نگاهي به بمبگذاري دفتر حزب جمهوري اسلامي پس از 35 سال
انفجار راس ساعت هشت و نيم
بمبگذاري در دفتر حزب جمهوري اسلامي
سياستنامه
35 سال از 7 تير 1360 ميگذرد؛ واقعهاي كه به شهادت دهها تن از چهرههاي كليدي و اصلي انقلاب اسلامي و در راس ايشان آيتالله سيدمحمد حسينيبهشتي انجاميد. نام 7 تير را به واسطه ميدانها و اماكني كه در شهرهاي سراسر كشور از جمله تهران به اين اسم نامگذاري شدهاند، ميشناسيم. اما با وجود گذشت بيش از سه دهه از آن هنوز تحقيق مفصل و كاملي درباره زمينهها و ريشههاي وقايعي كه به آن انجاميد، صورت نگرفته است، سهل است كه حتي روايتهايي كه درباره آنچه رخ داد نيز يكدست و كامل و دقيق نيست و لاجرم ناگزير از اتكا به منابعي مكرر و كلي هستيم. همين امر ضرورت بازنگري اين واقعه در بستر زماني و مكاني آن را ايجاب ميكند. شناخت دقيق هفتم تير به معناي بررسي حيات سياسي، اجتماعي و فكري كساني نيز هست كه در اين رويداد به شهادت رسيدند، در راس ايشان آيتالله شهيد بهشتي كه از استوانههاي شوراي انقلاب بود و هدف اصلي آنهايي تلقي ميشد كه از زشتترين راهها كوشيدند تاثير او را خنثي سازند، غافل از آنكه تاثير بهشتي در پرتو آثارش و نهادهايي كه از خود به يادگار گذاشت، تداوم يافت. در سي و پنجمين سالروز 7 تير 1360 كوشيديم روايتي سرراست از آنچه رخ داد، ارايه كنيم.
زمينههاي ماجرا
30 خرداد 1360 را بايد نقطه عطفي در تاريخ انقلاب اسلامي ايران تلقي كرد؛ تاريخي كه در آن نزاعها و مناقشات ميان گروههاي سياسي از مرحله جدالهاي سياسي و مطبوعاتي ميان نخبگان و درگيريهاي پراكنده بين هواداران فراتر رفت و سرنوشت جديدي را براي انقلاب اسلامي رقم زد. نخستين پيامد اين ماجرا عزل ابوالحسن بنيصدر از مقام رياستجمهوري بود؛ رييسجمهوري كه به خصوص در ماههاي اخير به وضوح به حمايت از سازمان مجاهدين خلق (منافقين) ميپرداخت كه مهمترين نمونه آن واقعه 14 اسفند 1359 در دانشگاه تهران بود، زماني كه نيروهاي حامي بنيصدر و در راس آن مجاهدين خلق (منافقين) به برخورد شديد با نيروهاي مخالفش پرداختند. در واقع بسياري رويداد 14 اسفند را آغازي بر پايان رياستجمهوري بنيصدر تلقي كردهاند، سياستمداري كه در ارزيابي نيروهاي سياسي بهشدت اشتباه كرد و حاميان خود را در گروه تندرو و افراطياي چون (مجاهدين خلق (منافقين) منحصر كرد كه نهتنها نميشد به آنان اعتماد كرد، بلكه خود سراسر در انتخابهاي سياسي در خطا بودند و به غلط خود را وزنهاي قابلتوجه ارزيابي ميكردند. در هر صورت واقعه 14 اسفند نشان داد كه بنيصدر نميتواند سكاندار دولت در نظام جديد باشد و روند رو به نزول اعتماد نخبگان سياسي به او تندتر شد. در نهايت نيز بررسي كفايت سياسي رييسجمهور وقت ابوالحسن بنيصدر از 20 خرداد آغاز شد، اما خروج مسلحانه نيروهاي منافقين و درگيريهاي گسترده خياباني در 30 خرداد نقطه پاياني بر اين روند بود و در 31 خرداد سال 1360 مجلس شوراي اسلامي با اكثريت 177 نفر در برابر 12 راي ممتنع و يك راي مخالف به عدم كفايت بنيصدر راي داد. حكم مجلس تنها يك روز بعد به امضاي امام خميني(ره) رهبر انقلاب رسيد. در چنين شرايطي سازمان مجاهدين خلق (منافقين) مستاصل از حضور در عرصه سياست به تعبير خودش وارد فاز نظامي شد و رو به مبارزه مسلحانه و اقدامات آشكاراي تروريستي آورد. پرسروصداترين اقدامات ايشان يك هفته بعد از اين ماجرا رخ داد.
