رضا داوري اردكاني در مراسم اهداي جايزه به بهترين پاياننامه فلسفه دوره دكترا در سال گذشته:
فلسفه نان و آب نميشود
محسن آزموده
روزنامهنگار
فلسفه نان و آب نميشود و از اين حيث به راحتي ميشود گفت كه به هيچ دردي نميخورد. اما با پرسشهاي فلسفيمان چه كنيم؟ آيا ميتوانيم به راحتي سوال از اول و آخر جهان و هستي را فرونهيم؟ فراتر از آن، آيا بدون مبنايي فلسفي نه فقط ساير علوم كه اساسا هرگونه معرفتي ممكن است؟ آيا در نهايت به همان موضع سقراطي نميرسيم كه براي رد فلسفه، بايد كاري فلسفي كرد؟ به نظر ميرسد گريز از فلسفه، با وجود آنكه در طول تاريخ بشر بسياري بر طبل آن كوفتهاند، غيرممكن باشد و فيلسوف همچون خرمگسي حتي اگر از همه درها بيرون رانده شود، از پنجره بازميگردد و حضور انكارناپذير خود را تحميل ميكند. در واقع پرسشهاي فلسفي همواره و از بدو حضور انسان در جهان بودهاند و از همين روست كه هيچ فلسفه و فيلسوفي به معناي منفي آن به تاريخ سپرده نميشود. شاهد زنده آن هم اينكه پاياننامههاي برگزيده امسال جايزه دكتر رضاداوري به پژوهشهايي اختصاص يافته كه درباره فيلسوفاني از يونان باستان هستند، يكي درباره افلاطون و ديگري درباره پروكلس. در دومين سال برگزاري مراسم اهداي جايزه دكتر رضاداوري به پژوهشهاي برتر در حوزه فلسفه كه در موسسه شهر كتاب مركزي برگزار شد، رضا داوري اردكاني، استاد شناختهشده فلسفه به اهميت و ضرورت فلسفه اشاره كرد، حميد طالبزاده، پرويز ضياء شهابي و سعيد بيناي مطلق استادان فلسفه درباره پاياننامههاي برگزيده شده توضيحاتي ارايه كردند، سيدعباس صالح، معاون فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي درباره گسستهايي كه جامعه ايران با آن مواجه است، سخن گفت، علي اصغر محمد خاني، معاون فرهنگي شهر كتاب درباره نشر پژوهشهاي فلسفي در سال اخير توضيحاتي ارايه داد و در پايان دو پژوهشگر برگزيده گزارش كوتاهي درباره پاياننامههاي خود ارايه كردند.
نيچه در صدر توجه ايرانيان به فلسفه غرب
وقتي به كارنامه خودمان در حوزه فلسفه اعم از انتشار كتابها و مطبوعات و پاياننامهها و پژوهشها و فارغالتحصيلان و... نگاه ميكنيم، ميبينيم در سال 1394، از حدود 120 كتاب چاپ اول و تجديد چاپي در حوزه فلسفه غرب، 50 كتاب چاپ اول و 70 عنوان تجديد چاپي است. در اين ميان چنين گفت زرتشت اثر نيچه با ترجمه داريوش آشوري به چاپهاي 35 و 36 رسيده است، غير از آنكه دو ترجمه جديد از اين كتاب نيز در سال گذشته منتشر شده است، هر چاپ نيز 2200 نسخه بوده است. بعد از نيچه چاپ دهم درد جاودانگي اونامونو متفكر اسپانيايي با ترجمه بهاءالدين خرمشاهي منتشر شده است. بعد از اين آثار كتابهاي فلسفه نقادي نوشته دكتر مجتهدي و فلسفه كانت نوشته دكتر ميرعبدالحسين نقيبزاده به چاپ هشتم رسيدهاند. 26 كتاب از اين 120 عنوان، آثار تاليفي در حوزه فلسفه غرب است. از ميان مولفان ميتوان به كريم مجتهدي، بابك احمدي، عبدالكريم رشيديان، مالكحسيني، عبدالحسين نقيب زاده، محمد مهدي اردبيلي، منوچهر صانعي دره بيدي و... اشاره كرد. در سال گذشته نيچه با 11 اثر از او و درباره او بيشترين اقبال را داشته است. بعد هشت اثر از كانت و درباره كانت را داريم. شش اثر از ويتگنشتاين و درباره فلسفه او منتشر شده است. بعد از اينها فيلسوفاني كه مورد توجه بودهاند، عبارتند از: فوكو، هگل، دكارت، سارتر، هايدگر، دلوز و ژيژك. از اين فيلسوفان يا درباره اين فيلسوفان 2 يا 3 اثر در سال گذشته منتشر شده است. اين آمار تقريبي وضعيت توجه ايرانيان به فلسفه غرب در سال گذشته را نشان ميدهد. اما در حوزه رسالههاي فلسفي وقتي به كارنامه سال گذشته مينگريم، ميبينيم كه رسالههاي فلسفي در سال گذشته بيشتر به هگل، كانت، هايدگر، هابرماس، فيشته و افلاطون پرداختهاند. ميتوان گفت رسالههاي فلسفي در سال گذشته نسبت به سالهاي پيش پيشرفت بهتري داشتهاند و نشان ميدهد كه فلسفه نسبت به ادبيات و برخي رشتههاي ديگر در گروههاي دانشگاهي ما هنوز وضعيت خوبي دارد. اكثر اين رسالهها ارزش انتشار به صورت كتاب را دارند. دو رساله از اين ميان به عنوان بهترين رسالهها انتخاب شدهاند، يكي به عنوان رساله برگزيده و ديگري به عنوان رساله تشويقي. رساله برگزيده پروكلوس و تدوينگونه جامع الهيات يوناني بر مبناي فلسفه افلاطون نوشته دكتر رضا كورنگ بهشتي از دانشگاه اصفهان با راهنمايي دكتر سعيد بيناي مطلق و دكتر علي كرباسيزاده اصفهاني است و رساله تشويقي از دانشگاه تبريز با عنوان بررسي تفسير هايدگر از آموزه موجود و ناموجود در محاوره سوفسطايي افلاطون نوشته دكتر صديقه موسيزاده نعلبند، با راهنمايي دكتر محمود نوالي و دكتر حسن فتحي و مشاوره دكتر عليرضا آزادي است.
فلسفه تبديل باورهاي عام به معرفت است
شكي نيست كه تا وقتي بشر بر روي زمين زندگي ميكند، فلسفه هم با او همراه است و از آن زماني كه حيات بشر بر روي كره زمين شروع شده، فلسفه نيز پديد آمده است. فلسفه به معناي عام آن تامل در مبادي و مقاصد است. انسان همواره به آغاز و انجام جهان فكر كرده است. اين مسالهاي نيست كه از زمان خاصي پديد آمده باشد. اما چرا گفتهاند فلسفه از دوره يونان شكل گرفته است و فلسفه در ذات خودش يوناني است؟ اتفاقي كه در يونان رخ داده اين بوده كه براي نخستين بار ميتوس تفسير معقول شده و لوگوس به ميتوس راه يافته است. ميتوس در حالت عمومي شايد با مفهوم دوكسا در نظر افلاطون همراه و هم عنان باشد. دوكسا يعني باورهاي عامه كه همواره بوده است. اما باورهاي عامه عموما متزلزل و در حال تغيير و زوال هستند. اما فلسفه از زماني كه پديد آمده كوشيده تا با رسوخ در باورهاي عامه از اين تزلزل و دگرگوني عبور كند و اين باورها را از ديدگاهي معقول مبدل به اپيستمه (معرفت) كند. بنابراين فلسفه تبديل دوكسا به اپيستمه است و اين براي نخستينبار در يونان اتفاق افتاد و تداوم يافت، يعني عبور از مرحله متزلزل باورها به يك مرحله با ثبات و تزلزلناپذير. در واقع با سقراط امكان چنين معنايي در فلسفه رخ داد و با انديشه او جهل مركب به جهل بسيط تبديل شد و فلسفه به عنوان يك امكان جاودانه براي بشر به ارمغان آورده شد. اما پس از سقراط كه امكان جاودانه فلسفه و عبور از دوكسا به اپيستمه را فراهم آورد، افلاطون يك نمونه بسيار متعالي را از چنين فراروي، متحقق ساخت كه براي هميشه الگويي براي انديشه و تفكر فلسفي خواهد بود. اما پروكلوس كه رساله آقاي كورنگ متكفل بيان آرا و ديدگاه اوست، به نوبه خود به اقتفاي افلاطون چنين كرده است. در واقع دورهاي كه پروكلوس در آن ميزيسته، عصر شيوع باورهاي مسيحي در جهان يوناني و رومي بوده است. اين باورها روز به روز در حال تزايد بود. پروكلوس به مثابه يك فيلسوف با رجوع به افلاطون در آراي او اين را ديده كه ميتوان اين افكار و باورهاي مسيحي را مبدل به اپيستمه كرد و بدين ترتيب با استفاده از آراي افلاطون يك نمونه كاملا بديعي براي فلسفههاي ديني پديد آورد. يعني كوشيده اپيستمه ديني را از متن آراي افلاطون استخراج كند و زمينهاي براي شكلگيري فلسفه مسيحي را فراهم آورده كه فلسفه اسلامي نيز ميتواند از آن استفاده كند. بنابراين پروكلوس بسيار براي فلسفههاي ديني اهميت دارد و اهميت رساله آقاي كورنگ از همين جهت است.
ضرورت مطالعات يوناني براي ما چيست؟
وقتي از فلسفههاي يونان بحث ميكنيم، چه تصوري از اين دوره داريم؟ فلسفه يونان همچون فلسفه اسلامي، فلسفه مسيحي و فلسفههاي شرقي شعبهاي از فلسفه قديم در معناي عام آن است. در تعريف دقيقتر ميتوان به سه رويكرد به فلسفه يونان اشاره كرد كه دوتاي نخست آن رايج هستند. رويكرد اول به ما ميآموزد كه فلسفه يونان سرآغاز مطلق انديشه فلسفي است، در رويكرد دوم فلسفه يونان سرآغاز فلسفه غرب است. البته در اين دو تعريف ابهام زياد است. رويكرد سومي را نيز ميتوان برشمرد. در رويكرد سوم فلسفه يونان در گسست با فلسفه غرب لحاظ ميشود، يعني آن را فينفسه در نظر بگيريم. در اين نگاه فلسفه يونان جزوي از يك عالم انديشگاني است كه در آن ايران باستان، مصر باستان و چهبسا هند باستان نقش داشته است. اما اگر فلسفه يونان را به صرف يك سرآغاز فرونكاهيم و آن را در صورت يك كليت درنظر آوريم، ميتوان پرسيد كه اين فلسفه به چه كار ما ميآيد؟ سه پاسخ به اين پرسش ميتوان داد. نخست اينكه توجه به فلسفه يونان به تقويت بنيادهاي انديشه ميانجامد. در ايران «مدرن» انديشه فلسفي پا نگرفته است و ما با يك فقر انديشه در ايران «مدرن» مواجهيم و در نتيجه با ضعف انديشه در ساير حوزهها نيز مواجهيم. پرداختن به فلسفه يونان ياري ميكند كه بنيادهاي انديشه در ايران را يا پي بريزيم يا تقويت كنيم. دوم پرداختن به فلسفه يونان به تعريف و تعيين جايگاه فلسفه اسلامي در ايران امروز كمك خواهد كرد زيرا فلسفه اسلامي برخلاف همتاي مسيحياش از جايگاه درخورش در دنياي امروز برخوردار نيست، در حالي كه فلسفه مسيحي در آغاز به معناي مثبت كلمه از فلسفه اسلامي اقتباس كردهاند، همچنان كه فيلسوفان اسلامي به معناي مثبت از فلسفه يوناني اقتباس كردهاند. با اين همه فلسفه مسيحي امروز از جايگاه درخوري برخوردار است كه در آن چهرههايي چون اتين ژيلسون و ژاك ماريتن بر مبناي فلسفه تومايي (يكي از نحلههاي فلسفه مسيحي) به نقد انديشه امروزي ميپردازند. در اين نقد نيز به هيچ عنوان شايبه مليگرايي و احساسات ديده نميشود. من فكر ميكنم كه فلسفه اسلامي نيز بايد از جايگاهي درخور برخوردار شود. البته برخي از انتزاعي بودن فلسفه اسلامي انتقاد ميكنند و بر ضرورت عملياتي كردن آن تاكيد ميكنند. اما من فكر ميكنم اگر ما دغدغه پويا كردن فلسفه اسلامي را داريم، به جاي آنكه آن را مقابل فلسفههاي مدرن قرار دهيم، بايد آن را روياروي رقيب سرسختش يعني فلسفه يونان قرار دهيم تا ببينيم فيلسوفان اسلامي چگونه انديشيدهاند. اما ضرورت سوم توجه به فلسفه يوناني آن است كه آشنايي با فلسفه يونان به ما ميآموزد كه تفسيرهاي رايج، مدرن و معاصر از يونان تنها تفسيرهاي ممكن نيستند، بلكه تفسيرهاي ديگري از بزرگاني چون ارسطو و افلاطون وجود دارد كه اگر از تفسيرهاي امروزي قويتر نباشند، به همان اندازه مهم هستند و توجه به اين تفاسير موجب تعديل تفسيرهاي امروزي خواهد شد.
