از جامعهشناسان گله دارم
علوم انساني و فلسفه در كشور ما اگر چه با هم بيگانه نبودهاند، رفاقت و نسبتي هم با هم نداشتند. زماني كه مرحوم غلامحسين صديقي به ما فلسفه يونان درس ميداد، رشته و گروههاي جامعهشناسي وجود نداشت اما ايشان به ما علاوه بر فلسفه يونان جامعهشناسي هم درس ميدادند. در تاسيس علوم اجتماعي فلاسفه دخيل بودند و به بياني، فيلسوفان بنيانگذاران علوم اجتماعي هستند.
در قرون وسطي نميتوانستيم علوم اجتماعي داشته باشيم
نام جامعهشناسي عنواني جعلي و عجيب است كه آگوست كنت ساخته و لفظ يوناني و لاتين را به هم چسبانده است. مرحوم غلامحسين صديقي به خوبي واژه سوشيال را علوم اجتماعي ترجمه كرد كه خيلي هم خوب جا افتاد. علوم اجتماعي نميتوانست همه جا وجود داشته باشد به طوري كه ما نميتوانستيم در قرون وسطي، علوم اجتماعي داشته باشيم چون عالم قرون وسطي، عالم ديگري است و هر عالمي فعل و قول خودش را دارد. علوم اجتماعي در قرون هيجدهم به وجود آمد و ما تا قبل از آن چيزي با اين نام نداشتيم. در دوران قبل از تجدد علم، علم واقع بود. به عبارتي ديگر انسان جزيي از عالم و به عنوان يك آيينه بود. كلمه انسان به معنايي امروزي استفاده ميشود و اصطلاح انسانشناسي، محصول دوران جديد است. در دوران جديد، انسان به جهان و ماديات غلبه كرد اما اين در حالي است كه خود انسان تصرف شده جهان بود. به بيان ديگر در عالم جديد، انسان تصرف كننده، تصرف شده بود. بالطبع، اصول اين عالم، با عالم غرب تفاوتهايي هم دارد چون هر آدمي اصول عالم خودش را دارد و فكر ميكند كه آن اصول درست و مطلق است.
دانشمند مهندس اجتماعي نيست
تكامل، آزادي و تملك به تصرف قدرت از جمله اصول جهان جديد است و علوم ديگر سياستها، سازمانها و نظامها همگي با اين اصول نسبت دارند و ما اگر بخواهيم علم دگرگون بشود بايد اين اصول و عالم را دگرگون كنيم. دانشمند، مهندس اجتماعي نيست. اين طور نيست كه ما فكر كنيم هر كاري دلمان بخواهد ميتوانيم انجام دهيم، حتي گاليله و فرانسيس بيكن نميگفتند كه قصد اصلاح جامعه را دارند چون علم با نظر سياسي ساخته نميشود. آنها كار خودشان را ميكردند و داعيه اين را نداشتند كه ميخواهند جهان را اصلاح كنند يا بسازند؛ علمي مطلوب است كه بتواند بشر را به قدرت برساند. خلاصه اينكه ما نميتوانيم علم را با سلايق خودمان دستكاري كنيم.
علوم انساني اسلامي مستلزم عالم اسلامي است
اخيرا در جامعه ما مسائلي مثل اسلاميسازي علوم اجتماعي مطرح شده است. بنده نميتوانم با اين حرف مخالفت كنم اما لازم است بگويم كه براي تحقق علوم انساني اسلامي، عالم اسلامي بايد وجود داشته باشد، چون علم هر جهاني با آن جهان پيوستگي دارد ولي رابطه علت و معلولي ندارد. اگر قرار باشد چنين فكري داشته باشيم بايد بپرسيم كه آيا ميتوان علم را با اعتقادات ميزان كرد؟ در يك مجلسي اين حرف را زدم و چند نفر بر من خرده گرفتند كه شما از ساحتهاي انساني خبر نداريد و من در پاسخ به آنها با ادعا گفتم خوب است كه بحث ساحتهاي انساني را بنده مطرح كردم حال چطور اين موضوع را بر سر ما ميكوبيد؟ بحث من اين است كه ساحات مختلف انسان بايد متعادل باشد و ما نميتوانيم بگذاريم كه يك ساحت به بقيه ساحتها غلبه كند.
از جامعهشناسان گله دارم
از جامعهشناسان گله دارم چون به اين موضوع فكر نكردهاند كه مساله علوم انساني موجود بر مبناي ديني استوار نيست. برخي فكر ميكنند كه تفكر درباره مبادي، كار ما فيلسوفان است در حالي كه ما در وضعي قرار داريم كه گويي علوم انساني دوباره در حال تاسيس شدن است. بنابراين اساتيد اين رشته بايد فكر كنند كه چگونه با تامل در مبادي ميتوان علوم انساني را متحول كرد. علوم اجتماعي موجود متعلق به جامعه آينده است و بايد ساخته شود. بايد حواسمان باشد كه در عالم ما تنها مظهر و كننده كار هستيم و اينگونه نيست كه من دلم بخواهد اتفاقي بيفتد و آن اتفاق هم رخ بدهد. ما به عنوان كساني كه فكر ميكنيم و اهل معرفت هستيم نبايد كار مشكل را سهل و كار بزرگ را كوچك بپنداريم. علوم اجتماعي امروز بايد تحول پيدا كند. درباره چگونگي تحول آنها هم بايد فكر كنيم و در اين راستا فلسفه ميتواند كمك بسزايي به ما داشته باشد.