• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3531 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۳۰ ارديبهشت

نگاهي به فيلم «كفش‌هايم كو؟»

انسان مدرن و زيستن در فراموشي

فلورا عسكري‌زاده

اين يادداشت به تداعي‌هاي فلسفي بسيار خوب فيلم «كفش‌هايم كو» ساخته كيومرث پوراحمد مي‌پردازد:  چند عنصر فلسفي هايدگري مورد بررسي قرار مي‌گيرد: عناصري همچون سرگرداني انسان مدرن، بي‌خانماني انسان در اين عصر، فراموشي هستي، تنهايي انسان مدرن در جمعيت.
در فيلم وقتي حبيب كاوه مدام با خودش تكرار مي‌كند كه «اگر راه خانه‌ات را گم كردي آلزايمر گرفته‌اي!» و اين جمله را در ابتداي فيلم وقتي افسرده است و هنوز آلزايمر ندارد، تكرار مي‌كند، مسله‌اي كليدي و انديشه‌انگيزي را به ببينده انتقال مي‌دهد چرا كه انسان مدرن از آنجا كه ايستادنگاهي (خانه) ندارد لاجرم نمي‌تواند نظرورزي كند و با از دست دادن وجه نظرورزانه، دچار فراموشي هستي مي‌شود، بنابراين حبيب گويا نگران همين بي‌خانه شدن و اتفاقا فراموشي خاطراتش هست و تكرار اين جمله نگراني را به خوبي انتقال مي‌دهد.  در سكانسي ديگر، در ابتداي فيلم اين موضع دوباره خودنمايي مي‌كند.
سكانسي كه حبيب كاوه در ايستگاه اتوبوس نشسته و متوجه مي‌شود كه راه خانه‌اش را گم كرده، سكانس خوبي است، از اين منظر كه از يك سو ايستگاهي است اما اين جاي محكم، ايستادنگاه و محل سكني نيست و اتفاقا حبيب هنوز مي‌داند كه اين ايستگاه محل سكني نيست و در عين حال نمي‌داند «خانه‌اش» كجاست؟ اين لحظه وصف انسان مدرن (به قول هايدگر) است كه«نه هنوز» سكني گزيده است، اما كاملا نااميد و بي‌تفاوت هم براي پيدا كردن راه خانه نيست.
بنابراين «نه هنوز»هاي هايدگر پر از اشاره به همين وضعيت عدم بي‌اعتنايي است اما حبيب كاوه در ايستگاه اتوبوس وقتي متوجه مي‌شود راه خانه‌اش را گم كرده و فاجعه در حال رخداد است (فاجعه در خانه نبودن و از ياد بردن هستي) با خود جمله پزشكش را تكرار مي‌كند «اگر راه خانه‌ات را گم كردي آلزايمر گرفته‌اي» در اين سكانس به آقا و خانمي كه با بي‌تفاوتي كنار او نشسته‌اند و «بي‌خبر» از غوغاي درون انسان كنار دست‌شان هستند رو مي‌كند و مي‌گويد: «راه خانه‌ام را گم كرده‌ام.» اما اين دو نفر نماد «جمعيت تنها» در جهان مدرن و به خصوص شهرهاي بزرگ هستند، بي‌تفاوتي در درون جمعيت نه «اجتماع». اين دو گويي نماد بي‌خبري انسان مدرن از وضعيت دردناك در خانه نبودن نيز هستند! ديگر اينكه كسي كه خبر ندارد در خانه نيست با او كه باخبر است كه در خانه نيست هر دو اليت نيستند و هيچ «خاص‌بودگي» ندارند؛ يعني وضعيت همه‌گير شده است.   
حبيب كاوه در چند سكانس محدود «به ظاهر» در خانه نيست اما در كل فيلم حبيب در خانه است و تنها است! اين نكته بسيار جالبي است چون در ابتدا كه حبيب در خانه نيست دچار دل‌نگراني مي‌شود «كه نكند راه خانه را گم كرده»... اينجا هنوز با نگراني زيست مي‌كند و «هنوز»ي وجود دارد كه خانه را بيابد.
اما پيشامد ناگوار وقتي رخ مي‌دهد كه حبيب به ظاهر در خانه است، اما حالا ديگر خبر ندارد كه ديگر اصلا در خانه نيست و مدام اين عدم سكني را مي‌بينيم. اين وحشت از همه (به خوبي وضعيت انسان مدرن را تداعي مي‌كند كه با وحشت، بدون سكني روزگار سپري مي‌كند) و از ياد بردن هستي. بي‌خبري اين انسان (بسيار مجهز به ابزار تكنولوژيك) از اينكه در خانه نيست.  از منظر هايدگر در خانه نبودن انسان مدرن و سكني نگزيدنش از تبعات زيست او در اين موقعيت است و بي‌خبري او از عدم سكني داشتن‌اش نيز از وضعيت تاريخي او سرچشمه مي‌گيرد.
البته در اين نظرگاه (هايدگر) در خانه نبودن استعاره‌اي از بي‌نسبتي انسان مدرن با جهانش است. وقتي نسبت انسان مدرن و جهانش قطع مي‌شود، محاسبه و عقل ابزاري هم نمي‌تواند به او كمك كند. اين انسان به لحاظ اگزيستانسياليستي دچار فراموشي هستي‌اش مي‌شود، اصلا چون هستي‌اش را فراموش كرده در خانه نيست و اين فيلم به خوبي بي‌خانماني انسان مدرن را نشان مي‌دهد. بيتا وقتي دست و پا مي‌زند تا به پدر كمك كند در واقع نشانگر انسان مدرني است كه براي خودش تقلا مي‌كند تا با اين دست و پا زدن نسبتي بيابد، طنابش را به ايستادنگاهي گره بزند يا ريشه پيدا كند.
بيتا وقتي به پدر كمك مي‌كند در خانه باشد و به ياد آورد، در واقع به خودش هم كمك مي‌كند، چون نسبت‌هايش را مي‌يابد، اما فاجعه دردناك اينجا است كه پدر بيتاي زمانمند را به ياد ندارد. پدر فقط بيتاي بي‌زمان را مي‌شناسد و با ا و زيست مي‌كند. هم او كه ديگر وجود ندارد و بيتا در اين لحظات غريب در كنار پدر است.
در خانه پدر هم است، اما نه پدر با بيتاي اكنوني نسبتي دارد نه بيتا با خانه پدري و اين امر به غربت انسان جديد را به خوبي كنايه مي‌زند. انساني كه با گذشته‌اي بي‌نسبت، با خاطراتي تكه‌پاره را مي‌خواهد نجات دهد! اما...  بخش‌هايي از فيلم به خوبي نشان مي‌دهد كه حبيب لحظاتي در خانه است و آن لحظات بسيار سنگين كه پريناز و بيتاي غيراكنوني را به ياد مي‌آورد (به قول هايدگر وقتي به ياد مي‌آوري در خانه‌اي) اما حبيب يادآوري‌هاي بي‌زمان دارد و اين امر نابودش مي‌كند چون‌كه نمي‌تواند ميان اكنون خود و گذشته‌اش نسبتي بيابد، پس امر يادآوري به اين شكل، ويران‌ترش مي‌كند و وحشتش را افزون‌تر. درست بسان انسان مدرني كه بخشي از گذشته را بخواهد بي‌زمان كند و با خود اين كوله‌بار سنگين را ببرد. در بيشتر فيلم هم در فراموشي زيست مي‌كند باز هم چونان انسان مدرن.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون