درباره «بيوههاي غمگين سالار جنگ»، نوشته ياراحمدي
مخاطب در تماشاي آثار ياراحمدي به لذت شنيدن ميرسد
به رسم معمول اين بايد نوشتاري درباره خود نمايش باشد. اما آنچه اين سالها در تئاتر ايران مغفول و فقير مانده نمايشنامهنويسي است. ضرورتي كه سينماي ايران نيز به شكلي ديگر از آن رنج ميبرد. تئاتر ايران نمايشنامهنويس كم دارد. اين يك واقعيت انكار ناپذير است. ساعدي، بيضايي، رادي، چرمشير، امجد و ديگران انگشت شماري كه بودند و هستند كم است.
اين را وضعيت كنوني تئاتر ما ميگويد. در اين بين هستند كساني كه تلاش ميكنند تا اين چراغ را بر مدار آشناي اين سرزمين، با تكيه بر فرهنگ و زيست- جهان خودش روشن نگه دارند. محمد امير ياراحمدي از همينهاست. او به آرامي و در طول سالها، مسيري را در نمايشنامهنويسي پيش آمده است كه درك ناقص از مفهوم مدرن بودن، آن را طرد ميكند. در دو، سه سال گذشته سه اثر درخشان از او كه اهل بروجرد است در تماشاخانههاي پايتخت اجرا شده و طرفه آنكه هر سه آثار موفقي بودهاند.
«بيوههاي غميگن سالار جنگ» چندين بار به صحنه آمده و اكنون نيز مجددا در تماشاخانه ايرانشهر درحال اجراست. «هيچكس نبود بيدارمان كند» و «تپانچه خانم» كه سال گذشته در جشنواره تئاتر فجر درخشيد و امسال به اجراي عموم خواهد رسيد.
ياراحمدي از تاريخ ميترسد. از تكرار آن واهمه دارد و اين ترجيعبندي است كه در همه آثارش تكرار ميشود. او از اينكه خودش باشد واهمه ندارد. از اينكه جوانب و وجوه فرهنگي گاه از دست رفته را به نمايش بكشد ابايي ندارد. آثار او متعلق به ايرانند. آنچه درامهاي او را پيش ميبرد برآمده از تاريخ و فرهنگ راستين اين سرزمين است. تسلط او به زبان و فرهنگ خودش و كاربرد به جاي آن سبب ميشود تا مخاطب در تماشاي آثار به لذت شنيدن نيز برسد.
اين حرفها به معناي آن نيست كه همه آثارش شاهكارند. او نيز مانند همه آرام و اندكاندك پيش آمده و در هر اثر نشاني از پختگي را به نمايش گذاشته است.
اما بهانه اين نوشتن اجراي مجدد «بيوههاي غمگين سالار جنگ» به كارگرداني شهابالدين حسينپور است. اثري كه سال 92 به صحنه رفت و اجرايي موفق داشت.
در طول 2 سال گذشته اين نمايش در شهرستانهاي مختلف نيز اجرا شد و دوباره در تماشاخانه ايرانهشر ميزبان مخاطبان تئاتر است. «بيوههاي غمگين سالار جنگ» ضرباهنگي شبيه نامش دارد. اثري كه بيش از ديگر آثارش تمثيلي است.
«سالار جنگ» به زندگي سه بيوه ميپردازد و پيشكار مكارش ميگويد سندي هست كه او فرزند پسري دارد؛ پسري كه محض آگاهي از مرگ پدر به ارثخواهي پا پيش خواهد گذاشت.
اين رو آنها خرس روسي سالار جنگ را به جاي او جا ميزنند كه از شدت اندوه خرس خود تارك دنيا شده و صداي خرس درميآورد. ناگفته پيداست كه مخاطب سياستزده امروز نشانهها را به آساني كنار هم ميگذارد.
اگر واقعبين باشيم «بيوههاي سالار جنگ» جزو آثار عالي ياراحمدي نيست اما از اصالت و روح هميشگي آثارش بهره ميبرد. درد تاريخ، هراس تكرار و گاه دلتنگي براي فرهنگ و گويشي از دست رفته در آن پيداست و همه آنچه نمايش هست در واپسين حرفهاي شازده نيم تاج الملوك كه گلاب آدينه آن را بازي ميكند.