• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3565 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۱۲ تير

گفت‌وگو با سميرا اسكندرفر به‌بهانه نمايشگاه «عصب‌كشي» در گالري شماره 6

گاه شايد تنها راه پذيرفتن باشد

حافظ روحاني

سميرا اسكندرفر، يكي از هنرمندان بااستعداد جوان زمان ما است. نقاشي كه اين روزها بيشتر در قالب يك هنرمند ويديو ظاهر شده است. لااقل در طول دو سه سال گذشته او دو نمايشگاه ويديو برگزار كرده و يك فيلم بلند ساخته اما گويي او در آثارش با خود گفت‌وگو مي‌كند؛ گفت‌وگويي دروني كه روند سخت و دردناك ادراك حقيقت وجودي را تصوير مي‌كند، برآمده از سليقه‌ و بياني شخصي با مايه‌هاي طنزآميز كه گاه به نگاهي ابزورد تنه مي‌زند. شايد از همين‌رو باشد كه بسياري از آثار او شكلي از خشونت را نمايش مي‌دهند؛ خشونت نه به معناي زخم زدن بلكه به شكل بازي گرفتن احساسات ما، آن هم نسبت به مقولاتي كه آنها را قطعي مي‌پنداريم.  
همين نگاه بي‌رحم گاه ما را وا مي‌دارد تا دوباره و از سر نو نگاهي به باورهاي‌مان بيندازيم، چرا كه آن چيزي كه به نظرمان قطعي و درست مي‌آيد لزوما درست نيست، بلكه بايد همواره آماده باشيم تا نسبت به هر چيزي كه قطعي مي‌پنداشتيم ترديد كنيم. اين شايد يكي از كارهايي باشد كه از هنر انتظار داريم تا چيزي را نشان‌مان دهد كه نمي‌خواستيم ببينيم. گفت‌وگويي كه مي‌خوانيد به بهانه نمايش ويديوهاي اخير اين هنرمند در گالري شماره 6 انجام شده، با اين‌حال بخش عمده گفت‌وگو به همين روند واكاوي و كشف خود مي‌پردازد كه البته توضيحي است در احوال هنرمند و آثارش.

 به نظر مي‌رسد خيلي پركاريد. از نمايشگاه قبلي در زيرزمين دستان تا نمايشگاه كنوني چيزي حدود 6 ماه فاصله بود. تقريبا هر شش‌ماه يك‌بار نمايشگاهي برگزار مي‌كنيد، در گالري‌هاي مختلف و متعدد. اين حضور نشانه پركاري زياد است؟
فقط به‌نظر مي‌رسد پركارم. از سه نمايشگاه اخير، دوتا ويديو بودند. من از حدود سال‌هاي 83 – 1382 ويديو ساخته‌ام ولي هيچ‌وقت نمايش ندادم و نمايش‌شان به بيرون از ايران محدود مي‌شد. از پارسال تصميم گرفتم كه ويديوها را نمايش دهم.
در ايران خيلي هم مرسوم نيست كه فقط ويديو نمايش‌دهي وگرنه در نمايشگاه‌هاي‌ قبلي‌ام ويديو هم نمايش داده‌ بودم. ولي فكر كردم كه تجربه كارم با ويديو را علني كنم. مدت‌ها از ساخت اين ويديوها مي‌گذشت و هنوز به نظرم قابل ديدن بودند و دوست داشتم كه ويديوها در ايران ديده شوند. در نتيجه اگر تعداد نمايشگاه‌هاي‌‌ام زياد شد به خاطر كارهايي بود كه از گذشته انجام داده بودم و به نمايش درنيامده بودند.
 پيش‌تر از آن هم سالي يك نمايشگاه را برگزار مي‌كرديد، در نتيجه به نظر مي‌رسد پركاريد و مدام كار مي‌كنيد؟
اتفاقا در چند سال گذشته به عنوان طراح و نقاش خيلي كار نكرده‌ام. در اين مدت يك فيلم بلند ساختم به اسم «تردميل» كه ساختش دو سال طول كشيد. هر چند كه كار روي آن هم دو سال مداوم نبود و در فاصله‌اش كارهاي ديگر هم كردم چون فكر مي‌كنم هر كاري بايد جا بيفتد. به‌خصوص در كار فيلم اين‌طوري است، مدام بايد از كار فاصله بگيري، برگردي.
 يعني در فيلمبرداري وقفه مي‌اندازيد يا نه، بين فيلمبرداري و تدوين فاصله مي‌اندازيد؟
در مورد اين فيلم اين‌طور كار كردم كه فيلمبرداري كردم و بخشي از كار را تمام كردم. مدتي فكر كردم، تكه‌هاي جديدي را فيلمبرداري كردم و كار به اين شكل پيش رفت.
 شيوه كارم مثل فيلم‌هاي سينمايي نبود كه همه‌چيز معلوم باشد و كار را در مدت زمان محدودي تمام كنند، اين‌كار بيشتر مثل مجسمه بود كه تكه‌اي را مي‌سازي، بعد فكر مي‌كني و تكه‌هايي را كم يا زياد مي‌كني. براي ساختن اين فيلم تقريبا به اندازه 30 – 20 تا ويديوآرت وقت گذاشتم.
 در فيلم «روت كانال» مي‌شد حس كرد كه فيلم با لحن‌ها و مودهاي مختلف ساخته شده، ولي اين مراحل شامل فيلمنامه هم مي‌شود؟
موقع ساختن «روت كانال» كار تقريبا همين‌طوري پيش رفت، ولي در مورد اين فيلم مبناي قصه مشخص بود. من اول بر اساس همان داستان فيلمبرداري كردم، ولي بعدا و بر اساس چيزهايي كه به داستان اضافه شد چيزهايي را اضافه كردم. در نتيجه فيلم «تردميل» فيلمنامه مشخصي دارد ولي در ساختار كولاژگونه است.
 يعني فيلمنامه كامل بود، ولي بعدتر تكه‌هايي به آن اضافه شد؟
بله و در نهايت ساختار كلاژگونه‌اش را دارد. البته كه ساختن ويديو هم فايده‌اي براي سازنده ندارد، در خارج از ايران نمايش داده شده و فروش هم داشته ولي در ايران نه. در نتيجه وقتي ساختمش اميدي به بازگشت نداشتم، فقط دوست داشتم ديده شود.
 «روت كانال» در جشنواره‌اي به نمايش درآمد؟
نه. ولي چند بار در موزه‌اي نمايش داده شد، شايد چون خيلي پخش فيلم سينمايي را بلد نيستم. ولي در همان نمايش‌هاي محدود هم بازخورد خوبي داشت.
 هم كارهاي قبلي و هم سه ويديويي كه در اينجا به نمايش درآمده‌اند رابطه‌اي با بدن دارند، انگار هراس از دست دادن يك عضو بدن را نمايش مي‌دهند. در ويديوي قبلي دختري را مي‌ديديم كه بر اثر تصادف پاهايش را از دست داده بود، در «روت‌كانال» هم با شخصيتي مواجه بوديم كه پا نداشت.
آن شخصيت در فيلم را از همان دختر گرفته بودم. آن دختر را بيشتر از چند بار در زندگي‌ام نديدم، چون ديدنش واقعا برايم سخت بود ولي تاثير جدي‌اي روي من گذاشت.
از آنجا پرداختن به فقدان عضو يا بدن برايت جالب شد؟ آيا اصلا اين گفته من را مي‌پذيريد؟
اتفاقا صورت براي من مهم است. وقتي نقاشي مي‌كنم هم صورت برايم جالب‌تر است و بدن اتفاقا خيلي جذبم نمي‌كند. ولي از اين اتفاقي كه براي بدن افتاده براي درآوردن يك حال و وضع استفاده كردم، چون اين اتفاق برايم بيشتر نمايش يك حال و احوال بود. براي خودم هم جالب بود كه چرا اين شخص اينقدر روي من تاثير گذاشته. سال 1383 در نمايشگاه «بانوي زيباي من» كه نخستين نمايشگاه انفرادي‌ام بود يكي از پرتره‌هايي كه كشيده بودم اين دختر بود، برايش داستان نوشتم. وقتي آدم در زندگي جذب كسي يا چيزي مي‌شود، به‌نظرم او را مثل آينه مي‌بيند. من پا دارم ولي فكر مي‌كنم احوال بي‌پايي هميشه براي آدم‌ها پيش مي‌آيد. ولي وقتي يك نفر يا چيزي بر من تاثير مي‌گذارد، آن تاثير هميشه يك نشانه است.
