گزارش «اعتماد» از برگزاري بزرگترين فستيوال اعياد شعبانيه درپايتخت
اينجا «شب» معنايي ندارد
حميد رضا خالدي
انگار اون بالا زمان برايش متوقف شده است. گذر زمان را از ياد برده است. هر لامپي را كه به تن اين طاق نصرت غول پيكر آويزان ميكند، صلواتي ميفرستد و نفسي به راحتي ميكشد و دوباره لامپي ديگر و صلواتي ديگر. آخرين لامپ مهتابي را كه ميپيچاند و محكم ميكند سرش را پايين ميگيرد و از همان بالاي طاق نصرت فرياد ميزند: بزن اون كليد رو. روشنشون كن. مهتابي، اول دوسرش و بعد خودش روشن و خاموش ميشود انگاركه دارد به او چشمك ميزند، نور سبز مهتابي ميپاشد به صورتش و چشمش را خيره ميكند. بعد نگاهش را به سمت بقيه مهتابيها ميچرخاند تا مطمئن شود همه درست كار ميكنند. نور سبزرنگ مهتابيها مثل آبي سرد است روي شعله نگراني و خستگي و پيراهن خيس شده از عرقش. آنچنان شوق كودكانهاي به جانش ميافتاد كه از همان بالا با تمام توان صدايش را در گلو مياندازد و فرياد ميزند: محمدي هاش صلوات.
طنين «اللهم صل علي محمد و آل محمد» جمعيتي كه پايين نردبان ايستادهاند به هوا كه بلند ميشود مطمئن ميشود كه همهچيز رو بهراه است. پايين نردبان اما ولوله ديگري برپاست. بازار روبوسي و دود كردن اسفند و تعارف شربت چنان داغ است كه مرد را از ياد بردهاند. بعد از چند دقيقه بالاخره پيرمردي از پايين طاق نصرت فرياد ميزند: «جواد، چرا پايين نميآيي؟ خشكت زده؟ بيا پايين ميخواهيم گوسفند بكشيم.»
جواد كه انگار تازه يادش آمده كجاست، لبخندي از سر رضايت ميزند و پلهها را دوتا يكي پايين ميآيد و جستي ميزند روي زمين و درميان جمعيت
20-30 نفره حاضران گم ميشود. حالا وقت اجراي پرده آخر است. بع بع گوسفند قهوهاي رنگ پشمالو چند دقيقهاي بيشتر دوام نميآورد. چون چاقوي بزرگ و تيز قصاب محل، نفسش را ميبرد تا خونش تضميني باشد براي هر چه بهتر برگزار شدن مراسم. خون قرمز گوسفند كه روي آسفالت خيابان مينشيند، دوباره صداي صلوات محمدي پسند جمعيت در خيابان طنين انداز ميشود. مهي ناشي از دود اسپند، نور مهتابيها را احاطه كرده و فضايي رويايي را رقم زده است. پيرمرد تسبيح به دست، سر ميگرداند و نگاهي به كل خيابان مياندازد. ريسهها مانند آبشاري سقف خيابان را فرش كردهاند. چند فرفره بزرگ نوراني هم از سيمها آويزان است و ميچرخد و نور پخش ميكند. پرچمهاي رنگي قديمي، حالا جايشان را به كپههاي ريش ريش شده كاغذ رنگيهاي زيباي براق داده كه مانند جاروهايي به غايت قشنگ از ريسههايي كه سرتاسر خيابان را پوشانده، آويزان است. اينقدر ريسه و لامپ و مهتابي از سقف كوچه آويزان است كه نميشود آنها را شمرد. اينجا شب معناي خود را از دست داده است. اينجا بخشي ازتهران و قلب مراسمهاي اعياد شعبانيه است. خياباني كه مراسمهاي شعبانيهاش به دهها سال قبل باز ميگردد و حالا سالهاست كه براي خودش شهرتي به هم زده است.
اينجا، آخر پرسپكتيو است، جايي كه چراغهاي گازي، گلدانهاي ياس و شمعداني، پرچمهاي آبيوسبز و قرمز و چراغهاي رنگارنگ در انتهاي كوچه به هم ميرسند. ليوانها پشت سر هم پر از شربت آبليمو ميشود و جعبههاي شيريني دست به دست ميچرخد. آن سوتر بستههايي كه پر هستند از نقل و پسته و شكلات و كشمش و بادام و كاغذهاي كوچكي كه نوشته: «جهان در انتظار توست» ميان رهگذران پخش ميشود. در خيابان اصلي، بالاي سروصداهاي اتومبيل در ترافيك، چراغهاي ريسههايي كه موازي بسته شدهاند، مثل موج خاموش و روشن ميشوند، ميروند و ميآيند، دهها پياده هم بارچندمشان است كه اين مسير را ميروند و مي آيند و زير تابش نورهاي رنگارنگ، حال ميكنند.
در جايي ديگر ريسهها از گلدستهاي به گلدسته ديگر وصل هستند، درست مثل گردنبند. باد كه ميانشان ميپيچد و به حركت درميآيند، به لبهايي خندان ميمانند. در داخل، در صحنها روي فرشها و روي سنگها هم حتي جاي نشستن نيست. باران شكلات بر سر و روي مردم ميريزد، صداي مداحي و زيارت و همهمه در هم آميخته. به ناگاه صدايي آشنا از نقارهخانه برميخيزد و همه را متوجه خود ميكند، چراغها همه بهعلاوه ميشود، اشكي از گوشه چشم، ميسرد پايين.
شعبان به نيمه رسيده و قرص ماه كامل، بر فراز شهر نورش را بر پهنهاي خاكي و خاموش پهن ميكند. قرار است فردا اينجا جشن مهر برگزار شود. جشن بزرگ نيمه شعبان در محله 17 شهريور.
***
اينجا ايستگاه ناصري است. همانجا كه مهد نورافشاني و آذينبندي برگزاري اعياد شعبانيه است. جوانها و ميانسالان امروز، تا يادشان ميآيد، اينجا هرساله نزديكيهاي نيمه شعبان با بچه محلهايشان طاقنصرت زدهاند، ريسه كشيدهاند، پرچم نصب كردهاند و شيريني و شربت پخش كردهاند. محمد علي يكي از جوانان همين محل است كه هر ساله به عشق اهل بيت با بچه محلهاي قديمياش آستين غيرت بالا ميزند و ساعتها تلاش ميكنند تا طاق نصرتها در طول خيابان قد راست كنند. اينجا جوانها، اكثرا طاقنصرتها را به نام افرادي كه آنها را علم كردهاند ميشناسند. تا قبل از ميدان شهدا - در طرفين آن خيابان مجاهدين اسلام - خبري از طاق نصرت نيست. البته يكي دو تا طاق كوچك ديده ميشود، اما ساكنان اين محل، آنها را جزو طاق نصرتها حساب نميكنند. قصه اما درست بعد از ميدان شهدا شروع ميشود، كافي است از همين ميدان به پايين نگاه كنيد تا عظمت نور و زيبايي آذين بنديها را ببينيد. تا چشم كار ميكند، طاق نصرت است و چراغاني. اينجا گوشهاي از ايران است. اينجا خيابان «ايران» است.
مساجد در اين اعياد حكم مقرهاي فرماندهي را دارند. نذرهاي مردم را جمع ميكنند، كمكهاي كسبه را ميگيرند و خلاصه هر كدام براي خودشان برو و بيايي دارند. يكي از همين مساجد، مسجد فاطميه است كه ميتوان از آن به عنوان گل سرسبد مساجد برگزاركننده اعياد شعبانيه نام برد. حاج مهدي كه سالهاست براي سجده در برابر خالق، به اين مسجد ميآيد و ميرود پس از 57 سال عمر گرفتن از خدا، يادش نميآيد كه نخستين بار كي و چطور اين طاقنصرتها اينجا قد علم كردهاند: از بچگي اينجا بساط جشن و شادي در اعياد شعبانيه برپا بوده است. فكر نميكنم كسي بتواند بگويد نخستين بار چه سالي اينجا اعياد شعبانيه كليد خورد يا اينكه طاق نصرت از كي شد پاي ثابت اين جشنها.
مردم اينجا بدجوري روي طاق نصرتهايشان غيرتي هستند. از كوچيك تا بزرگ. داود عاقله مردي كه سالهاست در راسته 17 شهريور آبميوهگيريفروشي دارد، اين مساله را اينگونه تفسير ميكند: حتما ديدي كه در مراسم عزاداري امامحسين همه هياتها تلاش ميكنند تا علم زيباتري داشته باشند. ما هم روز تولد امام زمان(عج) به طاقنصرتهايي كه داريم مينازيم و سعي ميكنيم آنها را به بهترين نحو ممكن تزيين كنيم. اين، تنها صحبت داود نيست. تمام آدمهايي كه با آنها همكلام ميشويم تقريبا همين را ميگويند. اما اين تنها تفاوت علم هياتهاي عزاداري و طاق نصرت نيست. احمد روحاني پا به ميانسالي گذاشته ساكن محله ناصري اين تفاوت را به گونهاي جالب تفسير ميكند: درهياتها فقط چند نفر كه زور و بنيه قويتري دارند ميتوانند زير علم بروند و ثوابش را ببرند ولي طاق نصرت، زن و بچه و پير و جوان نميشناسد. همه را زير قبايش راه ميدهد، كم بنيه و پرزور اينجا معنايي ندارد.
زني كوتاه قد و چادري هم كه از ساكنين همين محله است درحالي كه زنبيل پر از سبزياش را به سختي حمل ميكند با نگاهي عاشقانه به طاق نصرت محلهشان نگاهي ميكند و ميگويد: اينجا، اين موقع سال كوچكترين، بزرگترين، قديميترين و... معنايي ندارد. ولي چه باور كنيد و چه نكنيد، شبهاي عيد نيمه شعبان خيلي از مردم، كنار خيابان، زير همين طاق نصرتها دعا ميكنند و چه حاجتها كه نميگيرند.
بعد از ميدان شهدا، كافي است كه راست خيابان را بگيريد و به سمت ميدان خراسان برويد. هر جاي خيابان را كه نگاه كنيد، آثاري از آذينبندي خواهيد ديد. از راسته موتور فروشها تا ورزشگاه 17 شهريور. اما تزيينات ورزشگاه 17 شهريور كمي متفاوتتر از بقيه جاهاست. ريسهها اينجا شكل گرفتهاند و روي ديوار ورزشگاه نقش عشق زدهاند. نقاشيهايي كه بيشترشان شبيه 7 و 8 كنار هم چيده شدهاند تا نقشي متفاوت را هك كنند روي ديوار بيروح ورزشگاه.
دريكي از كوچههاي بين راه، كوچهاي وجود دارد كه شيوه آذين بندياش با بقيه كوچه پس كوچهها و خيابانها فرق دارد. اينجا علاوه بر ريسه و مهتابي و پرچم و... زمين و در وديوار با عكسهاي شهدا تزيين شده است. صحنهاي چنان متفاوت كه هر بينندهاي را كه از سر كوچه ميگذرد، خواه ناخواه وسوسه ميكند تا سري هم به داخل اين كوچه بزند و سركي بكشد. روي زمين اسامي شهداي محل روي كاغذهاي سفيد نقش بسته و روي فرشي از موكت سبز رنگ جا خوش كردهاند. ديوارهاي اينجا هم پر است از انواع عكسهايي از همين شهدا. انگار اينجاييها ميخواهند با اينكار، عزيزان از دست دادهشان را در بزرگترين جشن شادي مذهبيشان شريك كنند. همانهايي كه روزگاري براي حفظ همين ارزشها جانشان را كف دستشان گرفتند و رفتند اون جلو جلوها، درست رخبهرخ دشمن و اينقدر ماندند و ماندند تا ايستاده شهيد شدند. شايد هم مردم كوچه و بازار به قول بعضيها وسط شهر يا پايين شهر، هنوز معرفتشان از بالاي شهر و قسمتهاي پولدارنشين بيشتر باشد و هنوز آنقدر درگير كلاس و مد و... نشدهاند كه شهيدانشان را از ياد ببرند.
اما عكسهاي يادمان جنگ تنها محدود به اين كوچه نيست. روي اكثر طاق نصرتها و سر در بسياري از كوچهها هم ميتوان عكسهاي شهداي محله را ديد. به سلامتي جواناني كه در اين روزهاي مد و شلوغي و عصر جديد و اينترنت و چت و... هزار مشغوليت، پس از 30 سال گذشتن از جنگ، اينقدر مرام و معرفت و بصيرت دارند كه فهميدهاند زنده نگه داشتن ياد شهدا، كمتر از شهادت نيست!
خراسون، بعد از شوش
شوش و خراسون، براي خودشان دنياي ديگري هستند. چه آن روزها كه پاتوق بزرگترين و معروفترين لوطيهاي پايتخت بودند و چه الان كه پاتوق بزرگترين خلافكارها، معتادين و دستفروشها. از آن روزها كه طيب، لوطي معروف تهران، مدتي ساكنش بود تا همين امروز كه ساكنين اين محله هنوز هم در مدحش داستانسرايي ميكنند. آنقدر كه نام محلهشان را به ياد وي، محله لوطيها گذاشتهاند. خيابان بيسيم نجفآبادي كه بعد از شهادت طيب به ياد او به نام طيب نامگذاري شد، پس از گذشت سالها هنوز هم نشانههايي دارد كه آن را به گذشته خود پيوند دهد؛ از كبابي قديمي يكي از لوطيهاي قديمي در ميدان خراسون كه الان پيرمردي شده و كمرش ديگر حتي تحمل وزن بدنش را هم ندارد، تا زورخانه ذوالفقاري و رستوران خانبابا با آنهمه عكسهايي از پهلوانان محل گرفته تا تختي و خيلي از بچه محلهاي لوطي قديمي كه زينتبخش ديوارهاي سنگي و قديمي آن شده است، همه و همه تنها نشان از يك چيز دارد: اينجا محله لوطيهاست اما محله لوطيها تنها محله سرشناس اين محدوده نيست. بعد از محله لوطيها تيردوقلو شايد معروفترين محله اينجا باشد. محلهاي كه به خاطر تيرهاي بزرگ چراغ برق كارخانه برق خيابان 17 شهريور به اين نام شهرت پيدا كرده است.
اينجا هم اعياد شعبانيه براي خودش داستانهايي طولاني دارد. داستانهايي به تعداد چراغها و طاقنصرتهايي كه سرتاسر اين راسته را زينت ميدهند. وجود مساجد بزرگ و قديمي با واعظان و مداحان سرشناس كه گاهي شهرتشان را از محلات و مساجد ميدان خراسان كسب كردند و دفاتر مراجع تقليد و هياتهاي عزاداري معروف و شناخته شده و مراسم باشكوهي كه هر ساله در ايام نيمه شعبان در اين محله برگزار ميشود، باعث شده اين منطقه بافت مذهبي خاصي بيابد. اما پول و هزينه اين جشنهاي بزرگ از كجا تامين ميشود؟ حاج رمضون، پيرمرد 73 ساله اهل محله ناصري كه تمام عمرش را در اين محله گذرانده است پاسخ قشنگي به اين پرسش ميدهد: مگر هزينه عزاداريهاي امام حسين(ع) را چه كسي ميدهد؟ غير از اين است كه عاشقان آقا اباعبدالله تمام هزينه آن را ميپردازند؟ همانها، حالا بخشي از درآمدشان را به عشق اهل بيت، صرف شادي و شادماني براي خاندان نبوت ميكنند.
اين به آن معناست كه اين بزرگترين جشنهاي شيعيان با اينهمه شكوه و عظمت بدون حمايتهاي دولتي و سازماني و تنها با هزينههاي خود مردم و كسبهاي تامين ميشود كه عاشقند و معتقد عشق به اينكه يكسال منتظر باشند تا شعبان برسد و به اندازه يكسال به بهانه اعياد شعبانيه شادي كنند.
ستادي كه ديگر ستاد نيست
جشنهاي اعياد شعبانيه از همان سالهاي دور از چنان اهميتي برخوردار بود كه براي هر چه بهتر برگزار شدن آن در هر محلهاي گروهي براي ساماندهي و برگزاري اين جشن ملي- مذهبي تشكيل ميشد. بعدها و در اوايل دهه 70، براي اينكه اين گروهها منسجمتر و هماهنگتر عمل كنند ستادي سراسري به نام ستاد اعياد شعبانيه در تهران تشكيل شد كه اعضاي آن از بين خود ريش سفيدها و چهرههاي شناخته شده مذهبي بودند. اين ستاد در همه محلهها و مناطق تهران شعبي داشت كه براساس دستورالعمل و تصميمگيري ستاد مركزي جشنهاي شعبانيه را به صورت يكپارچه برگزار ميكردند. حاج سعيد داودي، رييس تبليغات اسلامي جنوب شرق تهران در مورد اين ستاد و وضعيت كنوني آن به «اعتماد» ميگويد: كار اين ستاد، بيشتر تهيه ملزومات و مايحتاج مورد نياز براي برگزاري جشنهاي شعبانيه بود. ملزوماتي مانند شيريني، پرچم، شكر، لامپ و... اما بعدها اختلاف نظرهايي پيش آمد و باعث شد تا نقش اين ستاد هر سال كمتر از گذشته شود تا اينكه از سال 83-1382، فعاليت اين ستاد تقريبا بهطور كامل متوقف شد. بهطوري كه تا جايي كه اطلاع دارم هماكنون فقط ستاد شعبانيه شهرري فعال است و بقيه ستادها فعاليتي ندارند.
وي با ذكر اينكه تمام هزينه اين ستاد هم از سوي مردم تامين ميشد، گفت: با اين حال معتقدم كه نبايد شعبانيه را تنها در حد يكسري جشن و پخش شيريني و شربت ديد، بلكه شعبانيه و فلسفه آن خودش دنيايي است كه كمتر بهآن پرداخته ميشود.
وي ادامه ميدهد: بهتر است براي جوان ترها جلساتي گذاشته شود و در آن از فلسفه وجودي امام زمان(عج) برايشان بگويند و در آخر هم جشن شادي شعبانيه را برگزار كنند وگرنه، برگزاري جشنهاي شعبانيه كه ميتواند فرصتي باشد براي تبليغ دين و آشنايي با فلسفه غيبت و ظهور امام زمان(عج) و فرهنگ مهدويت، از دست ميرود. ساعت 21 است و شب شنل سياه رنگش را روي سطح شهر پهن كرده است اما اينجا گويا جزو اين دنيا نيست. فردا جشن نيمه شعبان است و اينجا جشن نور است. مردم اينجا از حدود يك هفته قبل به استقبال اين جشن بزرگ جهان تشيع رفتهاند. حالا همهچيز براي برگزاري جشن شادي مهياست. روزي كه بوي شادي ميدهد و صفا و مهر و صميميت. به اميد ظهور آقا امامزمان(عج)؛ شعله عشقي كه هرگز خاموش نميشود.