بهنام شريفي/ در آخرين روزهاي پاييز به دفتر مصطفي رزاق كريمي رفتم تا راجع به مستند خاطراتي براي تمام فصول كه اين روزها در گروه هنر و تجربه اكران شده است، با او گفتوگو كنم. مستندي خوب و جاندار درباره موضوعي تلخ: مجروحين شيميايي كه در زمان جنگ براي معالجه به وين اتريش ميروند. رزاق كريمي كه در وين زندگي ميكرده و فيلم ميساخته است، براي ثبت اين لحظات دوربينش را ميبرد و بعد از سه دهه اين تصاوير از ذهنش بيرون نميرود و بالاخره آنها را در خاطراتي براي تمام فصول ثبت ميكند. فيلسماز آرام و متيني كه فيلم حس پنهان را ساخته است، مستندهاي متعددي در اتريش ساخته و جوايز زيادي هم گرفته است. در تمام مدت گفتوگو دقت نظر و نگاه عاري از خودشيفتگي و بزرگ بيني رزاق كريمي نظرم را جلب كرد. خاطراتي براي تمام فصول بهانهيي شد تا درباره هنر و سينماي مستند جهان و ايران با او گپي بزنم. اميد كه اين گفتوگو باعث توجه بيشتر به سينماي مستند شود. سينماي مستند ما سال به سال پيشرفت كرده و از سينماي داستاني ما سبقت گرفته است. اين سينما تنها بايد حمايت شود تا مخاطبان واقعيش راپيدا كند.
سينماي مستند يعني اطلاعرساني. مستند يك بافت روايي دارد و بايد از فريم اول تا فريم آخر اطلاعرساني كند. در مستندهاي خوب جهان در هر 10 ثانيه بيننده بمباران اطلاعاتي ميشود. وقتي كه سن و نوع مخاطب مستند مشخص شد، بيننده ميتواند تصميمش را بگيرد. سينماي مستند در جهان تبديل به يك صنعت بزرگ شده است
مستند گزارش نيست. مثلا ماشيني به ديواري ميخورد، از اين واقعه فيلم ميگيريم و نامش ميشود گزارش. مستند نوعي روايتگري و تاليف است. دغدغههايي كه كمتر به آن توجه ميشود، در مستند بروز پيدا ميكند. مردم آنقدر گرفتاري و مشغله دارند كه نميتوانند به موضوعهاي مختلف فكر كنند
پيش از هر چيز از سوابق خودتان در سينماي داستاني و مستند بگوييد. چرا در اين سالها كم كار بودهايد؟
من هيچوقت زياد كار نكردهام. هر كاري كه كردهام دوستش داشتهام، چون هميشه دوست دارم هر موضوعي را بررسي و جراحي كنم. از ديد خودم كم كار نيستم. اما از ديد ديگران اين طور به نظر ميرسد. براي من بلندي و كوتاهي كار اهميتي ندارد. جايي هم كه سينما را ياد گرفتهام اين را به من ياد داده كه به عمق و كيفيت بينديشم نه به كميت.
من 36 سال پيش به اتريش رفتم. رشتهام معماري بود و بعدا سينما را انتخاب كردم. با سينماي مستند شروع كردم. مستند در اروپا ويژگيهاي ناشناختهيي دارد. مسلما از دور ديدن تا درون فرهنگ زيستن تفاوتهاي زيادي با يكديگر دارند. يك اتريشي بازار مكارهاش را يك جور ميبيند و من بيگانه نگاه ديگري به آن فرهنگ دارم. پس در نتيجه زواياي نگاه بينهايت است. من بيشتر به ادبيات علاقه داشتم. نخستين فيلمم «فصلي در جهنم» مستندي راجع به آرتور رمبو بود. اين فيلم را براي دانشگاه سوربن ساختم. بعد از آن راجع به برونو سايزر (كتاب زندگي خوبي داشته باشي هنك) كار كردم و مستند ديگري به نام منزويها هم ساختم. تمام اين كارها تلاشي بود كه با فرهنگ و ادبيات آنجا آشنا شوم. اصولا ايرانيها در همه جاي دنيا با هم زندگي ميكنند. اتريش جاي كوچكي است و در آنجا هم ايرانيها بين هم زندگي ميكنند. آنجا موقعيت خوبي بود تا با فرهنگ غرب آشنا بشوم. يادم ميآيد در سال 1984 در انجمن نويسندگان اتريش كتابخواني داشتم. كتاب مرگ ايوان ايليچ تولستوي را خواندم. من فقط مجذوب سينما نبودم. كلا به فرهنگ و ادبيات علاقهمند بودم و مستندسازي من هم حاصل اين جستوجوها و نگاهها بود. از همان موقع سعي ميكردم يك بعدي نباشم و به همه زواياي هنر سرك بكشم.
چه اتفاقي افتاد كه شما به مستند گرايش پيدا كرديد؟
مستند گزارش نيست. مثلا ماشيني به ديواري ميخورد، از اين واقعه فيلم ميگيريم و نامش ميشود گزارش. مستند نوعي روايتگري و تاليف است. دغدغههايي كه كمتر به آن توجه ميشود، در مستند بروز پيدا ميكند. مردم آنقدر گرفتاري و مشغله دارند كه نميتوانند به موضوعهاي مختلف فكر كنند. مثلا مساله بچههايي كه درگير بيماري اوتيسم هستند را در نظر بگيريد. من به عنوان يك كارگردان دوست دارم بگويم كه اوتيسم چيست وكودكان درگير اين بيماري چه زندگيهايي دارند. از اين طريق با روانپزشكان و خانوادههاي مختلفي آشنا شدم. از پشت كوليس ديدن همهچيز را زيبا نشان ميدهد. مثل خياباني كه در نگاه اول زيبا به نظر ميرسد. اما پشت آن خيابان خانههايي هست و پشت آن خانهها حياطخلوتهايي. فيلمساز ميخواهد بداند پشت آن حياطخلوتها چه خبر است. ظاهر اروپا خيلي زيباست. اما پشت زندگي مردم اتريش هم مسائلي انساني وجود دارد كه در نگاه اول و قضاوتهاي شتابزده ما شايد ديده نشود. آنها هم بر خلاف قضاوت ما احساس دارند و دچار مشكلات روزمره خود هستند. مثلا مساله بازنشستگي در جهان غرب خيلي غمانگيز است. از يك سني به بعد آدمها بازنشسته ميشوند و انگار از چرخه بيرون ميافتند. الان پيري خيلي زودرس است و در چهل سالگي فرد از جامعهاش دور ميماند. اينجا در ايران در مرگ عزيزان همه راحت و بيپروا گريه و از عزيزشان خداحافظي ميكنند. آنجا اينطور نيست. بايد دو قدم عقبتر از تابوت باشي و مناسك خاصي را رعايت كني انگارهميشه بايد ديسيپليني وجود داشته باشد. همين مسائل باعث ميشود مصرف قرصهاي ضدافسردگي در آنجا بهشدت بالا برود. من سينماي مستند را به اين خاطر انتخاب ميكنم چون مردم و زندگيهايشان را دوست دارم. بعد از فيلم داستاني وقتي كار تمام بشود، براي من همهچيز تمام ميشود، اما ارتباطهاي من با موضوعات و آدمهاي فيلمهاي مستندم گاهي تا سالها پايدار ميماند. هنوز با خيلي از افرادي كه دربارهشان فيلم ساختهام، در تماس هستم. به خاطر مجموع اين عوامل مستند عرصه بسيار جذابتري براي من است.
چيزي كه در هنر و سينماي ما در اكثر موارد غايب مانده توجه به رويكرد آموزشي است. ميدانم كه كار هنر آموزش دادن نيست، اما در بسياري از آثار هنري غرب در كنار تمام وجوه ارزنده آثارشان، توجهي عميق به ياد دادن مفاهيم مورد نظرشان هم ديده ميشود. ميخواهم نظر شما را به عنوان يك مستند ساز درباره اين مقوله بدانم.
من امسال داور جشنواره سينما حقيقت بودم و نسبت به آينده سينماي مستند خيلي اميدوار شدم. بايد از كساني كه اين جشنواره را برگزار كردند، تشكر كرد. نسل جوان و پويايي در راه هستند. ما بايد در آموزش سينماي مستند كوشا باشيم. سمينارهايي درباره ساختار مستند و تطبيق آن با فرهنگ ما بايد برگزار شود تا ساختارها دو گانه نشود. در بعضي از مستندهاي خوب ما ساختار دوگانه ميشود. فرم حرفي ميزند و موضوع به راه خودش ميرود. بعضي از مستندهاي ما هم بسيار احساساتي است. يك مستندساز نبايد احساسي باشد. براي ساخت يك مستند خوب پژوهش و تحقيق بسيار مهم است. مثلا ميخواهيم راجع به مسجد جامع يزد مستند بسازيم (چون خودم اين كار را كردهام مثال ميزنم) . بايد موضوع را ريز كنيم. مثلا ضلع جنوبي مسجد جامع يزد را انتخاب كنيم و بعد فيلمي درباره همان ضلع بسازيم. بايد از قبل به خوبي تحقيق كرده باشيم كه حين كار فقط بر موضوع مورد نظر تمركز كنيم و دچار چندگانگي نشويم. پژوهش فقط نبايد كتابخانهيي باشد، بايد ميداني هم باشد.
در سينماي ما نگاه به وسايل فني بايد دچار بازنگري شود. يك جور شيفتگي نسبت به اين وسايل ديده ميشود. اگر كارهاي كلاسيك سينماگران بزرگ مستند را ببينيد، حركتهاي پيچيده دوربين مشاهده نميشود. در فيلمهاي مستند ما گاهي حركات عجيب دوربين توجه به موضوع را از بين ميبرد. وقتي چنين روندي حاكم باشد، موضوعيت كارگرداني هم زير سوال ميرود. چون انگار وسيله بر نگاه چيره شده است. مثلا سوژه يك فيلم مستندم را در نظر بگيريد: يك سرايدار هشتاد و دو ساله در غسالخانه كار ميكند. جسد سكون دارد و حرف نميزند. پس شغل اين مرد داراي سكون است. پس من كارگردان بايد حركت دوربين را تا جايي كه امكان دارد حذف كنم و به آن سكون برسم تا بتوانم چروكهاي صورت اين مرد را با سكون دوربينم نشان دهم. نه اينكه با حركتهاي بيمورد دوربينم از سوژهام دور شوم و تكنيك خودم را به رخ بكشم. در سينماي مستند وقتي ميخواهيم راجع به شخصي كار كنيم، بايد ببينيم به چه چيزهايي نياز داريم. در واقع محتوا نياز ما را مشخص ميكند. متاسفانه در سينماي مستند ما تكنيك غالب شده است.
از نظر شما يك مستندساز چقدر بايد به آگاه كردن جامعهاش بينديشد؟
سينماي مستند يعني اطلاعرساني. مستند يك بافت روايي دارد و بايد از فريم اول تا فريم آخر اطلاعرساني كند. در مستندهاي خوب جهان در هر 10 ثانيه بيننده بمباران اطلاعاتي ميشود. وقتي كه سن و نوع مخاطب مستند مشخص شد، بيننده ميتواند تصميمش را بگيرد. ما موضوعهاي خوبي داريم، اما سينماي مستند در جهان تبديل به يك صنعت بزرگ شده است. من با كلمه آموزش مشكل دارم. اسمش را ميگذارم اطلاعرساني. نگاه به مقوله اطلاعرساني بايد در مستندهاي ما عوض شود. با اين وجود من به آينده نسل جوان مستندسازمان اميدوارم.
در تمام اين سالها تعريفهاي ابتري از هنر در سرزمين ما شده است. آيا هنر در ذات خودش تعهد دارد يا ما بايد مفاهيمي را به آن الصاق كنيم تا متعهد بشود؟ اصلا آيا تعريف ما از تعهد و مسووليت هنر درست است؟
مساله استاد بودن در هنر ديگر محلي از اعراب ندارد. تا انتهاي قرن هجدهم استاد بودن معنا داشت. در ايران ما خيلي از كلمه استاد استفاده ميكنيم. اين كار شغل من است. من خودم را هنرمند نمينامم. يك نجار بايد به فنون كارش آشنا باشد و دقيق كار كند تا كارش دلپذير شود و بتواند اثر در خوري ارايه دهد. مثلا كسي كه درهاي خاتمكاري كه در مجلس شوراي ملي سابق را ساخته خودش را هنرمند نميدانسته است. او كار خودش را انجام داده است. ما بعد از ديدن آن است كه ميگوييم: اين خاتمكاريها يك اثر هنرمندانه است.
در ادبيات كهن ما به هنرمند ميگويند صنعتگر...
دقيقا. اتفاقا ميخواستم به آن اشاره كنم. در فرهنگ ما خودشيفتگي وجود دارد. در مجلسي يك نقاش خيلي معروف ايراني ميگفت ما نقاشان غربي را ضربه فني كردهايم. مگر هنر عرصه كشتي است؟ من خودم را يك صنعتگر ميدانم. در كارم دقيق ميشوم و وظيفهام را انجام ميدهم. بعداز آن است كه مخاطب تصميم ميگيرد كه اثر مرا هنر بداند يا خير. من تنها نسبت به جامعهام تعهد شغلي دارم. فيلمسازي لازمهاش ديدن و شنيدن است. خواندن و تئاتر ديدن و پژوهش و موسيقي خوب شنيدن هم بخشي از كار يك فيلمساز است.
شما ابتداي فيلمتان نوشتهايد: روايتي از مصطفي رزاق كريمي. تعريف شما از مستند – داستاني چيست؟
من با اين تعبير مستند – داستاني مشكل دارم. اگر سينماي داستاني برگرفته از واقعيت باشد، ميگوييم اين فيلم داستاني ريشههاي مستند دارد. ولي در سينماي مستند بازسازي نداريم. يا فيلم مستند است يا نيست. ولي اگر ما سينماي مستند را پلكان كنيم و ميزانسنهاي داستاني داشته باشيم كه وارد سينماي داستاني شويم، اين خيانت به سينماي مستند است.
مستند – داستاني واقعي شيوه ديگري از مستند – بازسازي است. اينگونه سينمايي آن قدر در موضوع عميق و ريز ميشود كه ديگر نميشود انگ روايت داستاني را به آن زد.
چه شد كه شما سوژه خاطراتي براي تمام فصول را انتخاب كرديد؟
در آن زمان من درگير كارهاي خودم بودم كه دوستي به من زنگ زد و به من خبر داد كه مجروحاني از ايران ميخواهند به وين بيايند. دوربينم را بردم تا ورود اين مجروحين به خاك اتريش را ثبت كنم. تا آن زمان با پديده جنگ روبهرو نشده بودم. دنياي من خيلي رنگي و زيبا بود. اما مواجهه من با اين مساله به گونهيي بود كه به اين باور رسيدم كه روز قيامت را از نزديك مشاهده ميكنم. فرض كنيد وارد هواپيمايي ميشويد، ميبينيد صندلي وجود ندارد و همهچيز كف زمين چسبيده است. يك سري آدم زخمي را ميبينيد و بوي ضد عفونيكننده مشامتان را پر ميكند و تازه معناي زخم را ميفهميد. من ديگر خود را كارگردان نميديدم، فقط ميخواستم اين صحنهها را ثبت كنم. در اين فضا يكي با خودش حرف ميزد، يكي زير لب چيزي را زمزمه ميكرد، ديگري ناله ميكرد. فضاي بسيار عجيبي بود. آنقدر به هم ريختم كه به تهيهكننده گفتم من نميتوانم ادامه دهم. بهشدت درگير شده بودم. رنگ و بوي اتريش براي من عوض شد و از اين ناراحت بودم كه رسانهها اين مساله را بازتاب نميدادند.
چه اتفاقي افتاد كه بعد از اين همه سال دوباره سراغ اين موضوع رفتيد؟
اين داستان تمام شد و ميدانستم كه روزي بايد آن را از سر بگيرم. سال 90 ميلادي با ابراهيم حاتميكيا آشنا شدم و اين قصه را برايش تعريف كردم كه شايد براي او جرقهيي شد كه از كرخه تا راين را بسازد. آلمانيها ضربالمثلي دارند با اين مضمون: «آدم نميتواند از بالاي سايه خودش بپرد». ميدانستم كه نبايد به زور از سايهام بپرم. منتظر بودم تا روزي دوباره به سراغ اين موضوع بروم و سه چهار سال پيش احساس كردم كه وقتش رسيده است. تهيهكننده كارهايم مرتضي رزاق كريمي و ابراهيم حاتميكيا در اين سالها بارها از من خواستند كه اين فيلم را بسازم و من منتظر بودم تا تكليفم با خودم مشخص شود و به زمان مناسبش برسم. مردم اتريش از اين فاجعه تاريخي بيخبر بودند. وقتي فيلم در آنجا به نمايش در آمد، حيرت زده شدند. رسانه در جهان امروز بسيار اهميت دارد. وقتي رسانه اين فجايع را منعكس نكند، مردم هم با خبر نميشوند. اين كار براي من اداي ديني به تك تك آن بچهها بود تا همه از اين موضوع آگاه شوند. موضوع سياسي بود اما من نه علاقه دارم و نه بلدم فيلم سياسي بسازم. هميشه انسانمحوري براي من اصل بوده است.
ويژگي مستند شما اين است كه لحن احساسي ندارد. اين مزيت كار شماست. با توجه به صحنههاي تكاندهندهيي كه وجود دارد و با وجود اينكه فيلسماز با سوژهاش بهشدت احساس همدلي دارد، يك نگاه با فاصلهيي نسبت به سوژه وجود دارد. اين ويژگي چقدر از خصوصيات شخصي شما و چقدر از انضباط حرفهيي شما ميآيد؟
كساني كه مرا از نزديك ميشناسند، راجع به من ميگويند كه آدم آرامي هستم و تا به حال پرخاشم را نديدهاند. جدا از اين مساله من سينما را جايي ياد گرفتهام كه ديسيپلين حرف اول را در آن ميزند. استاد بزرگم آقاي پولاك يك روزي به من گفت: در فيلمسازي تو نبايد بين چوب كبريت و صندوقي بزرگ تفاوتي قايل شوي. گفتم: يعني چه؟
گفت: بايد فكر تو به محتوا باشد نه حواشي كار و نسبت به هر چيزي كه نشان ميدهي بايد احساس مسووليت داشته باشي. سعي كن تشويقكنندهها را فراموش كني و بداني كه اتاق تدوين اتاق محاكمه است.
كار سينما در آنجا خيلي سخت است. كارگردان بايد پژوهشش را قوي كند و بعد سناريو بنويسد. نميتواني بگويي سناريو نمينويسم و در تدوين همهچيز درست ميشود. من براي اين فيلم خيلي حساسيت داشتم. ميدانستم اين ويژگي ديگري نسبت به بقيه كارهايم دارد.
فيلم افتتاحيه خيلي خوبي دارد. خطوط جاده و تصاوير بريده بريده در كنار هم قرار گرفتهاند، انگار فيلمساز ميخواهد چيزي را به ياد بياورد و حادثهيي بزرگ را براي مخاطبانش نشان دهد. در ابتداي فيلم اشاره داريد به بياتفاقي وين. متوجهم كه اين حادثه چقدر عظيم است، اما حرف من بر اساس رويكردها و استراتژي كلي فيلم شماست. اين جمله در تعارض با ديد با فاصله شما نيست؟
بياتفاقي را به اين خاطر ميگويم كه مردم آنجا زندگيهاي خودشان را دارند. مرفه هستند، گرچه دردها و دغدغههاي خودشان را دارند. اين بيتفاوتي نسبت به دنياي بيرون از سرزمينشان نمود پيدا ميكند. اگر ميگفتي جنگ ميگفتند جنگ تمام شده. از جنگ جهاني خيلي گذشته است. با ورود مجروحين در بيمارستانها و خبرگزاريهاي آنجا اتفاقهاي خيلي عجيب غريبي برايشان افتاد. پرستار و دكتر ديگر مريض و مجروح معمولي نميديدند. مجروحيني ميديدند كه بهشدت مشكل داشتند و از سرزميني ديگر آمده بودند. پروفسور هندريكس در بلژيك و پرفسور فايلينگر در وين شوكه شده بودند و ميگفتند اين اثرات مرگبار چرا به وجود آمدهاند؟ آخرين بار در جنگ جهاني اول از گاز خردل استفاده شده است. بسياري از مجروحين در همان چند روز اول شهيد شدند.
اين آدمها با اتفاقي كه از آن سر در نميآوردند مواجه شدند. جامعه آن زمان اتريش جنگ را فراموش كرده بود. الان البته وضع فرق كرده است. ما از نظر فرهنگي در اروپا فعال نيستيم. بايد بلد باشيم كه از اتفاقهاي جامعهمان بگوييم. من تمام سعيام در اين سالها اين بود كه بتوانم يك چتر فرهنگي در آنجا باز كنم. اتريشيها از دور كه مرا ميديدند ميگفتند كريمي قصهگو آمد. او هميشه خبرهاي جديدي دارد.
اگر فيلم را به سه بخش تقسيم كنيم، بخش اول خوب و درست پيش ميرود تا دقيقه بيست و پنج، از آن جا به بعد فيلم ريتمش افت ميكند و انگار موضوع كشش خود را از دست ميدهد، بعد از آن بحث گاز خردل پيش ميآيد و در بخش پاياني فيلم ريتم خوبي پيدا ميكند. آيا اين گسست در بخش مياني را قبول داريد؟
ممكن است همين طور باشد كه شما ميگوييد. در تقسيمبندي فيلم ما يك جايي به بيجوابي ميرسيم. پروفسور يك جايي ميگويد: من نميدانم شايد ايرانيها اين گاز خردل را درست كردند. كه بعد تصميم ميگيرد به ايران بيايد و از نزديك ماجرا را تعقيب كند.
اين تصاوير را خودتان در ايران از آنها گرفتيد؟
اين تصاوير آرشيوي تلويزيون اتريش بود و با توجه به حرفهاي خود پروفسور و آرشيو تلويزيون اتريش فكر ميكنم تصاوير گويا باشند. همانطور كه خود پروفسور فايلينگر هم ماجرا را تعريف ميكند كه چطور نمونهيي از گاز خردل را در شيشه ريخته و با خودش به اتريش آورده است.
ادعا نميكنم كه فيلم كاملا يكدست است. خلأ در موضوع اتفاق ميافتد. همان جايي كه خبرنگار ميگويد معلوم نيست كه كدام كشور از گاز خردل استفاده ميكند. تا ميرسيم به تصاوير شركتهايي كه فرمول تهيه گاز خردل را به عراق دادند.
درست در همينجا مستند تغيير لحن ميدهد، به مستندهاي افشاگرانه و سياسي نزديك ميشود و يكدستي كار از بين ميرود؟
جنس ماتريالي كه داشتم از جنس فيلم نبود. فقط به عنوان يك سند از اين تصاوير استفاده كردم. تصاوير خرگوشي را كه رويش تست شيميايي انجام ميشود را با هزار مصيبت پيدا كردم. ولي ممكن است كه اين خلأ در فيلم وجود داشته باشد.
بعد از اين بخش دوم كه گسست را مشاهده ميكنيم، دوباره مستند لحن خودش را پيدا ميكند. مصاحبه شما با آن پسري كه الان بزرگ شده و تشكيل خانواده داده بسيار تاثيرگذار است؛ تا ميرسيم به فصل پاياني و تصاوير اقامتگاه بچههاي مجروح و صحنه آخر و گفتار متن پاياني. آيا از ابتدا نقشه مشخصي براي اين پايان وجود داشت؟
نمي توانم بگويم پايانبندي اين بود. اينكه پروفسور وين را ترك ميكند، اصلا جزو برنامه من نبود. به من گفت پنج و نيم صبح از راه آهن غرب حركت ميكنيم. چهارشنبه پنج صبح رفتيم و آن تصاوير را گرفتيم. تا من را ديد تا آخرين لحظه از مجروحين گفت و جسدهايي كه در ايران ديده بود. جسدهايي كه به خاطر تاثيرات شيميايي ميتركيدند.
پروفسور فايلينگر شخصيت جذابي دارد. در مستند هم خيلي راجع به او و ويژگيهاي اخلاقيش حرف ميزنند.
اين آدم واقعا انسان دوست بود. شايد اين مستند تقديري هم از زحمات اين پزشك وظيفهشناس باشد. او خاطرات زيادي از زمان جنگ جهاني داشت و در فيلم هم دربارهاش حرف ميزند. هميشه از اميد حرف ميزد. ميگفت ما در مقابل خدا مسووليم و بايد به مجروحان اميد بدهيم.
مستند شما مستندي است كه خيلي روشن اطلاعرساني ميكند، خوب پرورده ميشود و ايراداتي هم دارد كه راجع به آن حرف زديم. خود شما جايگاه اين مستند را در سينماي مستند اين سالها كجا ميبينيد؟
من براي نسل خودم اين فيلم را نساختم. براي نسل سوم و چهارم ساختم و براي اداي دين به اين مجروحان و جانبازان. خيليها در همه اين سالها به من ميگفتند اين فيلم را نساز. به خاطر اينكه فيلماي زيادي در اينباره ساخته شده است. حالا با توجه به ضريب خطايي كه اين كار دارد، خاطراتي براي تمام فصول توانسته است با عامه مردم ارتباط برقرار كند. نسل جوان خيلي با اين كار ارتباط برقرار كردند. من اهل فستيوال نيستم. دوست داشتم اين فيلم هرچه بيشتر ديده شود. مهمترين جايزه براي من استقبال مردم است. من حتي فيلم را در اينترنت قرار دادم تا همه مردم بتوانند اين فيلم را ببينند. افتتاحيه اين اثر را ميخواستند در كاخ نياوران بگيرند. من مخالفت كردم و افتتاحيه آن را در موزه صلح كه خيلي براي من مقدس است، برگزار كرديم. براي من مهم اين بود كه نسل جوان بفهمند در كشورشان چه اتفاقي افتاده است.
از پروژههاي در دست ساخت چه خبر؟
فعلا به نتيجه خاصي نرسيدم. پروژههاي مختلفي دارم كه بايد ببينم كدام يك به نتيجه ميرسند.
به عنوان سوال آخر نظرتان راجع به گروه سينمايي هنر و تجربه چيست؟
يك بابي دارد باز ميشود براي ارايه فيلمهايي كه مردم كمتر ميتوانند آنها را ببينند. نسل جوان ما اطلاعرساني را دوست دارد. هنر و تجربه ميتواند دريچه جديدي را به روي مردم باز كند. همينطور جشنواره سينما حقيقت كه به نظرم وجودش الزامي است. من نسبت به آينده سينماي مستند خيلي خوشبينم و اميدوارم كه اين سينما بتواند مخاطبان خاص خودش را پيدا كند تا بتواند به جايگاه واقعي خودش برسد.