 در همه اين كارها به اكتشاف درون اشاره‌اي مي‌كنيد. در اين نمايشگاه هم با توجه به نوشته‌اي كه براي نمايشگاه‌ نوشته‌ايد و بازي‌اي كه با دندان مي‌كنيد، چون عصب‌كشي به هر حال چيز جذابي نيست، انگار براي كشف درون بايد يك روند دردناك طي شود.
بله. كلمه استعاره به نظرم كلمه مناسبي نيست، ولي مي‌توانيد يك حال و احوال دروني را با يك چيز فيزيكي نمايش دهيد. مثلا در نوشته اين نمايشگاه فكر مي‌كنم كه خواسته‌ام قوي باشد، خواسته از دست دادن را براي خودم دوباره تعريف كنم، يا در مقابل از دست دادن راه‌حل جديدي پيدا كنم. هرچند خيلي وقت‌ها چيزهايي را از دست داده‌اي كه قابل جبران نيست مثل از دست دادن دوستي، مثل مصطفي اميني.
 ولي فكر مي‌كنم وقتي زنده‌ايم، بايد به دنبال يك راه چاره باشيم، راهي كه در اين موقعيت عذاب‌آور كم‌تر زجر بكشيم.
 اين موقعيت عذاب‌آور چه موقعيتي است؟
از دست دادن به‌طور كلي عذاب‌آور است ولي وقتي كه بداني هميشگي نيست، بداني كه مي‌تواني بازتعريفش بكني، مي‌تواني مديريتش كني.
 چه چيز را از دست مي‌دهيم، يك چيز فيزيكي است يا چيزي دروني؟
بيشتر حسي است، ولي جنبه فيزيكي هم دارد، مثلا آدم‌هايي كه دوست داري ديگر دورت نيستند. يك فقدان فيزيكي است، ولي علنا يك فقدان حسي است. مثلا براي من مسافرت خارج از ايران خيلي سخت است. دو سال پيش بايد سفري مي‌رفتم، يادم مي‌آيد كه حتي نوشتم كه: رگ و ريشه‌هاي صورتم همين‌طور دارند كشيده مي‌شوند. اين حس در حيني بود كه داشتم به سمت فرودگاه مي‌رفتم. اين نوشته‌ها يك جور تصويرسازي از آن موقعيت است.
 كه به شكل يك فقدان يك عضو از بدن نمايش داده مي‌شود؟
بله. يعني تصويرسازي‌اش برايم اين‌طوري مي‌شود. يك نمايشگاه داشتم در سال 1383 كه اتفاقا اسمش بود «چيزي از دست رفته» و آدم‌هايي را كشيده بودم كه بدن‌هاي‌شان قطعه‌قطعه شده بود؛ سري بود كه بدن نداشت، بدني بود كه دست نداشت و الخ. يك مفهوم آن نمايشگاه براي من عشق بود، ولي در آن موقع هم تظاهر فيزيكي نسبت به يك موقعيت حسي در كارهاي من بود.
 درد روحي ممكن است منجر به علايم سايكوسوماتيك (روان‌تني) شود، اين اتفاق ممكن است براي‌تان بيفتد؟
وقتي مريض مي‌شوم، مثلا سرما مي‌خورم، مي‌دانم كه يك جاي كار دارد مي‌لنگد. مثلا بعد از مرگ مصطفي اميني من يك آنفولانزاي خيلي بد گرفتم. زمان كه مي‌گذرد، برمي‌گردي و فكر مي‌كني و مي‌فهمي كه مشكل كجا بوده، درست جايي كه فكر مي‌كني مهم نيست يا اهميت ندارد، بدنت نشان مي‌دهد كه مهم است.
 در يكي از ويديوها ما شاهد مراحل پاك كردن ماهي و بيرون كشيدن امحا و احشايش هستيم، آيا اين تصوير دردناك است يا قرار است ترسناك باشد؟
اتفاقا اين ويديو را با مصطفي اميني گرفتيم. وقتي داشتم فيلم مي‌گرفتم نمي‌دانستم چه اتفاقي مي‌افتد، فقط مي‌فهميدم كه بعدا قرار است اتفاقي بيفتد و بعدا به دردم مي‌خورد.
ولي موقع كار دوست ندارم كه بيننده بگويد: «چقدر ناراحت‌كننده!» هميشه دوست دارم طنزي در كارم باشد ولي گويا خيلي هم موفق نيستم و خيلي موقع‌ها - مثل پارسال - بيننده‌ها حال‌شان بد شده بود چون انگار موسيقي‌ و طنزي كه در آن ويديو استفاده كرده بودم، سياه‌ترش كرده بود. ولي از اين موضع كه مستقيما چيزي ناراحت‌كننده را نشان دهم، خوشم نمي‌آيد.
 انگار مايه‌هاي ابزورد به اين فكر مي‌دهد، يعني روندي كه بايد لاجرم طي شود و هيچ راه ديگري هم ندارد؟
زمان هميشه كار خودش را مي‌كند. فكر مي‌كنم دنبال راه‌حل گشتن هميشه بهتر از آن است كه آدم صبر كند و كاري نكند. شايد راه‌حل كلمه مناسبي نباشد، برخورد درست شايد‌ بهتر باشد. اقلا بداني دارد چه اتفاقي مي‌افتد كه حتي اگر قرار باشد سوگواري بكني، سوگواري كني، نگذاري كه درونت بماند و انباشته شود و بعد يك جور ديگر خودش را بروز دهد. گاهي شايد تنها راه، پذيرفتن باشد، نه اينكه راه‌حلي پيدا كنيم و همه خوشحال و خوشبخت شويم. با پذيرش شايد بيشتر از خودمان محافظت كنيم و بيشتر بفهميم كه دارد چه اتفاقي در وجودمان مي‌افتد. همين مواظب بودن، همين فهميدن مي‌تواند حال بهتري به تو بدهد و شناخت بخشي از ماجراست، هر چقدر خودت را بيشتر بشناسي موفق‌تري. شناخت هم چيزي نيست كه يك‌بار حاصل شود و تا پايان بتوان ادامه داد. اصلا اين‌طور نيست، تا لحظه‌اي كه زنده‌اي شناخت ادامه دارد. ولي نكته اين است كه از يك تكرار خارج شود. چون عده‌اي دوست دارند در يك تكرار بيفتند و اتفاق مدام تكرار شود، شناخت باعث مي‌شود كه آدم به سمت بالاتري حركت كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون