دموكراسي
يا ليبراليسم ؛
مساله اين است
جان استوارت ميل (1806-1873) صد و پنجاه سال پيش به خواب هم نميديد كه روزي به عنوان بنيانگذار يك جريان فكري محافظهكار معروف شود، در زمانه خودش قرار بود ميراثدار حلقه شهره به «فيلسوفان راديكال» باشد، جمعي از متفكران كه در دهههاي پاياني قرن هجدهم به محوريت جرمي بنتام (1732-1848) فيلسوف، حقوقدان و مصلح اجتماعي انگليسي و گردهمآمده بودند تا انديشه فايده باوري يا پيامدگرايي جديد (utilitarianism) را بسط دهند. جان استوارت ميل اما از اين آرمانها بارها فراتر رفت و به نقادي از ليبراليسم محافظهكارانه پدرش جيمز ميل پرداخت. در واقع جان استوارت ميل را ميتوان از نخستين و بزرگترين منتقدان ليبراليسم دانست كه از منظري ليبرال به نقد آن پرداختند. به عبارت روشنتر جان استوارت ميل را ميتوان نياي متفكراني چون جان رالز دانست، يعني ميل كوشيد ايدههاي ليبرالي را با انديشه عدالت اجتماعي پيوند بزند و از اين حيث او را ميتوان بنيانگذار نحله سوسيال ليبراليسم دانست.
در سال 2003 فريد زكريا روزنامهنگار مشهور امريكايي و ستون نويس واشنگتن پست كتابي نوشت با عنوان «آينده آزادي: دموكراسي غيرليبرال در خانه و فراسو» كه دو سال بعد در سال 1384 توسط اميرحسين نوروزي به فارسي ترجمه و منتشر شد و به سرعت به اثري پر مخاطب بدل شد. ايده اصلي كتاب زكريا (روي جلد ذكريا ثبت شده بود) را مترجم و ناشر ايراني در عنوان انتخابي خود براي آن خلاصه كردند: اولويت آزادي بر دموكراسي. كتاب زكريا در واقع واكنشي بود به گسترش مباحثي كه در آن زمان به خصوص در جامعهشناسي سياسي بسيار رايج شده بود و امروزه به دليل طرح مباحثي ديگر اگرچه از رونق افتاده است، اما همچنان ميتواند محل بحث باشد.
در دهههاي پاياني جنگ سرد و حتي پيش از آن با برچيده شدن بساط عيني استعمار به تدريج در جوامع اصطلاحا «پيراموني» مساله روندهاي دموكراتيزاسيون به شاه بيت مباحث جامعهشناسي سياسي بدل شد. با مسلط شدن گفتمان ليبرال دموكراسي هم سو با تحولات جدي در اقتصاد سياسي بينالملل، كشورهاي موسوم به جهان سوم يك به يك گام در مسير دموكراسي گذاشتند، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در ابتداي دهه 1990 و كم شدن اقبال به انديشههاي سوسياليستي و كمونيسم اين روند را تسريع كرد. در حوزه كشورهاي منطقه اروپاي شرقي كه تا پيش از آن زير چتر شوروي بودند، اين جريان به انقلابهاي مخملي يا رنگي موسوم شد، نخستين آنها در 1989 در چكسلواكي اتفاق افتاد و تحولاتي مشابه در صربستان (دو بار يكي 1997 و ديگري 2000)، گرجستان (2003) و قرقيزستان (2005) رخ داد. در نگاه اول چنين مينمود اين تغييرات كه به ظاهر خودجوشانه و مسالمت آميز است، به سادگي ميتواند براي اين جوامع دموكراسي را به ارمغان آورد؛ خيال خامي كه گذر بيش از يك دهه از آن باطل بودن آن را اعلام كرد. فريد زكريا در كتاب آينده آزادي در واقع نوعي واكنش به همين موضوع را در نظر داشت. اگرچه مرادش از دموكراتيزاسيون از دلالتهاي سياسي آن فراتر ميرفت. او مقدمه كتابش را عصر دموكراتيك خواند و نوشت: «امروزه ما در همه جا شاهد انتقال قدرت از راس هرم به پايين هستيم. من اين فرآيند را با آنكه از حوزه سياست بسي فراتر ميرود، دموكراتيزاسيون مينامم، چون به هر صورت فرآيندي است يكسان كه سلسله مراتب قدرت فرو ميپاشد، نظامهاي بسته باز ميشوند و حالا فشار تودههاي مردم نيروي محركه اصلي تحول اجتماعي است. در حقيقت دموكراسي از اينكه صرفا يك شيوه حكومت باشد فراتر رفته و تبديل به يك سبك زندگي شده است.»