هشت و نيم
ساعت هشت و نيم بود كه جلسه حزب شروع شد، در همان محله قديمي در محله سرچشمه تهران. موضوع جلسه غير از تورم، بررسي وضعيت سياسي كشور و شركت حزب در انتخابات رياستجمهوري بود. جلسه بعد از تلاوت قرآن و اعلام برنامه با سخنراني آيتالله سيدمحمد حسينيبهشتي، دبيركل حزب و رييس ديوان عالي كشور آغاز شد. آيتالله بهشتي سخنانش را با اين جملات آغاز كرد: «ما بار ديگر نبايد اجازه دهيم استعمارگران براي ما مهرهسازي كنند و سرنوشت مردم ما را به بازي بگيرند. تلاش كنيم كساني را كه متعهد به مكتب هستند و سرنوشت مردم را به بازي نميگيرند، انتخاب شوند...» ناگهان انفجاري مهيب سخنان او را ناتمام گذاشت، سالن اجتماعات ساختمان حزب ويران شد. انفجار دو بمب بسيار قوي موجب تخريب قسمتهايي از ساختمان و شهادت بيش از هفتاد تن از مسوولان مملكتي شد از جمله آيتالله بهشتي، نايبرييس ديوان عالي كشور، حسن عباسپور وزير نيرو، محمد علي فياض بخش وزير مشاور و سرپرست سازمان بهزيستي كشور، محمود قندي وزير پست و تلگراف و تلفن، موسي كلانتري وزير راه و ترابري، بيش از بيست و پنج تن از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي در تهران و ساير شهرستانها، بيش از ده معاون وزير و و شمار زيادي از فعالان سياسي و اعضاي اصلي حزب جمهوري اسلامي. بيش از 25 نفر نيز در اين ماجرا مجروح شدند كه در ميان ايشان 9 نماينده مجلس، چندين كارمند عاليرتبه دولتي در معاون وزير و استاندار و چندين عضو حزب جمهوري اسلامي حضور داشتند.
بازتاب در روزنامهها
روز هشتم تير، تيتر اصلي روزنامه اطلاعات چنين بود: «در وحشيانهترين جنايت مزدوران امريكا دهها تن از مسوولان مملكتي شهيد و مجروح شدند»، اين روزنامه نوشت «گزارش خبرنگاران از محل انفجار به نقل از شاهدان عيني حاكي است كه احتمالا دو بمب بسيار قوي منفجر شده كه صداي انفجار آن تا شعاع حداقل يك كيلومتر بهوضوح شنيده شده است. اين انفجار به هنگامي روي داده است كه جلسه هفتگي حزب با حضور اعضاي حزب، نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و احتمالا چند تن از وزيران در اين محل تشكيل شده بود. گزارش خبرنگاران در ساعت ۲۳ ديشب از مقابل دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي ايران حاكي بوده است كه در زمان مخابره خبر ۲۰ مجروح به وسيله آمبولانس به بيمارستانهاي مختلف تهران از جمله بيمارستان طرفه و سينا انتقال يافتند و از بيمارستان طرفه خبر رسيد كه تا آن ساعت ۸ شهيد كه پيكر آنها به كلي متلاشي شده را به اين بيمارستان آوردهاند. يكي از اين شهدا آقاي طباطبايي، نماينده مجلس بود اما هويت هفت نفر ديگر هنوز مشخص نشده است. خبرنگاران در گزارش خود اضافه كردهاند كه در فاصله ساعتهاي ۲۳ تا ۲۴ ديشب، ۲۴ جسد را از زير آوار خارج كردهاند.»
