• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3576 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۲۷ تير

فلسفه موجب رونق و نشاط سياست است

رضا داوري اردكاني رييس فرهنگستان علوم


من پيرمردي هستم كه از آنجا كه از ابتداي جواني به فلسفه تعلق خاطر داشتم و براي فلسفه حرف زده‌ام، اسمم روي اين جايزه گذاشته شده است. من حرف جواني خودم را اينجا تكرار مي‌كنم. يك كلمه حرف داشتم كه حرف تازه‌اي نيست و آن را از استادانم آموخته‌ام، البته ممكن است همه اين حرف را قبول نداشته باشند، اما من هميشه به اين حرف معتقد بودم. اين حرف ساده‌اي است: آدمي با تفكر، آدمي مي‌شود. اما اينكه اين تفكر چه لوازم و جلوه‌ها و آثاري دارد، بحث ديگري است كه مجالش اينجا نيست. گفتم همه اين سخن را كه ما نياز به فلسفه داريم، قبول ندارند. مردم به درستي مي‌پندارند كه فلسفه به هيچ كار نمي‌آيد. فلسفه نان و آب نمي‌شود. البته فلسفه براي ما معلمان فلسفه نان بدي نيست و لااقل من از ناني كه از قِبَل فلسفه خورده‌ام، ناراضي نيستم. اما اين مربوط به شغل فلسفه است وگرنه فلسفه نان نمي‌شود. فلسفه ممكن است جام شوكران بياورد، اما فلسفه از آن حيث كه فلسفه است، نان نمي‌آورد. فلسفه، اين غريب و بيگانه اليايي كه دوستم به آن اشاره كردند، رانده مي‌شود، اما در عين حال هست. هست و نه فقط هست، بلكه با بودنش سياست هست، علم هست، حرفه و كسب و كار هست، رونق هست و... اين را مي‌شود در تاريخ آزمود. در كدام دوران چين در همه شوون عظمت داشته است؟ چرا از چين بگويم. ياسپرس قرون ششم و پنجم پيش از ميلاد را داراي يك صفت ممتاز مي‌داند. او اين دوره را عصر رونق و نشاط تفكر نه‌فقط در يونان كه در كل جهان اعم از چين، هند، مصر، ايران و... مي‌داند. در سراسر آن جهان آن روز در اين دوره نشاطي هست. اگر كشورها، مملكت‌ها، سرزمين‌ها و تاريخ اقوام را يك به يك ببينيد، تقريبا بدون استثناست كه هر وقت تفكر بوده، رونق و نشاط و سياست و خردمندي نيز بوده است و هر وقت تفكر فرونشسته و ضعيف شده و غايب بوده، بي‌نشاطي، درماندگي و ناتواني آمده است. اگر موردي خلاف اين را داريد، خوشحال مي‌شوم كه بفرماييد. زيرا اصرار ندارم كه هرچه مي‌گويم درست است. من مي‌گويم اين طور فكر كرده‌ام و اگر از جهت تاريخي اين سخن قابل رد است، خوشحال مي‌شوم كه بشنوم. اين را گفتم تا تاكيد كنم فلسفه و تفكر و هنر چه اهميتي دارد. فلسفه به معناي مابعدالطبيعه يك صورت تفكر است. كسي ممكن است فكر كند وقتي به مصر اشاره كردم، مگر مصر فلسفه داشته است؟ مصر فلسفه نداشته است، اما كاهن مصري چنان كه افلاطون روايت مي‌كند، به سولون مي‌گويد شما يونانيان كودك هستيد. اگر يونانيان در نظر كاهن مصري كودك هستند، پس مصر بايد صاحب تفكر بزرگي باشد كه چنين داعيه‌اي از سوي يك كاهن مصري بيان مي‌شود.
فلسفه يكي از انحاي تفكر است. در تاريخ تفكر غربي تفكر اصلي فلسفه بوده است. اين بدان معنا نيست كه در تاريخ غربي هنر نبوده است. اما به هر حال چيزي كه تحت عنوان فلسفه پديد آمده، در يونان وجود داشته و ادامه پيدا كرده است و نظيرش را در جاي ديگر كمتر مي‌بينيم، چنان كه دوستانم بيان كردند اين تلاشي بدين معنا بوده كه چگونه دوكسا (عقيده) و دگما (باور جزمي) و ميتوس (اسطوره) به اپيستمه (معرفت) تبديل مي‌شود، اين امر در تاريخ 2500 ساله غرب رخ داده است و البته در تاريخ هزار و چند صد ساله ما نيز بخشي از اين كوشش انجام شده است.  هرجا در اين تاريخ 2500 ساله فلسفه بوده، يك گشودگي و گشايشي در شوون ديگر زندگي نيز مي‌بينيد. هرجا فلسفه هست، خردمندي هست. خردمندي و فلسفه چه نسبتي با هم دارند؟ خردمندي در بيان ما معمولا به معناي خرد عملي است. اصولا خرد در نظر مردم، خرد عملي است. در فلسفه بود كه تجزيه به خرد نظري و خرد عملي تجزيه شد. اما آيا فلسفه خردمندي است؟ فلسفه عين خردمندي نيست، زيرا ما سياستمداراني داريم كه خردمند هستند اما فيلسوف نيستند. شايد اصلا فلسفه نخوانده باشند و فلسفه ندانند. اصلا لازم نيست كه سياستمدار فيلسوف باشد. شايد بهتر اين است كه فيلسوف نباشد. زيرا فيلسوف گرفتاري‌ها و مشغله‌هاي ذهني‌اي دارد كه نمي‌تواند به عمل بپردازد. شاعر و فيلسوف نمي‌توانند به عمل بپردازند. آنچه افلاطون گفت، يك ايده‌آل بود. افلاطون مي‌گفت درس فلسفه بايد راهنما و ره‌آموز سياست باشد. اين نظر او كه فيلسوفان بايد حكومت بكنند، به اين معنا نيست كه بايد زمام امور و عمل و تدبير به دست فيلسوفان باشد، بلكه فلسفه راهنماي عمل است.  آقاي محمدخاني جمله‌اي از من خواند كه من اينجا همان را تكرار مي‌كنم. فلسفه در عمل زندگي به ما هيچ مددي نمي‌رساند. فلسفه به ما در امر معاش، سياست، حرفه و در ترتيب روابط اجتماعي چيزي به ما نمي‌دهد. البته اين در مورد قانونگذاري درست نيست. فلسفه در قانونگذاري ممكن است مستقيما موثر باشد اما در ساير امور مذكور به ما مددي نمي‌رساند. اما فلسفه بنايي را محكم مي‌كند. فلسفه بناي خرد را محكم مي‌كند و با تحكيم بناي خرد است كه به امر عملي و امور جزيي زندگي مدد مي‌رساند.
 ما معمولا بين هوش و خرد اشتباه مي‌كنيم. نه اينكه در علم تفاوت آنها را ندانيم، بلكه در كاربرد و اصطلاح و رفتار و كردار خودمان اينها را از هم جدا مي‌كنيم. لفظي هم كه در فرانسه و انگليسي براي هوش به كار مي‌رود، intelligence  است كه گاهي به معناي عقل نيز كار مي‌رود. در لغت هم اين اشتباه صورت مي‌گيرد. اما اين دو (خرد يا عقل و هوش) را نبايد با يكديگر اشتباه كرد. انتليجانس (تلفظ فرانسه) امري زيست‌شناسي و روان‌شناختي است، هميشه هست و در هر جامعه و زماني مردمي هستند كه هوش فراوان دارند و اين هوش كم و بيش ارثي و ژنتيك است. اما عقل گاه هست و گاه نيست. هوش كارساز عمل فردي و شخصي است، هوش مسائل شغلي و مسائل عملي‌اي كه اشخاص خودشان و خانواده و گروه‌شان در زندگي با آنها مواجه هستند، را مي‌تواند حل كند. هوش همچنين ممكن است تباه شود. اما عقل ارثي نيست. عقل در يك تاريخ هست و در يك تاريخ نيست. در يك تاريخ قوي است و در يك تاريخ ضعيف است. اين عقل را در فلسفه و هنر مي‌توانيم بيابيم. هنر و فلسفه است كه اين عقل را نمايندگي مي‌كند. اما مگر هنر و عرفان عقل است؟ به معنايي كه من مي‌گويم بله، چنين است. اگر عقل را به معناي منطق به كار ببريم، چنين نيست. هنر با منطق سر و كار ندارد. اما هنر با خردمندي و عقل كار دارد. هنر با عقلي كه مويد و پشتوانه خردمندي است كار دارد. عقل وقتي هست، اعتماد هست، ارتباط هست، اخلاق هست، روابط هست، پيوستگي هست، دوستي هست.  من همواره از 50 سال پيش فكر كرده‌ام كه چه نسبتي در كتاب بسيار مهم اخلاق نيكوماخوس ارسطو ميان خردمندي و دوستي هست. اينكه از خردمندي استفاده كردم، به خاطر آن است كه كار اخلاق به فرونسيس (حكمت عملي يا فرزانگي يا خردمندي) بازمي‌گردد. فيلسوفان ما به خصوص فارابي به عنوان شروع‌كننده، از آن با تعبير فضيلت عقلي ياد كرده‌اند. اين خردمندي با دوستي چه ارتباطي دارد؟ يك سوم كتاب بالنسبه مفصل اخلاق نيكوماخوس كه نوشته خود ارسطوست، به موضوع دوستي اختصاص دارد. كتابي كه در آن عقل متعلق به مدينه است، سياست متعلق به مدينه است و عقل و سياست به يكديگر پيوسته هستند. دوستي و سياست به هم پيوسته هستند.  عقل در تاريخ صورت‌هاي بسيار پيدا كرده است، اما آنچه من از افلاطون و ارسطو مي‌فهمم، عقلي كه در مدينه يوناني هست، عقل دوستي و پيوند و ارتباط و تدبير است. مستقيما عقل فلسفه در تدبير دخالت نمي‌كند و نمي‌تواند دخالت كند يا ما اين دخالت را بفهميم. ما نمي‌توانيم از عقل نظري به عقل عملي برسيم. اما پيوندي ميان اينها هست كه تقريبا مجهول‌الكنه است. اينكه بر مجهول‌الكنه بودن تاكيد مي‌كنم، به اين خاطر است كه قابل‌تامل و تفكر است. لااقل آثار و نشانه‌هايش را مي‌بينيم.  هرجا تفكر و فلسفه هست، نشاط و دوستي و سلامت و رونق و شادي هست و خيال نكنيد اين فلسفه غريب، اين فلسفه مردود و مطرود، اين فلسفه رانده شده از همه‌جا، وقتي رانده مي‌شود، دشمني از شهر رانده شده است. زيرا كه اگر فلسفه نباشد، اين خرمگسي كه كه ما را اذيت مي‌كند اگر نباشد، اين نيش خرمگس اگر نباشد، مصيبت به وجود مي‌آيد. وقتي فلسفه تنزل پيدا مي‌كند، پيوند و مهر و اعتماد و همبستگي و وداد از دست مي‌رفت. مردمان به وداد نياز دارند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون