تحزب با جابهجايي قدرت اجازه يك نوع بازسازي نظام اداري و اجرايي كشور را فراهم ميكند، گروههاي مختلف سياسي به نقد عملكردهاي يكديگر ميپردازند، برنامهها وسياستهاي يكديگر را زير ذره بين ميبرند و نقاط ضعف و قوتها را مطرح ميكنند و به اين طريق كمك ميكنند كه بتوان برنامهها و سياستهاي بهتري را براي توسعه كشور در نظر گرفت.
اگر همواره سياستها توسط يك جناح داراي قدرت تنظيم و تدوين شود احتمالا جامعه دچار يكسويگي و يكجانبگي خواهد شد و برخي ضعفها و اشتباهات برنامهريزي و سياستگذاري ممكن است بارها تكرار شود. وقتي جناح خاصي سالهاي متمادي در راس قدرت باشد و به احزاب ديگر اجازه مشاركت در قدرت را ندهد ممكن است يك برنامه اشتباه نيز به طور مستمر تكرار شود. بنابراين تحزب به جامعه اجازه نوزايي و بازبيني و بازانديشي در عملكردهاي خود را ميدهد و اين باعث توسعه بيشتر جامعه ميشود چراكه توسعه مستلزم بازبيني و اصلاح روندهاي گذشته است. اما انجام اين مهم نياز به يك مبناي نهادي دارد كه تحزب اين مبناي نهادي را در اختيار جامعه قرار ميدهد. درواقع تحزب مبنايي براي نقد سياستها فراهم ميكند
قبل از انقلاب حزب توده كه تشكيل شد، در سالهاي دهه 20 در انتخابات شركت ميكرد. شايد بعد از كودتا به نحوي مجبور شد زيرزميني فعاليت كند. جناحهاي ديگري نيز وجود داشتند كه عنوان حزب نداشتند، با نام سازمان شناخته ميشدند و مسلحانه مبارزه ميكردند
بعد از انقلاب، روشنفكران ما مقداري از راديكاليسم فاصله گرفتند و به سمت تحزب آمدند و يكسري احزاب تشكيل شد. درست است كه اين احزاب موسمي خيلي مناسب نيستند اما چون ما سنت حزبي به آن صورت نداريم ممكن است زماني از درون اين احزاب موسمي سنت حزبي بيرون بيايد كه بد هم نباشد
عاطفه شمس / جامعه مدني همواره مستقل از جامعه سياسي بوده است و نقش اصلاحي را در قبال آن ايفا ميكند. احزاب به عنوان يكي از پايههاي جامعه مدني در جامعه ايراني وضعيت مناسبي ندارند و اين امر ريشه در عوامل متعدد سياسي، جامعهشناختي، فرهنگي، اقتصادي و... دارد. دكتر محمدامين قانعيراد، رييس انجمن جامعهشناسي ايران معتقد است كه تحزب تنها يك ضرورت كه قصد تحميل خود بر جامعه را دارد، نيست بلكه با جابهجايي قدرت، يك نوع بازسازي نظام اداري و اجرايي كشور را ايجاب و امكان توسعه كشور را فراهم ميكند.
به نظر شما اينكه بگوييم به طور كلي در ايران نظام حزبي به معناي واقعي آن نميتواند به وجود بيايد اساسا فرضي درست است؟
تحزب در ايران در حال شكلگيري است. جامعه به تدريج و به ويژه با بحث گفتمان اعتدال كه امروزه مطرح است درواقع به سمت نوعي تحزب حركت ميكند. به ميزاني كه تنوع در جامعه به عنوان واقعيتي در زندگي عمومي پذيرفته شود و بالطبع نياز به بازنمايي اين تنوع اجتماعي در سطح سياسي به رسميت شناخته شود ما به نحوي به تحزب نزديك ميشويم. در گذشته حرفي از تنوع اجتماعي وجود نداشت و اصلا به رسميت شناخته نميشد. در واقع جامعه به عنوان كليتي واحد تلقي ميشد كه در آن افراد همفكر و شبيه بودند و خود را به مساله تحزب نيازمند نميديدند.
