• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3148 -
  • ۱۳۹۳ سه شنبه ۱۶ دي

قطعه‌يي به نام هنرمندان

محمد فوقاني

چندي پيش در صف نانوايي ايستاده بودم و طبق عادت همه مشتريان دست به سينه حركات شاطر نانوا و همكارانش را زيرنظر داشتم. چه دنياي قشنگي دارند؛ «دنيايي بدون تنش و استرس» به دور از هر ادعايي «با اينكه با هم صحبت نمي‌كردند ولي زير چشمي هواي هم رو داشتند». هر كدام مسووليت خود را انجام مي‌دادند و معلوم بود كه دوستي و عشقي در سر سفره آنان به اشتراك گذاشته مي‌شود. مهم‌تر از همه «اعتمادي بود كه به مشتريان داشتند»، هر كسي به اندازه نيازش نان بر مي‌داشت و خودش شمارش مي‌كرد كه در اين دوره وانفسا، اين اعتماد جاي تحسين دارد. در فاصله‌يي كوتاه دور هم نشستند و طبق برنامه‌ريزي از قبل، دست به ليوان چاي شدند كه همان دوستي‌ها چاي بي‌رنگ و روي آنان را تبديل به كاپوچينويي خوشمزه مي‌كرد. نيازي به صحبت نبود... چرا اين همه حرف... ياد دهه 60 افتادم» زماني كه آدم‌ها به جاي صحبت كردن و خودنمايي به فكر حل مشكلات هم بودند
«از خود مي‌گذشتند تا به ديگري كمك كنند. اگر در محله‌يي براي خانواده‌يي گرفتاري رخ مي‌داد خيلي از اهالي آن محل شتابان به كمك مي‌رفتند و ستوني براي آن خانواده مي‌شدند. آن روزها همه به هم لبخند مي‌زدند در حقيقت با هم زندگي مي‌كردند چراكه همه وفا‌دار و قهرمان بودند و كسي به تنهايي ادعاي قهرماني نمي‌كرد. خوشحالم تربيت شده آن روزگارم»؛ روزگار انقلاب «روزگار جنگ» و «روزگار دوستي و عاطفه». زماني كه تنها 18 ساله بودم وارد بازار كار و جامعه شدم. به انتخاب خود وارد دنياي هنر شدم و با عكاسي رفاقت كردم. نصايح و پند و اندرز بزرگ‌تر‌هاي با تجربه را آويزه گوشم قرار دادم «اين نصايح همه با افعال منفي شروع مي‌شد» نكند از اين شاخه به آن شاخه بپري... نكند راه درست را دور بزني... نكند حق كسي را ناحق كني. انگاري من جوان خام و نارس بايد همه بايد و نبايد‌هاي زندگي را يك‌باره ياد و به كار مي‌گرفتم. از شما چه پنهان دلم مي‌خواست روي پاهايم بايستم و قد علم كنم «بدم هم نمي‌آمد به آن بزرگ‌ترها ثابت شود كه من هم داراي انديشه و تفكر هستم يعني اينكه بزرگ شده‌ام. از آن زمان 31 سال مي‌گذرد و هنوز روي پاهايم سنگيني زندگي و مسووليت را حس مي‌كنم». فكر مي‌كردم با هنر به همه خواسته‌ها و آرزوهاي آرماني خود زود مي‌رسم. در سينما خيلي از افراد حرفه‌يي را ديدم كه انصافا از آنان در زمينه هنر و تكنيك آموختم ولي حقيقتا در طول اين سال‌ها آدم بزرگ خيلي به ندرت ديدم «پوريايي از جنس ولي را هرگز نديدم. اگر در جشن سينمايي تنديسي رد و بدل شود و به اين فرهيخته گرامي داده نشود از عكس‌العمل‌هاي او به حرف‌هاي من خواهيد رسيد !!!»خيلي از اين لحظه‌ها را تجربه كردم و همان جا افسوس به حال آن نانوا و آن ليوان پراز چاي او خورده‌ام. اين نكته مهم را دريافتم براي خلق يك اثر هنري بايد به نواي دل گوش بسپاري؛ هر چند عوام تو را مجنون بخوانند و بر اين باور باشند كه از ماديات دنيا عقب افتاده‌يي چون از عقل و ذهنت استفاده نكردي. من معتقد هستم براي رسيدن به حقيقت همه اين سرزنش‌ها را بايد به جان خريد. خيلي از مديران و مسوولان اين صنعت و هنر را ديده‌ام كه متاسفانه تا به امروز فقط و فقط صحبت‌هاي زيبا و رمانتيك كرده‌اند و دريغ از يك عزم و همت همان دهه سال 60 تا خيلي از مشكلات صنوف سينمايي حل شود از جمله امنيت شغلي كه پيامد آن ايجاد فضايي پر از صميميت «دوستي» پر از انرژي «به دور از حسادت»، ايجاد محيطي سالم براي رقابت و نزديك شدن به هنر متعالي است. به نظر شما يك هنرمند با توجه به روحيه شكننده و حساس او چقدر پتانسيل زنده بودن را دارد كه روزش را با نگراني و استرس به شب رساند. البته ناگفته نماند به همت دوستان قطعه‌يي در بهشت زهرا وجود دارد كه اگر توفيق پيدا شود «خيلي از دوستان و هنرمنداني را كه سال‌هاست در بين ما نيستند مي‌بينيم و مي‌توانيم كلي با آنان درد و دل كنيم. تمام اينها را گفتم بابت جوان‌هايي كه علاقه‌مند به سينما هستند و مرتبا سوال مي‌كنند ما چگونه وارد شويم؟ چگونه موفق شويم؟ دوستان نازنين»  من اگر جاي شما بودم همين امروز در صف يكي از نانوايي‌ها مي‌ايستادم و قدري به آينده فكر مي‌كردم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون