به بهانه بيماري گوارشي كيارستمي اندكي بعد از انتشار گزينههاي شعري او درباره شب
تن و معماي ترس از تاريكي شب
عبدالرحمن نجلرحيم
دو كتاب كوچك خوشطرح و رنگ «شب عاشقان بيدل» (شب در اشعار شاعران كهن پارسي)، شب ندارد سر خواب (شب در شعر شاعران معاصر)، از عباس كيارستمي، قبل از بحران گوارشياش منتشر شد و به دستم رسيد. عباس كيارستمي به جاي مقدمه كتاب اول از شعر حافظ مينويسد: شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل ـ كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها... و به عنوان مقدمه كتاب دوم، شعر شفيعي كدكني را مايه كار قرار ميدهد: در اين شبها ـ كه گل از برگ و ـ برگ از باد و ـ باد از ابر ميترسد ـ در اين شبها... اما در مقدمه هر دوي اين برگزيدههاي شعري كه با سليقه يك هنرمند خلاق و خوشذوقي چون كيارستمي آمده است، براي من نورولوژيست كه با كارهاي سينمايي او آشنا هستم، پرده از ترسي عميق و كهنه، بازمانده از دوران كودكي، يعني ترس از تاريكي شب، برميدارد. ترس از تاريكي شب، شايد از اولين تجربيات هيجاني انسان در برخورد با طبيعت و در رابطه با چرخه روز و شب باشد. اين اوليهترين هيجانات بشري كه جزو ابتداييترين تجربيات زندگي مستقل دوران كودكي هر فرد انساني در هر جاي اين كره خاكي است، با فعاليت عميقترين لايههاي مغزي ما مرتبط است. مكانهايي از مغز، چون هسته سوپرا كياسماتيك منطقه هيپوتالاموس، در رابطه با تاريكي و روشنايي شب و روز و هسته بادامي ترس (اميگدال)، حلقه ارتباط بين آنها ميتواند عمق رابطه بين چرخه روشنايي و تاريكي بين شب و روز و ترس از تاريكي را در مغز نشان دهد. انعكاس اين هيجان و احساس اوليه انساني، در آثار هنري، انعكاسي وسيع و عميق داشته است. اگر بخواهم از كارهاي سينمايي عباس كيارستمي مثال بياورم، ميتوانيم به فيلمهاي خانه دوست كجاست؟، طعم گيلاس، باد ما را خواهد برد، اي. بي. سي آفريقا، پنج و... اشاره كنم كه در آنها به وضوح جاي پاي ترس از تاريكي شب را ميتوان پيدا كرد. حال اين ترس از تاريكي شب، چه ربطي با بيماري گوارشي و رودهاي آفريننده چنين آثاري دارد كه انعكاسدهنده ترس در تاريكي شب باشد؟ شايد براي كساني كه مقوله تن را متفاوت از ماهيت جان ميدانند و بر هر كدام پروندهاي جداگانه در مغز و ذهن خود باز كردهاند، اين ارتباط خندهدار، مسخره و در نهايت مقولهاي تخيلي ـ علمي بياساس و حتي فروكاهنده و چندشآور، توهينآميز باشد يا دور از حقيقت، اصالت و معنويت يا خارج از حيطه بحث جدي به عنوان كنايه و شوخي تلقي شود. شايد براي من هم كه قضيه پيوند ناگسستني تن و جان را بهطور جدي دنبال ميكنم، نيز تا يكي دو دهه پيش موضوعي قابل طرح بهنظر نميآمد. بديهي است كه طرح آن در شرايط كنوني نيز ممكن است به مزاج خيليها خوش نيايد. اينكه چگونه دستگاه گوارش ما ميتواند در هدايت هيجانهايي چون ترس، اضطراب، افسردگي و ديگر خصوصيات و تواناييهاي شناختي و رفتاري مهم باشد، مدتها مقولهاي مبهم بود اما پژوهشهاي دو دهه گذشته نشان ميدهد كه دستگاه گوارش و رودهاي ما چون مغز دوم ما كار ميكند و در ارتباط دوجانبهاي، در اداره همه رفتارهاي انساني دخالت دارد. ازجمله هيجان ترس از تاريكي هم ميتواند از بدو تولد در ارتباط با دستگاه گوارشي ما قرار گيرد و كما اينكه علايم بدني اين ترس ميتواند به صورت علايم گوارشي تظاهر پيدا كند. بنابراين اتفاقات در دستگاه گوارش ما در هيجانات و احساسات ما دخيل هستند، همانطوري كه هيجانات و احساسات در مغز اول ما در كاسه سر هم ميتواند مغز دوم ما را در داخل شكم تحت تاثير قرار دهد. علاوه بر آن، آنچه اين رابطه را شگفتانگيزتر ميكند، تنها وجود پيوند ياختههاي خودي متشكل از ياختههاي مجاري گوارشي در ارتباط با دستگاه خودكار عصبي و سيستم هيجاني عاطفي مغز ما نيست، بلكه ارتباط شگفتانگيز ديگري بين تن ما و طبيعت، از طريق دستگاه گوارش برقرار ميشود. ارتباط مورد نظر شگفتانگيز اين است كه ما از بدو تولد در رودههاي خود بيش از صد تريليون موجود تكسلولي را كه ميليونها سال در طبيعت با آنها، سرنوشت مشترك تكوين تكاملي داشتهايم، بهطور نا آگاهانه و بدون اينكه خبر داشته باشيم، به ميهماني و همزيستي و همكاري دعوت كردهايم و از فرامين ژنتيكي داخل ياختهاي آنها نيز به نفع ساختن خود استفاده ميكنيم. جالب اينكه در هر كدام از ما كه روي كره خاكي زندگي ميكنيم، تركيبي حدود 100 تريليون تكياخته وجود دارد كه خصوصيت تركيبي آنها در هر نفر ما با نفر ديگر فرق دارد و چون اثر انگشت، اختصاصي و فردي است. اين تركيب تكياختههاي ميهمان، حتي وقتي از شكم مادر با زايمان طبيعي بهدنيا آمده باشيم، با زماني كه از طريق سزارين متولد شويم، با هم فرق خواهند داشت. نكته مهم ديگري كه با بحث جاري ما درباره ترس از تاريكي، در ارتباط قرار ميگيرد، موضوع شركت و نقش تاثيرگذار اين تكياختههاي ميهمان در رشد مغزي ما از دوران شيرخوارگي است. بهطوري كه در مورد مشخص ترس از تاريكي شب و يادگيري ناآگاهانه و به عادت درآمدن اين ترس اضطرابزا، تكياختههاي ميهمان در ايجاد تغييرات در هسته بادامي (اميگدال) ترس و ساير ساختارهاي هيپوتالاموسي در امور چرخه شب و روز و اشتها و همچنين هيپوكامپ مغز براي يادگيري، شركت دارند. اين نشان ميدهد كه چطور ما از طريق دستگاه گوارش خود با جهاني از موجودات تكياختهاي روي زمين در طبيعت كه تعداد آنها به صد تريليون ميرسد، در ارتباط تنگاتنگ حياتي براي تداوم موجوديت خود هستيم. براي هنرمندي چون كيارستمي كه در كارهاي هنري و زندگي شخصي خود به خوبي نشان ميدهد كه هنرمندي شديدا طبيعتگرا هست، حتما اين موضوع جالب خواهد بود كه چگونه بهطور ريشهاي و بنيادي تجربه ترس از تاريكي شب كه اينقدر او در آثارش به آن تاكيد دارد، به اوضاع احوالي كه در رودههاي او از سن كودكي شكل گرفته است و حالا باعث دردسرش شده، ارتباط دارد. كما اينكه كيارستمي نشان داده است كه چگونه اتفاقات عادي و به ظاهر روزمره و پيش پاافتاده طبيعي زندگي ميتواند براي او موضوع و سوژه هنري قرار گيرد. البته تجربه پرنشيب و فراز روزهاي سخت قبل و بعد از عملهاي جراحي رودهاي و عفونت تنفسي و بيهوشي و ساير قضاياي وابسته به آن در اين روزهاي بحراني، هر كدام ميتوانند در ذهن هنرمندانه كيارستمي روايات و سناريوهاي بسياري بيافرينند اما سناريوي به ظاهر پيش پاافتاده مطرح شده، افشاكننده لايههاي پنهان رابطه تن و مغز و ذهن ما انسانهاست و پيوند طبيعي دو پديده به ظاهر نامرتبط، نامتجانس و غيرشاعرانه، يعني ترس از تاريكي شب و اتفاقات رودهاي را نشان دهد و عوامل عظيم پشت پرده اين ارتباط را برملا ميكند. اما اين روايت دو چيز ديگر را هم ثابت ميكند، اول اينكه همه پديدههاي زندگي حتي آنچه در تن ما چون رودهها اتفاق ميافتد ميتوانند درجاتي بالا و عالي از فعاليت حياتي باشند و پرداختن به آنها به مثابه فروكاستن و پست و بيمقداركردن پديدههاي مربوط به جان و ذهن ما نيست. دوم اينكه تن ما عين جان ما است و جان ما عين تن ما. اين دو، دو روي يك سكه در طبيعت و هستي ما هستند.