2- تعریف روشنفکر و روشنفکری (3)
از منورالفكر
تا روشنفكر
موسي اكرمي
استاد دانشگاه
53. کاربرد واژه «روشنفکر». چنان که گفته شد سخن گفتن در باره نخستین شخص و نخستین متنی که واژه «روشنفکر» را در زبان پارسی به کار برده است دشوار به نظر میرسد. من در دو بخش تأملات پیرامون روشنفکری در ایران و روشنفکری ایرانی نگاهی به تاریخچه این کاربرد و سیر تحول معنای روشنفکر و روشنفکری در ایران خواهم داشت. در اینجا تنها تأکید میشود که واژه روشنفکر سرانجام معنای در ملتقای «Aufgeklárte یا (enlightened یا éclairé یا Illuminé» و «intellectuelیا intellectual» و «intelligencija / интеллигенция یا intelligentsia»
یافت به گونهيی که در کل واژه «روشنفکر»
بازتاب دهنده فصل مشترک یا فصول مشترک این سه اصطلاح وارد شده از خارج شد.
54. معانی یا مترادفهای واژه روشنفکر در فضای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران. در نوشتههای گوناگون پارسی بجز دو اصطلاح انتلکتوئل و منورالفکر، واژههای دیگری نیز به کار رفتهاند که 1) مترادف یا 2) دارای فصل مشترک با معنا و مصداق «روشنفکر»اند. با نگاهی به برخی از فرهنگهای ذیربط پارسی یا نوشتههای ذیربط دیگر میتوان شماری از واژگان را یافت: روشناندیش، منوّرالفکر، آزادفکر، گشادهنظر، متجدد، نوگرای، نوآور، نوپرست، تجددپرست، تجددطلب، تجددگرای، نواندیش، دارای کار فکری، دارایِ اندیشه روشن، اندیشمند، فرهیخته، خرافه ستیز، جزم ستیز، برخوردار از نگرش علمی، علمباور، مدرن، مدرنیست، مستفرنگ، منتقد، ترقیخواه، مترقی، دانشدوست، فرد منطقی، فرهنگدوست، فُکُلی، فرد مدنی، اصلاح طلب، خردورز، مردم گرا، نخبه فکری، تحصیلکرده.در برابر واژگان یا اصطلاحات فوق میتوان اصطلاحاتی با معنای متضاد با آنها ساخت تا به کسی اشاره داشته باشند که یا ناروشنفکر است یا پادروشنفکر یا روشنفکرستیز: تاریکاندیش، تاریکفکر، تنگنظر، مرتجع، کهنهگرا، کهنهپرست، کهنهاندیش، خرافهپرست، جزمگرا، دارای کار یدی، دارایِ اندیشه تاریک، برخوردار از نگرش غیرعلمی، علم ستیز، علم گریز، قدیمی، منتقد، ترقی خواه، مترقی، فرد غیرمنطقی، بی فرهنگ، فرد غیرمدنی، خردگریز، مردم ستیز، متعصب، محافظهکار، متحجر، واپس گرا.
55. ابهام در واژه روشنفکر. همان گونه که از واژگان بالا به عنوان واژگان مترادف یا دارای اشتراک نسبی معنایی با واژه روشنفکر آشکار است، این واژه، علی رغم کاربرد گسترده در فضای فکری سیاسی و فرهنگی و اجتماعی، همواره از گونهئی ابهام، گنگی و نامفهومی در معنا و مسمّی و مصداق برخوردار بوده است. جلال آلاحمد معتقد است که، با توجه به ریشه و معنای واژه «انتلکتوئل»، بهتر میبود در زبان پارسی به جای آن واژه «هوشمند» یا «فهمیده»، و، بویژه با توجه به مفهوم اجتماعی آن در پیوند با «رهبری» و «پیشوایی»، واژه «برگزیده» یا «فرزانه» یا «پیشاهنگ» به کار میرفت من بعداً ضمن پرداختن به تاریخچه روشنفکری نکاتی از چگونگی بهره گیری از این اصطلاح را بیان خواهم کرد. در بررسی معنا و مصداق روشنفکر میتوان از دو روش بهره گرفت:
1) توجه به سیر تاریخی مفهومی در غرب که در ایران به «منورالفکر» و واژه های کمابیش مترادف یا هم- مصداق آن و سرانجام، به «روشنفکر» برگردانده شده است؛
2) بی توجهی به این که اولاً درخورترین واژه اروپایی کدام است که «روشنفکر» معادل آن است، و ثانیاً آیا براستی «روشنفکر» درخورترین معادل آن برای واژه اروپایی مورد نظر هست یا نه؟
در این حالت من میکوشم:
2-1) از یک سو با توجه به تحلیل مشخص خود از شرایط مشخص بهره گیری از اصطلاح «روشنفکر» مفهوم و مصداق این واژه را باز شناسم و دریابم که روشنفکر کیست و روشنفکری «چیست» و
2-2) از سوی دیگر در چارچوب معیارهای خود دریابم و بگویم که روشنفکر «که باید باشد» و روشنفکری «چه باید باشد».