زكريا چنان كه از صبغه و شهرتش بر ميآيد اصولا نبايد از اين روند ناراحت باشد، همه ميدانند كه روزنامهنگار و استاد دانشگاهي ليبرال است و حتي بر خلاف جان استوارت ميل نميتوان او را سوسيال ليبرال يا منتقد ليبراليسم و فايده باوري خواند. حرف او اما در كتاب حاضر اين است كه دموكراتيزاسيون در اين سطح وسيع وقتي بر پايههاي ايدههاي ليبرال استوار نباشد، حتي ميتواند به دموكراتيزاسيون خشونت منجر شود. او دموكراتيزاسيون خشونت را «يكي از مشخصههاي اساسي و وحشتناك دنياي امروز» ميخواند. او دموكراتيزاسيون منهاي ليبراليسم را خطرناك و موجد پيدا شدن پديدههاي اقتدارگرا و قانونگريز ميداند و از همين رو ميخواهد ميان دموكراسي و آزادي موازنه برقرار كند؛ به عبارت ديگر و چنانكه در كتابش ميخوانيم، زكريا ميكوشد گام به گام در سيري تاريخي روند تكوين ايدههاي ليبرالي را شرح دهد و روشن سازد كه آنچه دموكراسي ليبرالي غربي را ساخته امري دفعي و به يكباره نبوده است و بدون پيشزمينههاي فكري و نهادي به شكلي از دموكراسي صوري بدل ميشود كه نتيجهاش در بهترين چيزي نيست جز سر بر آوردن دولتهاي عوام گرا و پوپوليستي كه اگرچه با سازوكارهاي به ظاهر دموكراتيك بر سر كار ميآيند، اما نتيجهاي جز اتلاف منابع و تخريب نهادهاي مدني در برندارند.
نقد زكريا به دموكراسي البته چنان كه انتظار ميرود، به هيچ عنوان به راديكاليسم جان استوارت ميل نزديك نميشود. در واقع اين جان استوارت ميل است كه بيش از يك قرن پيش از پيروي به راست درغلتيدهاش، كوشيد صادقانه و از منظر فيلسوفي حقيقت جو فراسوي ملاحظات سياسي به نقد دموكراسي و حتي ليبراليسم و پايههاي آن يعني فايده باوري بپردازد و ژرف براي دفاع از دموكراسي را فراهم آورد. در واقع دفاع ميل از دموكراسي مشروط است و معتقد است دموكراسي تنها به شرطي بهترين نظام سياسي را متحقق ميكند كه بتواند ظرفيتهاي خوب خود را آزاد كند. از نظر او آزادسازي ظرفيتهاي خوب دموكراسي مشروط به پيششرطهايي است. اين پيششرطها از ديد او ذهني و رواني هستند. نخست اينكه شهروندان قادر به تفكر بدون غرضورزي باشند. آنها بايد به سطحي از بلوغ فكري نايل آمده باشند كه اسير منافع فردي خويش نباشند. او مينويسد: «شهروند بالغ كسي است كه به تامين حقوق ديگر شهروندان نيز عنايت كند.» ديگر مساله نگرانكننده دموكراسي براي ميل را بعدها بسياري به عنوان يكي از خطرات دموكراسي برجسته كردند. او اين مخاطره را «خطر قانونگذاري طبقاتي» ميخواند. اين بدان معناست كه در يك جامعه مشخص افراد بر اساس منافع طبقاتي خود به اكثريتي دست يابند و بدين وسيله بتوانند ساير گروهها و اقشار جامعه را سركوب كنند. او در كتاب تاملاتي درباره حكومت انتخابي در اين زمينه مينويسد: «در نظام دموكراسي بايد خطر استبداد اكثريت را در نظر داشت. زيرا اين امكان وجود دارد كه قدرت حكومتي در دست برخي گروهها قرار گيرد كه تنها منافع طبقاتي معيني را در نظر دارند و حكومتشان هرگز قادر به عنايت بيغرضانه به منافع همگاني جامعه نيست.»
بنابراين ميل راهحل فايق آمدن بر خطر استبداد اكثريت را بلوغ ذهني ميداند و مينويسد: «تا هنگامي كه اين بلوغ فكري و نگرش بيغرضانه در شهروندان پديدار نشده باشد، نميتوان به پيدايش و تحكيم يك نظام دموكراسي موفقيتآميز چشم اميد داشت.»
پيششرط اساسي ديگر دموكراسي نزد ميل ايجاد روحيه قانونگرايي در شهروندان است. او در اين زمينه مينويسد: «شهروندان موظف به احترام به قانون و تصميم قانونياند، حتي اگر با برخي نكات قانون نيز توافق نداشته باشند. » دليل اين تاكيد بر روحيه قانونگرايي اين است كه در صورت فقدان آن، هر آينه اين خطر هست كه گروههاي ضد قانون با سازوكاري دموكراتيك بر سر قدرت برسند و وقتي بالاي نردبان رفتند، خود آن را برچينند.
اين نكته نيز مهم است كه ميل ميان اين دو پيششرط يعني روحيه قانونگرايي و بلوغ فكري نسبتي علت و معلولي قايل است و معتقد است براي پيدايش بلوغ فكري، روحيه قانونگرايي است. به همين خاطر «فرمانبرداري» قانوني و مدني شهروندان از ديد ميل شرط اصلي تحقق يك نظام دموكراسي كارآمد است.
تا اين جا شايد به نظر برسد كه رويكرد ميل به پيششرطهاي دموكراسي روانشناختي و خيالي است و ضمانت اجرايي ندارد. اما مساله اين است كه جاناستوارت ميل در مقام فيلسوفي واقع بين به مقوله سياست از اهميت زور و اجبار در تحقق اين مفروضات غافل نيست و براي تحقق اين پيششرطها به كاربست اجبار تا حدي كه شهروندان با تجربه زيسته بياموزند كه ايستادگي در برابر قانون ثمربخش نيست، تاكيد ميكند. او در اين زمينه مينويسد: «تا آنجا كه من ميدانم تاريخ نمونهاي عرضه نكرده است كه طبق آن بازيگران سياسي بتوانند با توده مردم يكي شوند و تجربه ملي كسب كنند، قبل از آنكه يك قدرت مركزي آنها را مجبور به پذيرش اشتراك همگاني كرده باشد. از طريق عادت به گردن نهادن به حكومت و اهداف و برنامههاي اوست كه يك ملت شعور پذيرش منافع فراگير را مييابد و در محدوده جغرافيايي معين داراي وحدت ميكند.»
«بنابراين جان استوارت ميل نتيجهگيري ميكند كه مشاركت مردم همواره و بدون آمادگي رواني و بلوغ فكري خود بهخود به وقوع دموكراسي منجر نميشود. لذا دموكراسي تنها در جوامعي قادر به جوانه زدن و تحكيم است كه شهروندان آن به درجهاي از بلوغ و روحيه اجتماعي رسيده باشند تا قادر به دفع خطر استبداد اكثريت و يك حكومت ناكار آمد شوند. اگر دموكراسي قبل از موعد و زودرس به وقوع بپيوندد، جز از بين بردن امكانات خود همچون يك نظام ايدهآل فرجامي نخواهد داشت.»
منابع در دفتر روزنامه موجود است