پرسش اصلي فراموش شده است
هيدگر در دانشگاه ماربورگ از سال 1923 تا 1928 استاد بود و مغناطيس درسگفتارهاي او بسياري از شاگرداني را كه بعدا خود فيلسوفاني سرآمد شدند را جذب كرد. درسها در دانشگاههاي آلمان به طور درسگفتار ارايه ميشد. جذابيت و مسحوركنندگي درسهاي او چنان بود كه شاگرد بزرگش هانس گئورگ گادامر گفته وقتي هيدگر ارسطو درس ميداد، گمان اين بود كه ارسطو كنار ما نشسته است. هيدگر ميتوانست افكار را به عنوان پرسنده و تفكركننده از نو به جريان بيندازد. هيدگر همچنين كتاب اصلياش وجود و زمان را با نقل عبارتي از ديالوگ دوران پيري افلاطون يعني سوفسطايي آغاز كرده است: پس پيداست كه ديري است تا شما چون لفظ موجود را بر زبان ميآوريد، با آنچه ميخواهيد آشناييد. ما نيز پيش از اين ميپنداشتيم آن را در مييابيم، اما اكنون دروا شدهايم. در واشدن يعني گيج و سرگشته و حيران شدن. اين عبارت را در ديالوگ سوفسطايي بيگانهاي بر زبان ميآورد كه افلاطون او را از الئا، شهر پارمنيدس بزرگ به آتن آورده و در آتن با سقراط آشنا ميشود و سقراط ميخواهد در شهر اين بيگانه يعني جايي كه مردم فيلسوفي راستين را ديدهاند، آيا فيلسوف و سياستمدار و سوفسطايي را يكي ميدانند يا دو تا يا سه تا. قرار ميشود مطلب از طريق گفتوگو بپژوهند و چنين ميكنند. ميتوان گفت بيگانه در اصل خود افلاطون است، يعني افلاطون حرف خود را در دهان او گذاشته تا نشان دهد در آتن يعني جايي كه همه خود را فيلسوف ميپندارند، حد و مرزها ديگر مشخص نيست، به طوري كه نميتوان فيلسوف را از نافيلسوف كه سوفسطايي باشد، تشخيص داد. سوفسطايي نيز نيست آنكه مينمايد و نيست آنچه ميخواهد بنمايد كه هست. افلاطون تقابل ميان فيلسوف و سوفسطايي را مانند تقابل وجود و عدم يا هستي و نيستي ميداند و به اين مناسبت گريزي به منظومه آموزشي پارمنيدس ميزند كه در آنجا نيستي برخلاف هستي، اصلا انديشيدني نيست. به هر حال بررسي انتقادي راي پدر پارمنيدس كه از غايت سهمناكي به پدركشي ميماند، فيلسوف از الئا آمده را به آنجا ميرساند كه ما پيش از اين ميپنداشتيم كه چه ميگوييم وقتي ميگفتيم چيزي هست. حالا چون آزمودهايم كه از جهاتي در مورد هرچه هست ميتوان گفت كه نيست و از جهتي در مورد هرچه هست، ميتوانيم گفت كه هست، چنان كه ارسطو گفته، گيج و سرگشته و حيران شدهايم. هيدگر به اين بحث اضافه ميكند كه آيا ما امروز به اين پرسش كه وقتي لفظ موجود را به كار ميبريم چه معنا داريم، پاسخي داريم؟ او جواب ميدهد كه به هيچوجه. پس بايد پرسش را از نو در ميان آورد. من اضافه ميكنم كه امروز نيز اگرچه برخي شعارهايي ميدهند مبني بر صرفنظر كردن از مابعدالطبيعه، اما از نو دوباره مابعدالطبيعه مورد اقبال قرار گرفته است، حتي از جانب منكران بعدي آن يعني نئوپوزيتويستها. اين اشاره به آن است كه در اول وجود و زمان هيدگر ميگويد پرسش از معناي وجود، امروز از يادها رفته است. گرچه امروز كساني از نو سنگ مابعدالطبيعه را به سينه ميزنند. به سينه ميزنند، اما پرسش اصلي را فراموش كردهاند.
در يك فضاي چهلتكه زندگي ميكنيم
به تعبير برخي انديشمندان معاصر ما در يك فضاي چهلتكهگي و گسستهاي متنوع زندگي ميكنيم. از يكسو گسست و گسلي را شاهديم كه ميان حوزههاي فهم و معرفت رخ داده است، يعني گسستهايي كه ميان دانش و علم و فلسفه و اخلاق و سياست رخ داده است، گسلهايي كه روز به روز پيامدها و مضار آنها آشكارتر ميشود. از سوي ديگر شاهد گسستي هستيم كه ميان حوزههاي طبيعت، فناوري و انسان رخ داده است. حوزههايي كه به جاي اينكه در يك جهان بوم قرار بگيرند، جهانهاي معارض و متخاصم شدهاند. از سوي ديگر شاهد گسلي ميان جهان سنتي و جهان مدرن يا جهان توسعهيافته و جهان رو به توسعه هستيم. همچنين شاهد گسست ميان زيستبومهايي هستيم كه آدمها و جوامع را در اين گسستها گرفتار اغتشاشهاي عملي و نظري بيشتر كردهاند. همچنين گسستهاي ديگر و ديگر و بالاخره گسستي كه ميان طبيعت و ماوراي طبيعت شكل گرفته است. ما انسانها شايد در هيچ روزگاري مثل اين روزگار، شاهد اين گسستهاي مكمل و متراكمي نبودهايم. به نظر من دكتر داوري در عمر پربركتي كه در دهههاي متوالي داشتهاند، از معدود كساني هستند كه اولا به اين گسستها انديشيدهاند، براي ايشان اين گسستها مساله بوده است. ثانيا تلاش كردهاند دريچهاي را براي كاهش اين گسستها در مرحله انديشه و فكر بيابند و روزنهاي را باز كنند كه چگونه ميشود از اين گسستها كاست و از اغتشاش انسان و جامعه امروزي كاست. ثالثا اين دريچه راه را با تفكر به عنوان وجه مميزه آدمي گشودهاند. در اين دوره معاصر كم نبودهاند و نيستند كساني كه بخشي از اين گسستها مساله آنها شد اما پاسخها و روشهاي آنها شبهتفكر بود و نه تفكر. دكتر داوري اردكاني سهم قابل توجهي در اين مسير و حركت دارند. بنابراين جايزه به نام ايشان ميتواند راهنمايي براي دانشجويان فلسفه كه اين مسير را بپيمايند.
درباره ضرورت يونان
چرا به پروكلوس و به يونان پرداختم؟ انديشه يوناني به طور عام و انديشه پروكلوس به طور خاص صرف نظر از اهميت ذاتيشان، براي ما اهميتي نظري و تاريخي ويژهاي دارد. نياكان ما يك بار براي فهم و حل مسائل نظري زمانه خود به انديشه فيلسوفان يوناني مراجعه كردند و به ياري آنها البته طرح نظري ويژه خود را پي گرفتند. به نظر ميرسد امكان هم سخني با فيلسوفان سلف و ياري گرفتن از آنها در فهم و حل مسائل زمانه هنوز برقرار باشد. انگيزه و راهنماي كلي من در اين پژوهش هم همين است. تلاش براي درك موقعيت متفكري كه در مواجهه با معضلات نظري ويژه زمانهاش به بازخواني سنت فلسفي گذشتهاش اقدام كرده است. پروكلوس (485-412 م.) به دوران باستان متاخر تعلق دارد، دورهاي كه مسيحيت در جهان مغرب زمين شكل رسمي به خودش ميگيرد و مسيحيان از حقوق مدني برخوردار ميشوند. در اين دوره هست كه آخرين بازماندههاي عقلانيت و معنويت يوناني ميراث خودشان را در زوال ميبينند و نياز ميبينند كه آن را دوباره به نحوي احيا كنند. از همين رو پروكلوس به نحو آگاهانه و روشمندي كوشيد تا امكانات آشكار و پنهان در نظام افلاطون را براي تدوين نوعي الهيات سيستماتيك پرورش و گسترش دهد و حاصل اين تلاش اثر سترگ شش جلدياش يعني الهيات افلاطوني است كه ميتوان آن را نوعي جامع الهيات يوناني دانست. پروكلوس كار خود را در دوگام اساسي پيش برد: نخست استخراج نظام الهيات علمي از افلاطون و تبديل الهيات به اپيستمه و علم عقلاني و دوم اثبات توافق و هماهنگي آن با ديگر سنتهاي الهياتي يوناني يعني الهيات ارفئوسي، هزيود، هومر و فيثاغورثيان است. در اين پاياننامه تاكيد بر گام اول بوده است. گامهاي پروكلوس در اين قسمت سه تاست. نكته مهم اين است كه پيش از استخراج نظام الهيات علمي از افلاطون، امكان استخراج آن را بررسي ميكند. بنابراين تلاش روشمندي را در خوانش تفسير الهياتي افلاطون به كار ميبندد و در اينجا ميراث غنياي از مباحث الهياتي از جمله مساله منشأ محتواي الهيات و مساله زبان الهيات و مساله الهيات به مثابه علم را ميبينيم. در ادامه نيز گامهاي بعدي او را پي گرفتهام، مثل بحث الهيات سلبي. پاياننامه در نهايت نيز از نوعي الهيات ايجابي نزد پروكلوس سخن ميگويد. در آموزش فلسفه در ايران يونان، تا افلوطين آموزش داده ميشود و درباره فيلسوفان يوناني پس از آن كمتر كار ميشود. در حالي كه كار كردن روي اين فيلسوفان امكان گفتوگوي مجدد با يونان در پرتو فلسفه اسلامي غني ميكند و براي زمانه ما نيز الهامبخش است.
گفتوگوي هايدگر با افلاطون
رساله بررسي تفسير هايدگر از آموزه موجود و ناموجود در محاوره سوفسطايي افلاطون را به دليل اهميت مساله وجود به عنوان مساله بنيادين فلسفه برگزيدم. اين مساله بيش از همه براي هايدگر دغدغه اوست. او اين مساله را در كنار كتاب وجود و زمان، در درسگفتارهاي سوفسطايي افلاطون با محوريت افلاطون ارسطو و با الهام گرفتن از پارمنيدس مطرح كرده است. در پاياننامه كارشناسي ارشد درباره ديالكتيك افلاطون، كانت و هگل بحث كردم. از طريق اين پژوهش براي من روشن شد كه افلاطون از طريق ديالكتيك به مثل كه حقيقت و وجود نزد وي است، دست مييابد. با توجه به اين سابقه پژوهشيام، باز هم افلاطون را پايه كار خود قرار دادم. چون هايدگر در بحث از وجود به افلاطون نظر داشته و مهمترين اثر خود وجود و زمان بحث را با افلاطون آغاز كرده و از سوي ديگر زبان را خانه وجود دانسته، او را براي رسالهام برگزيدم تا با جريان ديالكتيك بيشتر از آنچه در كانت و هگل شاهد بودم، به زمان معاصر نزديكتر شوم. هايدگر در تفسيرش از افلاطون با او گفتوگو ميكند و با خود افلاطون مواجه ميشود تا افلاطون اصيل را آشكار كند. او اين كار را با پديدارشناسي انجام ميدهد. پديدارشناسي او وجه هرمنوتيكي دارد، زيرا براي تفسير افلاطون از شاگردش ارسطو مدد ميگيرد. زيرا به زعم هايدگر اين كار پيروي از اصل كهن هرمنوتيكي يعني حركت از پنهان به روشن است. بنابراين چون شاگرد استاد را بهتر ميفهمد، بايد از ارسطو به سمت افلاطون حركت كنيم. همچنين هايدگر در تفسيرش به شيوه ساختارزدايانه عمل ميكند، زيرا از اين طريق است كه موضوع مورد تفسير از پوشيدگي بيرون ميآيد و آشكار ميشود. خصوصيت ديگر شيوه تفسير هايدگر واژهشناسي است. او بر به كار بردن خود واژگان يوناني تاكيد دارد زيرا معتقد است معادليابي دقيق براي برخي واژهها كاري تقريبا ناممكن است. او در كنار انتقاداتي به افلاطون، استفادههاي زيادي از فلسفه او ميكند. او معتقد است يونان سنتي رنگ و رورفته نيست و فلسفه افلاطون و ارسطو را بسيار غني ميداند. با اين همه هايدگر را نبايد تكرار افلاطون و ارسطو دانست، بلكه او معتقد است ايشان وجود را به موجود تبديل كردهاند كه اين كار نيز در واقع تقدير خود وجود بوده است.