درواقع در واژه حزب و تحزب نوعي انشعاب وجود دارد و واژه حزب اساسا حامل ايده تنوع است اما در ايران جامعه به عنوان كانون تفاوت فكري كه اختلاف جزو ذاتي آن است خيلي به رسميت شناخته نميشد، در نتيجه با تحزب بيگانه بود و حتي اين تصور وجود داشت كه تحزب ممكن است براي جامعه مشكلساز باشد و وحدت جامعه را به هم بزند.
اما اكنون جامعه ما به تدريج به اين نكته رسيده است كه وجود اختلاف و تفاوت در هر جامعه ذاتي است و گروههاي مختلفي در جامعه زندگي ميكنند كه بر مبناي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و حتي علمي تفاوتهايي دارند. گروههايي كه در عرصه سياست براي دفاع قانونمند از منافعشان متشكل هستند و چون نميتوان اين اختلاف را از جامعه دور كرد نشان دادن يك تصوير كلي از جامعه اشتباه است. به ميزاني كه بتوان به چنين دركي از جامعه رسيد و اين تفاوتها را پذيرفت ميتوان به تحزب هم نزديكتر شد يعني پذيرفت كه گروههاي متنوع اجتماعي نيز بتوانند در سطح سياسي خود را به صورت احزاب مختلف بازنمايي كنند. پذيرفت كه قدرت بايد تداول پيدا كند و در دست يك گروه سياسي ثابت نماند و بين حزبهاي مختلف و در دورههاي معين انتخاباتي دست به دست شود. درواقع بتوان تحزب را با يك نوع شيوه جابهجايي مسالمتآميز قدرت پيوند داد و اگر اين امر محقق شود نهتنها ميتواند به ضرورتهاي كنوني پاسخ دهد بلكه ميتواند كاركردهايي هم براي امر سياسي و توسعه داشته باشد.
به اعتقاد من فضاي كنوني سياسي و فرهنگي جامعه نسبت به گذشته براي پذيرش تحزب مناسبتر است و اين اصل، در جامعه نيز در حال پذيرفته شدن است كه تحزب تنها يك ضرورت نيست كه سعي دارد خودش را به جامعه تحميل كند و به همين دليل بايد آن را پذيرفت. درواقع تحزب براي جامعه كاركردهاي زيادي دارد و ميتواند امكان توسعه را فراهم كند. به اين صورت كه تحزب با جابهجايي قدرت اجازه يك نوع بازسازي نظام اداري و اجرايي كشور را فراهم ميكند، گروههاي مختلف سياسي به نقد عملكردهاي يكديگر ميپردازند، برنامهها و سياستهاي يكديگر را زير ذرهبين ميبرند و نقاط ضعف و قوتها را مطرح ميكنند و به اين طريق كمك ميكند كه بتوان برنامهها و سياستهاي بهتري را براي توسعه كشور در نظر گرفت.
اگر همواره سياستها توسط يك جناح داراي قدرت تنظيم و تدوين شود احتمالا جامعه دچار يكسويگي و يكجانبگي خواهد شد و برخي ضعفها و اشتباهات برنامهريزي و سياستگذاري ممكن است بارها تكرار شود. وقتي جناح خاصي سالهاي متمادي در راس قدرت باشد و به احزاب ديگر اجازه مشاركت در قدرت را ندهد ممكن است يك برنامه اشتباه نيز به طور مستمر تكرار شود. بنابراين تحزب به جامعه اجازه نوزايي و بازبيني و بازانديشي در عملكردهاي خود را ميدهد و اين باعث توسعه بيشتر جامعه ميشود چراكه توسعه مستلزم بازبيني و اصلاح روندهاي گذشته است اما انجام اين مهم نياز به يك مبناي نهادي دارد كه تحزب اين مبناي نهادي را در اختيار جامعه مقرار ميدهد. در واقع تحزب مبنايي براي نقد سياستها فراهم ميكند.
طبق گفته شما در گذشته جامعه را يك كل در نظر ميگرفتند و معتقد بودند تحزب ميتواند به اين كل يكپارچه و واحد آسيب بزند، به همين دليل در برابر آن ايستادگي ميكردند. در اين رابطه ديدگاهي وجود دارد كه ميگويد از آنجا كه در جامعه ايراني تمايل به جمع وجود دارد و روحيه فردگرايي به معناي واقعي آن رشد نيافته است ما در تحزب با مشكل روبهرو هستيم. درمقابل، عدهيي نيز معتقد هستند يكي از موانع تحزب در جامعه ما وجود روحيه فردگرايي و عدم تمايل به جمع است. تحليل شما از اين موضوع چيست؟
من گفتم جمعگرايي مانع تحزب است چرا كه در تحزب نوعي تقسيمبندي وجود دارد. درواقع جامعه به گروههاي مختلف تقسيم ميشود و اين گروهها در مقابل يكديگر قرار ميگيرند. وقتي نگاه نسبت به جامعه جمعي و كلگرايانه باشد وجود احزاب مختلف را نميتوان پذيرفت. از سوي ديگر فردگرايي نيز با تحزب سازگاري ندارد چراكه افراد را به واحدهاي غيراجتماعي و فردي تبديل ميكند. فرد نميتواند به «ماهو فرد» عضو حزبي باشد. فرد بر مبناي علايق و انديشههاي مشترك با گروهي عضو آن ميشود بنابراين اگر بر فرديت خود بماند نميتواند عضو حزبي شود. اگر نگاه جمعي هم وجود داشته باشد به آن معناي كلگرايانه، ديگر نيازي نميبيند جامعه با تحزب چندپاره شود چراكه تحزب نوعي چندپارگي سياسي است اما دليلي كه باعث ميشود اين چندپارگي به انفجار و انقسام اجتماعي ختم نشود وجود قانون، رعايت قواعد رقابت سياسي و تداول مسالمتآميز قدرت است.
به اعتقاد من هم جمعگرايي و هم فردگرايي با تحزب متفاوت است. در اين ميان يك مفهوم سازگار وجود دارد كه ميتوان آن را فردگرايي اجتماعي ناميد. از يك طرف شما براي افراد، تفاوتها و حقوق فردي ارزش قايل هستيد و از طرف ديگر فرد را در گروههاي اجتماعي نيز به عنوان اعضاي يك گروه به رسميت ميشناسيد. يعني نوعي تلفيق بين فردگرايي و جمعگرايي و يك حالت بهينه بين اين دو است كه امكان تحزب را فراهم ميكند. يك نوع جامعهگرايي كه به فرديت هم اجازه بروز ميدهد. خود فردگرايي نميتواند عاملي براي تحزب باشد چون افراد اتميزه ميشوند و به همين دليل جامعه نميتواند خود را در كانونهاي مشخصي به اسم حزب جمع كند. از طرف ديگر وقتي كلگرايي وجود دارد نميتوان انتظار داشت كل تقسيم شدن را بپذيرد.
اما در اين ميان بيشتر بايد قضيه را در قالب تنوعهاي اجتماعي ديد. تنوع اجتماعي يعني تنوع هويتهاي اجتماعي؛ جامعه يكي است و در عين حال كه ما يك هويت جمعي مشترك داريم - مردمي كه در يك سرزمين واحد زندگي ميكنند و داراي نظام سياسي مشترك هستند- هويتهاي جمعي مشترك نيز داريم. ارگانهايي كه منافع متعدد اجتماعي را بازنمايي ميكنند. بنابراين سطح تحديد حزب و تحزب هنوز در سطح جامعه است و نه در سطح فرد. در جامعه مدرن اعتقاد بر اين است كه فردگرايي شديد گاهي جامعه تودهيي را ميسازد. جامعهيي كه در آن افراد اتميزه شدند و هيچ نوع تشكل اجتماعي در آن وجود ندارد. از سوي ديگر در مقابل جامعه تودهيي، جامعه توتاليتر يا كلگرا وجود دارد كه اجازه انقسام و تشكيك اجتماعي و تشكيل احزاب را نميدهد. حالت ديگري نيز وجود دارد كه جامعه با حفظ كليت خود به هويتهاي اجتماعي مختلف اجازه ميدهد كه بتوانند در سطح سياسي با تشكيل احزاب، خود را بازنمايي كنند.
به نظر شما موفقترين احزاب در تاريخ معاصر ايران كدامها بودهاند؟ احزابي كه با توجه به شرايط جامعه موفق به تجربه يك پايداري نسبي شده باشند.
قبل از انقلاب بخشي از حزبهايي كه وجود داشت رسمي و فرمايشي بود كه در موضع قدرت قرار داشتند و بخش ديگري هم احزابي بودند كه در موقعيت اپوزيسيون قرار داشتند مثل حزب توده. زماني هم جبهه ملي به عنوان يك حزب فعاليت ميكرد، گرچه معناي جبهه معنايي فراتر از حزب دارد. اما شايد بتوان به عنوان يك حزب موفق نام برد كه توانست در انتخابات مجلس به پيروزيهايي دست يابد، موفق به تشكيل دولت و مبارزه با استبداد شد. به طور مثال ملي شدن صنعت نفت ثمره فعاليت اين حزب بود و مبارزاتي كه بعد از كودتاي 1332 توانست صورت دهد و پايگاه نسبتا گسترده مردمي كه داشت. شايد اين حزب در برهههايي اشتباهاتي مرتكب شد و بخشي از پايگاههاي مردمي خود را از دست داد اما در نهايت با توجه به كارنامه آن ميتوان از آن به عنوان يك حزب موفق نام برد.
بعد از انقلاب و درواقع در سالهاي اخير روشنفكران ما تاحدي راديكالي فكر ميكردند. تحزب با راديكاليسم تاحدي تفاوت دارد معمولا كسي كه بخواهد راديكال عمل كند و بخواهد ساختارشكني و براندازي كند قاعدتا نبايد در چارچوب حزب برود. حتي حزب توده هم كه قبل از انقلاب تشكيل شد، در سالهاي دهه 20 در انتخابات شركت ميكرد. شايد بعد از كودتا به نحوي مجبور شد زيرزميني فعاليت كند. جناحهاي ديگري نيز وجود داشتند كه عنوان حزب نداشتند، با نام سازمان شناخته ميشدند و مسلحانه مبارزه ميكردند. بعد از انقلاب، روشنفكران ما مقداري از راديكاليسم فاصله گرفتند و به سمت تحزب آمدند و يكسري احزاب تشكيل شد. آنها تلاش كردند به جاي اينكه تنها نفي كنند برنامه نيز ارايه دهند. به اعتقاد من يكي از احزابي كه در سالهاي اخير موفق عمل ميكرد «حزب مشاركت ايران اسلامي» بود كه جمعي از نخبگان و روشنفكران را گردهم آورده بود و نوعي سياست مدني را تمرين و دنبال ميكرد.
در حال حاضر احزاب در ايران وضعيت خوبي ندارند. برخي از آنها غيرقانوني شناخته شدهاند، برخي ديگر احزاب كوچك بدون اثر و برخي نيز خيلي رسمي و به اصطلاح دولت ساخته هستند و خيلي از پايين ريشه نگرفتهاند. ما در زمينه تحزب مشكلات زيادي داريم. حتي گفتمان اعتدال و پيروزي اعتدال هم از دل حزب بيرون نيامد، اما بالاخره گروههايي بودند كه اين گفتمان را طراحي كردند. با اينكه احزاب ما تحت فشار هستند و از سوي سيستم رسمي خيلي به آنها بها داده نميشود اما در عمل در شكل دادن به فرآيندهاي سياسي موثر هستند. يعني اكنون تحولات سياسي ايران تحت تاثير احزاب صورت ميگيرد. احزابي كه ممكن است تاثيرشان روي صحنه خيلي مشهود نباشد اما در پشت صحنه فعاليت ميكنند. در واقع در رابطه با احزاب وضعيت متزلزلي داريم و هنوز حزبي بودن و كار حزبي كردن به رسميت شناخته نميشود، براي به رسميت شناخته شدن نيز لازم است به يك ارزش تبديل شود. يعني افراد به راحتي بتوانند ابراز كنند كه عضو كدام حزب هستند اما هنوز در جامعه ما افراد نگران عواقب حزبي بودن هستند و ميكوشند حزبي بودنشان را انكار كنند. بايد شرايط مناسب براي تحزب فراهم شود چرا كه عرصه سياست نهادين عرصه رقابت احزاب است نه عرصه تقابل سازمان نايافته تودهها و گروههاي اجتماعي. مبارزه اجتماعي به نحوي نهادين شده و در قالب احزاب خود را نشان ميدهد چون اين تصور وجود دارد كه اين ميتواند امنيت ملي را نيز ايجاد كند. يعني حزب و تحزب ضامن امنيت ملي است. اگر حزب تشكيل نشود گروههاي اجتماعي به نوعي مبارزه باهم دست ميزنند كه ممكن است خشونتآميز، انفجاري و ساختارشكنانه باشد ولي احزاب اين گونه عمل نميكنند، چراكه احزاب داراي شناسنامه هستند، برنامه و پايگاه مشخص دارند، درواقع با قدرت نسبت دارند و ميخواهند در قدرت باشند. اين نوع سازمانيافتگي تضادها و تفاوتهاي اجتماعي به نحوي به حفظ امنيت ملي و چرخش مسالمتآميز قدرت، كاهش و كنترل خشونت و افزايش رفتارهاي مدني در عرصه سياست و همچنين به توسعه كمك ميكند. به همين دليل جوامع معاصر پديده تحزب را به عنوان يك پديده مثبت و كارا تلقي ميكند.
تحليل شما از احزاب موسمي كه طي برهههايي در ايران شكل ميگيرند، چيست؟
يك گروه از افراد هستند كه از بيرون حزب ميآيند و صاحب قدرت ميشوند مثل آقاي احمدينژاد. گروه دوم افرادي هستند كه قصد ورود به قدرت را دارند و به همين منظور تشكيل حزب ميدهند. گروه سومي نيز وجود دارد كه وارد قدرت شدهاند و براي پايداري اين قدرت تشكيل حزب ميدهند. به اعتقاد من هيچ كدام از اين سه گروه خيلي باور به حزب و تحزب ندارند. به خاطر اينكه به حزب صرفا به چشم ابزار براي كسب قدرت يا پايدار ساختن قدرت نگاه ميكنند. در حالي كه بايد نگاه وسيعتري به حزب داشت. حزب را نهادي اساسي براي جامعه دانست كه بايد داراي سنت و تاريخ و تاريخچه باشد لذا احزاب خلقالساعه كه چندروزه به وجود ميآيند ممكن است چندروزه نيز از بين بروند. البته از طرف ديگر چون جامعه ما هنوز در مرحله تكوين حزب است ممكن است چنين اتفاقاتي بيفايده هم نباشد. ممكن است براي مدت كوتاهي حزبي تشكيل شود و ما طي 10 سال آينده به اين نتيجه برسيم كه وجودش ثمربخش بود. درست است كه اين احزاب موسمي خيلي مناسب نيستند اما چون ما سنت حزبي به آن صورت نداريم ممكن است زماني از درون اين احزاب موسمي سنت حزبي بيرون بيايد كه بد هم نباشد.
من دركل با اين احزاب موسمي موافق نيستم و معتقد هستم افراد بايد جاي پايشان را روي همان سنتهاي حزبي موجود بگذارند. ما الان در كشور حزبهايي داريم كه كم و بيش فعاليت ميكنند بهتر است افراد وارد همين احزاب شوند و اگر مبارزه هم دارند درون حزبي انجام دهند. قرار نيست يك حزب دهها سال بر يك سياست بايستد گاه همان مبارزههاي درون حزبي سبب ميشود حزبها جريانهاي مختلفي پيدا كنند. لذا توصيه كلي اين است كه ما روي سنتهاي حزبي قبل بايستيم. اما از آنجا كه ما هنوز به يك وضعيت تثبيت شده حزبي نرسيديم ممكن است برخي از اين احزاب موسمي بتوانند خود يك سنت جديد حزبي جديد ايجاد كنند و نميتوان راجع به اين مساله يك حكم كلي داد.