56. آل احمد و ابهام در معنای «روشنفکر». همین جا بایسته است که در پیوند با ابهام در معنای «روشنفکر» اشاره کنم که از نظر آل احمد «اگر از اول به جای انتلکتوئل «هوشمند» را گذاشته بودیم یا «فرزانه» را یا دیگر تعبیرهای نیمه معادل را [که بسیاری از آنها برشمرده شدند] - کار آسانتر بود. گرچه مفهوم گنگ میماند. چرا که هدایت خاص به رهبری در آن پوشیده میماند. اما در معنی اسم و وظایف مسما گنگی پیش نمی آمد. و آن وقت هر کارگری، هر موسیقیدانی، هر معلمی، هر دلالی، یا هر وزیری میتوانست «هوشمند» یا «زیرک»، یا «فرزانه» یا «برگزیده» باشد یا نباشد. یا این یکی کمتر از آن یکی لایق چنین اطلاقی باشد. اما حالا که «روشنفکر» را داریم آیا میتوان هیچ وزیری را «روشنفکر» ندانست؟ آیا ممکن است هر بقال و عطاری را «روشنفکر» دانست؟ یا اصلاً روشنفکری در حوزه موسیقی و نقاشی هم مطرح است یا میتواند باشد؟»
این را نیز باید افزود که، از نظر آل احمد، با توجه به این که «روشنفکر» یک صفتمرکب در چارچوب دستور زبان پارسی است، معنای آن «کسی که فکرش روشن است» خواهد بود. این خود نشانه بی دقتی در ترجمه انتلکتوئل به واژه برساخته روشنفکر است زیرا «مگر نه اینکه روشنایی یا روشن کنندگی لازمه هر فکری است؟ [زیرا] «فکر» (یعنی اندیشه) به محض اینکه امکان فعلیت یا فعالیت یافت در انبان ذهن صاحبش روشنایی و وضوح پدید میآورد.»
آلاحمد با استناد به پارهئی نه چندان مرتبط از کتاب مصنفات بابا افضل کاشانی مینویسد «به این تعبیر شاید بهتر میبود که «دانشمند» را به جای روشنفکر به کار میبردیم. اما خواهیم دید که دانشمند تعبیری است بسیار عام برای جمع کثیری که احتمالا هیچ یک از شرایط روشنفکری در آنان جمع نیست. اما به هر صورت این نکته هم روشن شد که روشنفکر کسی است که صاحب «فکر»ی باشد. یعنی اهل اندیشیدن باشد. یعنی اول باید فکری داشته باشد و اندیشهئی، تا بتوان او را روشنفکر دانست. و آن وقت آیا کسی که فکری دارد و اهل اندیشه است خود به خود روشنفکر هم هست؟ یا باید حاصل اندیشه و فکر خود را به دیگران ابلاغ کند؟ اینجا است آن هدایتی که در روشنفکری به مفهوم «رهبری» و «پیشوایی» هست.» .
سرانجام آل احمد به این نتیجه میرسد که فعلا ًباید «تا پیدا شدن تعبیر تازه تر و رساتر و زندهتری به همین «روشنفکر» قناعت کنیم و غم ریشه و اصل و مشتقات را به لغتسازان بگذاریم و کارمان را دنبال کنیم.»
57. موضع کنونی در برابر اصطلاح روشنفکر. بدین سان ما نیز میپذیریم که با واژه برساخته «روشنفکر» روبهروییم که بار معنایی خاص خود را یافته است یا باید، از دیدگاهی خاص، یا با معیارهائی خاص، بار معنایی ویژهئی به دست آورد و آنچه مهم است نه درستی یا نادرستی برساخته شدن آن بلکه مسمی و مفهوم و مصداق و مدلول آن است، به گونهئی که
1) تاریخچهئی از معنا و مصداق هم در جهان غرب و هم در ایران دارد؛
2) از معنا و مصداقی در شرایط کنونی غرب و ایران برخوردار است؛ و
3) باید از معنا و مصداق خاصی برخوردار باشد.
با این همه باید توجه داشت که «روشنفکر» معادل هر اصطلاح غربی باشد همواره خردوری و خردورزی و نقادی از صفات روشنفکری هستند، به گونهئی که روشنفکر، با پایگاه و نگرش عقلانی، از معیارهای مترقیانهئی در برخورد با نهادها و فرایندهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی گوناگون جامعه برخوردار است. با چشمپوشی از دوران پیشارنسانس، میتوان گفت که از رنسانس، و بویژه از عصر خرد و عصر روشنگری (یا روشناندیشی یا روشنی یابی) روشنفکری
1) برجستگی ویژهئی یافته و با پارهای از عناصر این عصر یا جنبش پیوند خورده است، و
2) بر پایه نگرش کانتی، دلیری دانستن دارد و از نابالغی خودخواسته رهایی یافته و هیچ قیمومت و ولایتی جز انسان و خرد انسانی را نمی پذیرد، و
3) در پی درانداختن طرحی نو برای جهانی است که سقف فلکش را شکافته است به گل برافشاندن و می در ساغر ریختن، و
4) در این راه جهان موجود را با عقلانیت خویش نقد میکند.