ملاحظاتي گذرا درباره پناهجويي، مهاجرت، هويت و شهروندي در بريتانياي امروز
مجيد تفرشي
براي كساني كه به عنوان مهاجر و اقليت در قلب اروپا زندگي نميكنند صحبت از مفاهيمي چون هويت، خارجيستيزي، نژادپرستي، مهاجرت، هويت و شهروندي يا اساسا ملموس نيست يا در بهترين حالت، در حد مطالعات تئوريك و كتابي باقي ميماند.
اگرچه نوع عزيمت و ورود مهاجران به اروپا يكسان نيست، ولي اكثريت مردمان عادي در جامعه ميزبان به اغلب مهاجران به يك چشم مينگرند. خواه اين مهاجر نخبه باشد، خواه كارآفرين يا سرمايهگذار يا پناهجو و پناهنده يا از طريق ازدواج يا دانشجويي، در بدو امر و در چشم غربي، همه كساني به نظر ميرسند آمدهاند تا منابع مادي كشور ميزبان را صرف كرده و فرصتهاي شغلي را از دست شهروندان واقعي و اصلي ربوده و موقعيت آنان را سختتر از پيش بكنند. مساله مهاجرت اگرچه براي غرب، اروپا و بريتانيا معضلي ديرپا است، ولي در چهار دهه اخير به موضوعي جدي تبديل شده، پس از بحرانهاي مختلف جهاني در دهه پاياني سده بيستم ميلادي شدت گرفته، در سالهاي آغازين سده بيست و يكم و به دنبال حوادث 11 سپتامبر 2001 در امريكا و اشغال نظامي افغانستان و عراق با مباحث راهبردي و امنيتي ملي، منطقهاي و بينالمللي گره خورده و پس از بحران آوارگان سوريه به معضلي لاينحل و غيرقابل كنترل تبديل شده است.
براي مردم عادي و افكار عمومي، چاره كار مهاجرت و پناهجويي ساده است: مبارزه با ورود هر تبعه بيگانه و بستن كامل مرزها به روي آنان. ولي اجراي اين نسخه به ظاهر ساده و سرراست توسط دولتهاي غربي، چه چپ، چه راست و چه ميانهرو ممكن نيست.
واقعيت اين است كه نيازهاي مبرم آني و درازمدت اشتغال و بازار كار در بخشهاي مختلف، نياز روزافزون به جلب سرمايه، سرمايهگذار و كارآفرين خارجي و همچنين محدوديتها، تعهدات و مسووليتهاي موجود قانوني منطقهاي و بينالمللي، امكاني را براي اقدامات كاملا سخت و غيرقابل انعطاف عليه مهاجرت و پناهجويي باقي نميگذارد. با اين همه، قوانين مهاجرتي طي چهار دهه اخير در بريتانيا مرتبا سختگيرانهتر از قبل شده و هر دولت جديدي كه بر سر كار آمده، با متهم كردن دولت قبلي به مسامحهكاري در امر مهاجرت و پناهجويي، با ايجاد موانع جديد قانوني، سعي كرده خود را در اين مورد فعال و جدي نشان دهد.
نياز مبرم به نيروي كار ارزان و عادي در برخي امور، احتياج به متخصص و كارآمد و همچنين اشتياق به جذب سرمايه خارجي و از سوي ديگر، چالشهاي جدي امنيت و تروريسم، همگي موجب شده تا قوانين جديد پناهجويي و مهاجرت، مرتبا از جذب بيبرنامه و بدون دخالت علاقهمندان به مهاجرت و پناهندگي به سوي جذب هدفمند و با مديريت و برنامهريزي مهاجران مورد نياز سوق يابد. با اين همه، اين تمهيدات هنوز نتوانسته مانع ورود انواع پناهجويان سياسي و اقتصادي نشود.
از سوي ديگر، اين واقعيت كه بخش اعظم پناهجويان خارجي در اتحاديه اروپا و به خصوص در كشور بريتانيا، درباره مشكلات سياسي و خطرات جاني در كشور اصلي خود داستانهاي غيرواقعي ميسرايند، روزگاري يك امر ناگفتني بود، ولي اكنون سالهاست كه كاملا آشكار بوده و كمتر كسي در ابراز علني آن ترديد به خود راه ميدهد. كسي ادعا ندارد كه در جوامع موسوم به كشورهاي در حال توسعه و جهان سوم، مشكلات جدي سياسي و اجتماعي وجود ندارد، ولي اگر مطابق قوانين شناخته شده پناهندگي در جهان، انگيزه اصلي پناهجويي را به خطر افتادن جان پناهجو فرض كنيم، درصد بسيار كمي از پناهجويان فعلي واقعا به دليل خطر جاني به غرب آمدهاند. اين البته سواي مهاجرت ناگزير سالهاي اخير به دليل مسائلي از قبيل ظهور داعش در خاورميانه و نزاع نظامي داخلي در كشورهاي جنگ زده است. براي دولتهاي پيشين و كنوني كارگر و محافظهكار در بريتانيا، مديريت مساله مهاجرت و به خصوص پناهجويي بيشتر به ايجاد موانع جديد با تصويب قوانين مختلف و دشوار، پيچيده و زمانبرتر كردن روند پناهندگي براي منصرف كردن سيل روزافزون اين افراد از اقامت در كشور ميزبان است. با اين حال، حكومت بريتانيا نيز مانند بقيه كشورهاي غربي به اين نكته واقف است كه بخش عمده مشكل پناهجويي و پناهندگي ناشي از فاصله طبقاتي ظالمانه اجتماعي- اقتصادي ميان كشورهاي موسوم به شمال و جنوب و همچنين بحرانهاي سياسي- نظامي ايجاد شده توسط قدرتهاي بزرگ در كشورهاي جهان سوم يا جوامع توسعه نيافته است و مساله پناهجويي در غرب يكي از تبعات اينگونه مسائل خودكرده آنان است.
بريتانيا به دليل داشتن سابقه گسترده و ديرين استعمار و حكمراني بر كشورهاي دوردست در طي سدههاي اخير، در قياس با ديگر كشورهاي اروپايي، در مواجهه با مهاجران خارجي موفقتر عمل كرده است. سياست راهبردي همگرايي و جذب مهاجران به فرهنگ غالب حاكم، در اين كشور، با وجود پذيرا بودن ميليونها خارجي، بهتر از ديگر كشورهاي اصلي اروپايي از قبيل آلمان، اسپانيا، ايتاليا و فرانسه عمل كرده و به همين دليل تبعات و عوارضي چون افراطيگري و تروريسم از يك سو و خارجيستيزي و نژادپرستي از سوي ديگر كمتر در بريتانيا بروز و ظهور جدي داشته است. شايد به همين دليل است كه بسياري از پناهجويان خارجي، پس از استقرار در ديگر كشورهاي اتحاديه اروپا، در انديشه مهاجرت مجدد و ورود به بريتانيا هستند. اين مساله هرگز به معناي نبود انديشهها و گروههاي افراطي و سازمانها و جريانات خارجيستيز و نژادپرست در اين كشور نيست. اتفاقا در بريتانيا معضلات ديگري در مساله مهاجران و پناهجويي وجود دارد كه در ديگر كشورهاي منطقه به اين صورت مطرح نيستند.
يكي از مهمترين اين موارد كه اكنون نهادهاي پژوهشي دولتي و مردم نهاد بريتانيايي نيز بيپروا به آن معترفند، مساله نژادپرستي پنهان است. براي يك مهاجر از هر نوع آن، چه نسل اول و چه حتي در نسل دوم و سوم، قوانين حكومتي و مقررات اجتماعي همگي مانع و مخالف نژادپرستي و خارجيستيزي هستند، ولي در عالم واقع، در زير پوست جامعه و سياست، نژادپرستي جاري و حاكم است و در موارد بسياري، عمل مانع برقرار شعار فرصت برابر و موقعيت عادلانه و انساني براي مهاجران و فرزندان آنها ميشود. هر چه مهاجران و خانوادههاي آنان كمتر داراي علايق عميق و گسترده ملي، ديني و فرهنگي وابسته به كشور مبدا و اصلي خود باشند يا بيشتر در جامعه ميزبان مستحيل شده باشند، كمتر دچار بحران هويت ميشوند. و هرچند اين علايق بيشتر باشد، بحران هويت نيز بيشتر موجود و ظاهر ميشود. در اين شرايط، براي برخي كه از نظر فرهنگي و ظرفيت اجتماعي در وضع نازلتري قرار دارند، رجوع به افراطيگري سياسي و ديني يا بزهكاري اجتماعي چاره كار است. در حالي كه براي مهاجران داراي فرهنگ و پيشينه نسبتا غنيتر، از جمله ايرانيان مهاجر، چاره كار در تلاش بيشتر، كسب مدارج بالاتر تحصيلي و موقعيت شغلي و چالش قويتر با اكثريت ميزبان بدون فراموش كردن ريشههاي ملي و اعتقادي خود است. اين طبقهبندي اگرچه كاملا قطعي و فاقد استثنا نيست، ولي در عمل و بر اساس آمارهاي رسمي اداره ملي آمار بريتانيا، جامعه ميزبان، در ابعاد گوناگون، در مقايسه با مهاجران آفريقايي، عرب و ديگر مليتهاي مهاجر، مشكلات و چالشهاي به مراتب كمتر سياسي، اجتماعي و فرهنگي با مهاجران ايراني و ايرانيتبار داشته است. واقعيت اين است كه مساله هويت ملي و هويت فرهنگي براي اغلب مهاجران مطرح است و هر روز با آن زندگي ميكنند. اين مساله در نسل دوم به بعد مهاجران، در شكل بحران هويت و تلاش براي شناخت و رجوع به اصل و ريشههاي فراموششده و گمشده خود بروز ميكند.
در سالهاي آغازين سده بيست و يكم و به خصوص پس از حوادث يازدهم سپتامبر 2011 كه شرايط اجتماعي و امنيتي در غرب به خصوص در بريتانيا براي خارجيان سخت شده است، باز گذاشته شدن دست نيروهاي انتظامي و امنيتي براي اقداماتي كه قبلا مذموم و ناقض حقوق مدني قلمداد ميشد، به همراه سوءاستفاده گروههاي افراطي راستگراي خارجيستيز، اسلامهراس و نژادپرست از اين وضع موجب شده تا از يك سو به نارضايتي مهاجران، به خصوص مهاجران مسلمان از انواع تبعيضات سياسي و اجتماعي و شغلي در بريتانيا منجر شده و از سوي ديگر به مساله بازگشت به هويت و ريشهها دامن بزند.
براي نمونه، اگر در دهههاي پيشين مشاهده يك مادر محجبه با دختر بيحجاب خود در خيابانهاي لندن امري عادي و مرسوم بود، اكنون مشاهده يك مادر بدون حجاب در كنار دختر محجبه خود در همين شهر به يك امر عادي و روزمره تبديل شده است. اين مثال بيانگر تغيير روند از دوران سنتي گذشته به وضع جديد است. چند دهه قبل، در توجيه مساله محجبه ماندن زنان مهاجر مسلمان در بريتانيا ادعا ميشد كه حفط حجاب متعلق به زنان مسن دچار معضل كمسوادي، ندانستن زبان انگليسي، نداشتن شغل و عدم همگرايي در جامعه ميزبان است. حال آنكه امروزه در اروپا دختران جوان نسل دوم و سوم مهاجر متولد بريتانيا كه زبان كشور را به خوبي ميدانند و تحصيلات و شغل بالايي دارند، آگاهانه و برخلاف مشكلات آشكار و پنهان موجود، حجاب را به عنوان يك ابراز هويتي و فرهنگي براي ابراز وجود در جامعه برگزيده و به آن مفتخر هستند. مساله توجه به هويت سياسي و هويت فرهنگي آن چنان در جوامع غربي در حال رشد است كه امروزه هيچ موضوعي در سپهر سياسي و اجتماعي اروپا را نميتوان بدون توجه به عنصر هويت ارزيابي و تحليل كرد. چنان كه وينس كيبل انديشمند سرشناس، وزير پيشين تجارت و سرمايهگذاري و معاون سابق حزب محافظهكار بريتانيا در گزارش تفصيلي خود براي انديشكده داموس ميگويد: اگر در دهههاي پيشين، سياست به دو وجه چپ و راست تقسيم ميشد، اكنون اين عامل هويت است كه تعيينكننده موضع و جهتگيري افراد و جريانهاي سياسي است.