زوم
تحزب در ايران در حال شكلگيري است
فضاي فعلي جامعه براي پذيرش تحزب مناسبتر شده است
در جامعه ما افراد هنوز نگران عواقب حزبي بودن خود هستند
دليلي كه باعث ميشود اين چندپارگي به انفجار و انقسام اجتماعي ختم نشود وجود قانون، رعايت قواعد رقابت سياسي و تداول مسالمتآميز قدرت است.
در جامعه مدرن اعتقاد بر اين است كه فردگرايي شديد گاهي جامعه تودهيي را ميسازد. جامعهيي كه در آن افراد اتميزه شدند و هيچ نوع تشكل اجتماعي در آن وجود ندارد.
خود فردگرايي نميتواند عاملي براي تحزب باشد چون افراد اتميزه ميشوند و به همين دليل جامعه نميتواند خود را در كانونهاي مشخصي به اسم حزب جمع كند. از طرف ديگر وقتي كلگرايي وجود دارد، نميتوان انتظار داشت كل تقسيم شدن را بپذيرد.
جمعگرايي مانع تحزب است چرا كه در تحزب نوعي تقسيمبندي وجود دارد. درواقع جامعه به گروههاي مختلف تقسيم ميشود و اين گروهها در مقابل يكديگر قرار ميگيرند. وقتي نگاه نسبت به جامعه جمعي و كلگرايانه باشد وجود احزاب مختلف را نميتوان پذيرفت.
جامعه تودهيي، جامعه توتاليتر يا كلگرا وجود دارد كه اجازه انقسام و تشكيك اجتماعي و تشكيل احزاب را نميدهد. حالت ديگري نيز وجود دارد كه جامعه با حفظ كليت خود به هويتهاي اجتماعي مختلف اجازه ميدهد كه بتوانند در سطح سياسي با تشكيل احزاب، خود را بازنمايي كنند.
فردگرايي نيز با تحزب سازگاري ندارد چراكه افراد را به واحدهاي غيراجتماعي و فردي تبديل ميكند. فرد نميتواند به «ماهو فرد» عضو حزبي باشد. فرد بر مبناي علايق و انديشههاي مشترك با گروهي عضو آن ميشود بنابراين اگر بر فرديت خود بماند، نميتواند عضو حزبي شود. اگر نگاه جمعي هم وجود داشته باشد به آن معناي كلگرايانه، ديگر نيازي نميبيند جامعه با تحزب چندپاره شود چراكه تحزب نوعي چندپارگي سياسي است.
برش
قبل از انقلاب بخشي از حزبهايي كه وجود داشت رسمي و فرمايشي بود كه در موضع قدرت قرار داشتند و بخش ديگري هم احزابي بودند كه در موقعيت اپوزيسيون قرار داشتند مثل حزب توده. زماني هم جبهه ملي به عنوان يك حزب فعاليت ميكرد، گرچه معناي جبهه معنايي فراتراز حزب دارد. اما شايد بتوان به عنوان يك حزب موفق نام برد كه توانست در انتخابات مجلس به پيروزيهايي دست يابد، موفق به تشكيل دولت و مبارزه با استبداد شد. به طور مثال ملي شدن صنعت نفت ثمره فعاليت اين حزب بود و مبارزاتي كه بعد از كودتاي 1332 توانست صورت دهد و پايگاه نسبتا گسترده مردمي كه داشت. شايد اين حزب در برهههايي اشتباهاتي مرتكب شد و بخشي از پايگاههاي مردمي خود را از دست داد اما در نهايت با توجه به كارنامه آن ميتوان از آن به عنوان يك حزب موفق نام برد