسيا نيز از مامورين استعماري انگليس اخذ شده بود و چندان دقيق نبود. مثل تصور ما كه از غرب بسيار كلي و ناقص بوده و كل غرب را «فرنگ» ميخوانديم و هنوز نيز اين اطلاعات چندان عميق و دقيق نيست.
حتي محققين بعد از ماركس مثل داروينيستهاي اجتماعي چون اوپنهايمر و ديگران
ابن خلدون را ميشناسند. شش مرحله اوپنهايمر از ابن خلدون اخذ شده است و نام او را برده است. اما ماركس و انگلس اين منابع را نميشناختند. در حالي كه فاصله زمان كمي ميان داروينيستهاي اجتماعي و ماركس هست. البته انگلس در اواخر عمر تلاش كرده كه فارسي ياد بگيرد تا با منابع شرقي آشنا شود، اما عمرش به اين كار كفاف نداده است. البته ماركس به شيوه توليد ژرمني نيز اشاره كرده است. يعني در روندي كه بيان كرده، اول شيوه توليد بردگي است، بعد شيوه توليد فئودالي، بعد شيوه توليد ژرمني و در نهايت شيوه توليد سرمايه داري. شيوه توليد ژرمني البته بيشتر به اراضي خرده مالكي در مناطق ژرمننشين و با نظام فئودالي اختصاص دارد. بعد از سقوط امپراتوري رم نيز گفته شد كه ابتدا اين شيوه توليد خرده مالكي وجود داشت و در نهايت به شيوه توليد فئودالي رسيد.
از ديد ماركس شيوه توليد آسيايي بدون تحرك و بدون تحول است يا از بطن فرماسيون اول يعني كمون ابتدايي بر ميآيد يا از بطن جامعه بردهداري زاده ميشود و تحولي نمييابد تا به قرن بيستم ميرسد. در قرن بيستم با مدرنيته و نظام استعماري (كه احتمالا بيشتر هند مد نظر است) مواجه ميشود. ماركس و انگلس بعد از شكست انقلابات فرانسه و تبعيد به پاريس به تحقيق و نظريهپردازي پرداختند. خود ماركس اين اطلاعات را در 10 سالي كه در بريتيش ميوزيوم منابع استعماري بوده، به دست آورده است. يعني منبع دقيقي در اين زمينه در اختيار نداشته است. اما ويتفوگل اين بحث را بسيار پيش برده است و به تعبير استفن دون باقي ماندههاي ماركس را جمع كرد و نظريه آبسالاري را ارايه كرد. بايد توجه كرد كه اين نظريه آبسالاري شايد به هند و چين ربط داشته باشد، اما به ايران ربطي ندارد. در مركز ايران مهمترين منبع آب رساني قنات بوده و ما رودخانه به آن معنا جز در مناطق جنوبي نداشتيم.
در بحث شيوه توليد آسيايي همچنين از تمركز قدرت سخن ميرود كه به نظر ما درست است و وبر نيز مشابه آن از مفهوم پاتريمونياليسم سخن ميگويد. به نظر من وبر هوشمندانه شرق و غرب را از يكديگر متمايز كرده است، وبر از چهار شكل اقتدار نام برده است: پاتريموناليسم، فئوداليسم، پدرسالاري و سالمندسالاري. پدرسالاري و سالمندسالاري شبيه هم هستند. اما وبر پاتريموناليسم (پدر شاهي) را به شرق و فئوداليسم را به غرب اختصاص داده است. شايد در اين نظر وبر از شيوه توليد آسيايي متاثر بوده است.
عامل دوم از ديد شيوه توليد آسيايي فقدان مالكيت خصوصي است كه به نظر درست نيست. يعني در مورد چين و هند اطلاعات اين محققين ضعيف و در مورد ايران كاملا غلط است. ما هميشه در طول تاريخ مالكيت خصوصي داشتيم. اصلا سيستم مزارعه به معناي وجود مالكيت خصوصي است. بنابراين فقدان مالكيت خصوصي در ايران كاملا غلط است. اما از آن جا كه در تاريخ ايران امنيت اجتماعي كم بوده و استبداد شرقي نه به معنايي كه ويتفوگل ميگويد، بلكه به معنايي ديگر رايج بوده، برخي انديشيدهاند كه در اين جا مالكيت خصوصي نبوده است. در حالي كه اين تلقي اشتباه است.
يكي ديگر از ويژگيهاي شيوه توليد آسيايي عدم تضاد بين شهر و روستاست. اين ويژگي ميگويد كساني كه در شهر قدرت دارند، در روستا نيز قدرتمند هستند. اين امر بعد از مشروطه نيز مشهود است. اين نكته را زهرا شجيعي در كتابي كه به بررسي ادوار بيستگانه مجلس شوراي ملي مشروطه صورت داده ميتوان به وضوح ديد، يعني بيش از 50 درصد از نمايندگان مجلس شوراي ملي در اين 20 دوره مالكين بزرگ بودهاند. همين مالكين بزرگ جزو عناصر بورژوازي شهري نيز بودند. يعني اينجا بورژوازي با فئوداليسم ادغام شده است. ما اشرافيت مبتني بر ملك داري مثل اروپا نداريم، در آن جا سلسله مراتب حاكم بوده است. ما اين سلسله مراتب را نداريم. در اين جا بورژوازي و مالكين با هم قاطي بودند.
همچنين در ايران عمده مديريت آب توسط قنات بوده است. بنابراين اين ديد ويتفوگل نيز در مورد ايران دقيق نيست. البته ويتفوگل كينهاي نسبت به شوروي داشته و نظام شوروي را نيز ذيل شيوه توليد آسيايي دستهبندي كرده است. زيرا در دوره استالين از حزب اخراج ميشود و در غرب اين كتاب را نوشته است. در حالي كه اين نظر او دقيق نيست.