روزنامه اطلاعات همچنين نوشت: «حجتالاسلام هادي غفاري كه از اين حادثه جان سالم به در برده بود به اتفاق چند تن از روحانيون كار امداد و نجات آسيبديدگان را به عهده داشته است.» به نوشته اين روزنامه، كساني كه به هنگام انفجار در حياط ساختمان مركزي حزب بودند، گفتهاند كه اين واقعه زماني رخ داد كه دكتر بهشتي در حال سخنراني بود.
روزنامه كيهان نيز نوشت: «حدود ساعت ۲۱ ديشب دو بمب بسيار قوي در محل دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي منفجر شد كه بر اثر شدت انفجار قسمتهايي از ساختمان فرو ريخت و موجب شهادت دهها تن از مقامات مملكتي و نمايندگان مردم در مجلس شوراي اسلامي و چند تن از وزرا گرديد.» اين روزنامه سپس ماجراي انفجار را به نقل از خبرنگار كشيك خود كه نيمساعت پس از انفجار به محل حادثه رسيده بود، چنين روايت كرده است: «بيش از نيمساعت از انفجار گذشته بود كه دواندوان خودم را به محل حادثه رساندم. صدها نفر از مردم تهران خود در خيابانهاي اطراف دفتر مركزي حزب اجتماع كرده بودند و آمبولانسها بيامان در رفت و آمد بودند. وقتي به چند قدمي محل انفجار رسيدم امدادگران نخستين افرادي را كه زير آوار مانده بودند به آمبولانسها انتقال داده بودند. سقف بتوني دفتر مركزي حزب بر اثر انفجار فرو ريخته بود و دهها نفر در زير آوار مدفون شده بودند. اكثر مجروحين و شهدا كه به آمبولانسها حمل ميشدند غرق در خون بودند و به هيچوجه شناخته نميشدند. يكي از شاهدان عيني انفجار كه شديدا ميگريست گفت: آقايان دكتر باهنر، نبوي، محمد هاشمي، ميرسليم و طاهري نماينده كازرون در مجلس شوراي اسلامي چند لحظه قبل از انفجار بمب سالن را ترك كردند. در اين لحظه بسياري از مردم در جستوجوي آيتالله بهشتي بودند و يكي از پاسداران گفت كه آخرين بار ايشان و حجتالاسلام محمد منتظري را در مقابل سالن ديده است، ليكن نيم ساعت بعد گفته شد كه شيخ محمد منتظري به شهادت رسيدهاند.»
روايت بازمانده
مرتضي محمدخان از نخستين بنيانگذاران انجمن اسلامي دانشجويان خارج از كشور و وزير امور اقتصاد و دارايي دومين دولت اكبر هاشميرفسنجاني (1376-1372) از بازماندگان واقعه هفت تير بود كه روايتي زنده و دردناك از اين واقعه ارايه كرده است. او درباره جلسه معروف حزب جمهوري اسلامي ميگويد: « بعد نماز مغرب و عشا را در محوطهاي كه از آن به عنوان زمين واليبال استفاده ميشد، به امامت حضرت آيتالله بهشتي به جا آورديم و بعد هم، آن جلسه معروف، حدود ساعت 9-8 شب كه جلسه مشترك حزب با برخي نمايندگان مجلس و مسوولان بود، تشكيل شد. اين دقيقا در فضايي بود كه جريان نفاق دايم در فعاليت بودند كه افراد خط امامي و صلاحيتدار را از صحنه خارج كنند و از طرف ديگر بنيصدر هم از رييسجمهوري عزل و بعد از آن ناپديد شده بود. اينها در حزب هم نفوذي داشتند، فردي بود به نام كلاهي كه يك آدم چاق ولي زيرك بود كه او را يكي از نمايندگان مجلس به آقاي مالكي -كه مسوول تشكيلات تهران حزب بودند- معرفي كرده بود و اين فرد به حدي به آقاي مالكي نزديك شده بود كه فرزند آقاي مالكي را به مدرسه ميبرد و مرتبا به منزل آقاي مالكي رفت و آمد داشت، حال آنكه آقاي مالكي هم از شاگردان نزديك آيتالله بهشتي بود كه خودش و برادرش در ماجراي 7 تير شهيد شدند. بعدا مشخص شد در سالني كه نشستهاي مشترك حزب با نمايندگان مجلس و مسوولان برگزار ميشد، در ميزي آهني كه يك طرفش كشو داشت و يك طرفش هم باز بود، در اين كشوها، توسط همين «كلاهي» مواد منفجره كار گذاشته شده بود. آقاي بهشتي هم پشت همين ميز نشسته بودند و مدت كوتاهي از شروع جلسه نگذشته بود كه بمب عمل كرد و دفتر حزب منفجر شد، خوب من در جلسه حضور داشتم و يادم هست كه در رديف جلوي من آقاي محمد منتظري نشسته بود، آقاي باغاني و شهيد قندي هم در اطراف من بودند. شهيد سرافراز، در رديف پشت من بودند. چون ما حزبي بوديم و گاهي نياز ميشد كه براي تهيه چيزي مثل كاغذ و... به بيرون از سالن برويم، بنابراين من در رديفهاي عقبتر نشسته بودم ولي پشت من هم كه آقاي سرافراز نشسته بودند ايشان هم شهيد شد. وقتي بمب منفجر شد ما يك زردياي ديديم و ديوار را من ديدم كه زرد شد و انفجار... و... و ديگر چيزي نفهميديم و رفتيم زير آوار! در آن شرايط همه قرآن ميخواندند و ناله هم شنيده ميشد ولي بيشتر همه قرآن ميخواندند و شهادتين ميگفتند، صداها به تدريج كمتر ميشد و بعد هم از بالا مثل اينكه يك جرثقيل آوردند كه اين طاق يكتكه را بردارند. طاقي كه شايد 30 سال بود كه از تيرآهنهاي قديمي روسي ساخته شده بود كه دهانه اين تيرآهنها 5/0 متر بود. در نظر بگيريد به اين طاق در طول اين ساليان و براي عايقبندي لايهاي از قير و سيمان و... اضافه شده و ضخيمتر و سنگينتر هم شده بود. اين بود كه جرثقيل نتوانست سقف را بلند كند و زنجيرش پاره شد و دوباره اين طاق افتاد روي آوار، البته در اين شرايط افراد در لابهلاي صندليها قرار گرفته بودند. آقاي عبدالكريمي نماينده لنگرود، كه در حال قرائت قرآن بود، در همين شرايط شايد با افتادن مجدد طاق، شهيد شد. از بعضي دوستان ديگر هم صداهايي ميآمد، بعدا متوجه شدم كه يكي ديگر، آقاي باغاني بود كه تقريبا سرم روي سينه آقاي باغاني بود. اين بنده خدا داشت به لقاءا... ميرفت. البته من خيلي چيزي را احساس نميكردم. از اين چهار ساعتي كه زير آوار بوديم شايد يك ربعش يادم بيايد، عمدتا بيهوش بودم، تيرآهن افتاده بود روي بدنم و به تدريج بدنم بيحس ميشد، همينطور بيحس شدن از قسمتهاي پايين بدن شروع شد تا نهايتا در ناحيه سر هم همين حالت پيش آمد و به جايي رسيد كه ديگر نميتوانستم نفس بكشم و انگار دم و بازدم نداشتم و هوا تمام شده بود. در اين شرايط ناگهان ديدم كه پشتم مقداري سبك شد. از خودم پرسيدم اين سر مال كيست، بعدا فهميدم اين سر آقاي سرافراز بود كه تيرآهن سرش را قطع كرده بود. صداها، از هزاران نفري كه روي پشتبام ايستاده بودند شنيده ميشد كه هيچ كاري هم از دستشان برنميآمد. گويا در فضاي روي طاق گرد و خاك بوده، اينها با پاشيدن آب، قصد رفع كردن گرد و خاك را داشتند، غافل از اينكه اين كار تمام منافذي كه براي تنفس ما وجود داشت مسدود ميكرد. با گذشت زمان، احساس كردم كه مقداري راه تنفس ايجاد شد و دست چپم را از زير خاك بردم بالا و دست من را پيدا كردند، ميخواستند دستم را بكشند كه من دستم را كشيدم پايين، بعد يك لوله نازك سِرُم را به من رساندند كه از طريق آن و از راه بيني كمي نفس كشيدم و بعد هم ما را از زير آوار در آوردند و بردند براي بيمارستان.
منافقين متهمان درجه اول
از همان آغاز و به دليل شرايط سياسي و اجتماعي مشخص بود كه پشت ماجرا چه گروه و دستهاي قرار گرفته است. سه روز پيش از هفت تير، محمدجواد قديري، عضو كادر مركزي سازمان مجاهدين خلق (منافقين) و طراح اصلي انفجار مسجد ابوذر كه در آن آيتالله خامنهاي (مقام معظم رهبري)،
امام جمعه وقت تهران مورد سوء قصد واقع شده بود، به رفقاي خود اطلاع داده بود كه «روز هفتم تير كار يكسره خواهد شد». سعيد شاهسوندي، عضو سابق كميته مركزي سازمان مجاهدين خلق (منافقين) بعدها درباره نقش منافقين در اين واقعه نوشت: «شب عمليات، علي زركش، عليرضا معدنچي، احمد شادبختي و همسرش، محمدعلي جابرزاده انصاري، من و همسرم در خانهاي مخفي در اول اتوبان عباسآباد حضور داشتيم. زركش خبر عمليات را به تعدادي از ما داد و ما از طريق دستگاه شنود بيسيم پاسداران و كميتهها به گوش بوديم. شاخص پيروزي عمليات كشته شدن آيتالله بهشتي بود. بمب در زير تريبون سخنراني ايشان كار گذاشته شده بود. ساعت ۹ شب انفجار صورت گرفت. شدت موج انفجار و كهنه بودن ساختمان باعث فروريختن سقف و ريزش آوار شد. بيشترين تلفات نيز ناشي از ريزش آوار بود.»
از برق علم و صنعت تا عامل بريده از سازمان
اما عامل انفجار چه كسي بود؟ محمدرضا كلاهي نخست دانشجوي رشته برق دانشگاه علم و صنعت بود. او پس از پيروزي انقلاب به سازمان مجاهدين خلق (منافقين) پيوست و در حالي كه عضو اين سازمان بود، پاسدار كميته انقلاب اسلامي خيابان پاستور شد. كلاهي بعدا به دستور سازمان، به حزب جمهوري اسلامي نفوذ كرد. او در حزب ارتقا يافت و مسوول دعوتها براي كنفرانسها و ميزگردها و جلسات شد. ضمن آنكه مسوول حفاظت حزب نيز شد. كلاهي در تشكيلات دفتر مركزي حزب در جايگاهي قرار ميگيرد كه از كليه جريانات مهم حزبي و مملكتي (دولت، مجلس، نهادها و...) مطلع بوده و همچنين مسوول دعوتها براي كنفرانسها، ميز گردها يا جلسات بوده، ضمن اينكه حفاظت سالن نيز به عهده او بوده است. او مستقيما زيرنظر يكي از افراد كادر مركزي منافقين به نام هادي روشن رواني با نام مستعار مقدم قرار داشته است. كلاهي از تاريخ 1/9/1359 در منزل فردي به نام سعيد عباس مودب صفت، بهعنوان مستاجر و به صورت انفرادي زندگي ميكرده و بعضا افرادي را نيز با خود به منزل ميآورده است. وي ساعت 7 صبح از خانه خارج و حدود 8 شب به خانه باز ميگشت و در رفت و آمد بسيار محتاط بود و مرتبا خودش را چك ميكرد و حتي براي رفتن به دستشويي، در اتاق خودش را قفل ميكرده است. كلاهي چند روز قبل از انفجار حزب، كيف سامسونت خود را عوض كرده و يك كيف بزرگ را با خودش حمل ميكرده و چون رفت و آمد وي در طول روز به حزب زياد بوده، كمتر مورد بازرسي قرار ميگرفت. گفته شده است كلاهي بمب را با كيف دستي خود به داخل جلسه حزب جمهوري انتقال داد و دقايقي قبل از انفجار، از ساختمان حزب خارج شد. پس از انفجار نيز مدتي در منزل يكي از اعضاي سازمان متبوع خود مخفي و نهايتا از طريق مرزهاي غربي كشور به عراق منتقل شد. كلاهي در عراق در بخش عارفي (روابط با عراق) با نام مستعار كريم فعاليت ميكرده و با يكي از منافقين با نام خورشيد فرجي زنوز، اهل تهران، ازدواجي ميكند. وي همچنين آموزش خلباني را گذرانده، آخرين مسووليتش به عنوان فرمانده يگان پدافند در به اصطلاح ارتش آزاديبخش سازماندهي شده است. اما در ۱۳۷۰ در فهرست اعضاي «مسالهدار» سازمان قرار گرفت، در ۱۳۷۲ از سازمان جدا شد و در ۱۳۷۳ از عراق رهسپار آلمان شد و تاكنون از او خبري نيست. البته تاكنون چندين بار از سوي رسانهها عنوان شده كه او و مسعود كشميري در آلمان ديده شدهاند.
بهشتي مظلوم زيست
تصور خام عاملان بمبگذاري هفت تير آن بود كه با كشتن شمار زيادي از چهرههاي اصلي انقلاب ميتوانند ارعاب ايجاد كنند و نقصاني در حاكميت جمهوري اسلامي پديد آورند. اما امام خميني(ره) رهبر انقلاب با اظهارنظري كه فرداي آن روز در 8 تير در روزنامه اطلاعات منتشر شد، باطل بودن اين تصور را نشان داد، او گفت: «هر چه شخصيتها را ترور كردند قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند». امام همچنين فرداي اين واقعه در ديدار مردمي اظهار كرد: «ملت ما چون خواسته است مستقل باشد و خواسته است كه آزاد باشد و خواسته است كه دست جنايتكاران را از اين كشور قطع كند لابد در اين پيامدها هم ايستادگي ميكند. اين جنايتكاران اشتباهشان اين است كه خيال ميكنند ايران با اين وضعي كه از اول داشته تا حالا، در زمان انقلاب داشت، اين مثل جاهاي ديگري [است] كه اگر چند تا بمب در چند جا منفجر كنند و چند نفر از عزيزانشان را از بين ببرند و به شهادت برسانند، ملت عقب مينشيند. در صورتي كه اينها تجربه كردند از اول نهضت تا حالا؛ اشخاص سرشناس ما، دانشمندان ما، متفكران ما را ترور كردند و ملت به همان استقامتي كه داشت بيشتر و مصممتر جلو رفت و از اين به بعد هم همينطور است. اين طور نيست كه اگر چند نفر را شهيد كردند، ديگران كنار بنشينيد. اين سنتي بوده است كه از صدر اسلام بوده است كه در مقابل همه ناامنيها و همه ناراحتيها و همه گرفتاريها، اولياي خدا ايستادند.» امام همچنين در رثاي شهيد بهشتي او را مظلوم خواند و گفت: «اين را من كرارا گفتهام كه مرحوم آقاي بهشتي در اين مملكت مظلوم زيست. تمام مخالفين اسلام و مخالفين اين كشور حمله مسقيمشان را به ايشان و بعضي دوستان ايشان كردند. كسي را كه من بيشتر از بيست سال ميشناختم و روحياتش را مطلع بودم و ميدانستم چه جور مرد صالحي و مرد به درد بخوري براي اين كشور است، مخالفين او را در كوچه و بازار و محله و صحبتهايي كه همه ميكردند، آن طور جلوه دادند. يك مرد صالحي را به صورت يك ديكتاتور درآوردند!»
شوراي موقت رياستجمهوري نيز كه پس از عزل بنيصدر اداره دولت را به عهده گرفته بود، در پيامي اظهار داشت: «بدانيد كه با شهادت شخصيتها سيل خروشان انقلاب شما باز نميايستد، حضور مداوم شما در صحنه انقلاب عظيم و عزيزتان را به پيروزي كامل خواهد رساند هوشياري دشمن را نابود خواهد ساخت و هيچ قدرتي در جهان وجود ندارد كه بتواند ملتي مصمم و راسخ را كه با پشتوانه ايمان به خدا به جنگ با كفر و ظلم و زور قيام كرده است شكست دهد.»