ولي من نقاشي پركار را خيلي دوست دارم. تصوري كه بيشتر آدمها از نقاشي انتزاعي دارند، اتفاقي است كه در نقاشي انتزاعي ميافتد، ولي من به اجراي طولاني اهميت ميدهم، يعني اجرا در كار، براي من خيلي اهميت دارد. به همين دليل بود كه نقطهها را تكتك روي بوم گذاشتم
حافظ روحاني/ شاهپري بهزادي سالها است كه نقاشي ميكند، به فرمهاي بنيادين و عناصر اوليه بصري علاقهمند است، شايد به خاطر همين علاقه باشد كه الان چهار سال است كه نقطه ميكشد. به گفته خودش يك نقاش حرفهيي است، نقاشي كه با حرفهاش ارتزاق ميكند و آن قدر بخت يارش بوده كه علاقه و حرفهاش يكي شوند، فرصتي كه سخت، گير هركس ميآيد. نمايشگاه اخير شاهپري بهزادي «يك نقطه» نام داشت، كوششي بصري براي هنرمند براي بازي با قابليتهاي بصري يك نقطه و البته دنياي بصرياي كه ميتوان با آن ساخت. نقاشي كه از يك خانواده كاملا مطبوعاتي ميآيد، برخلاف آنها دل در گروي فرمها داده و يك نقاش انتزاعي است، با تجربه برگزاري چندين نمايشگاه در اروپاي شرقي به خصوص اسلواكي و مجارستان. به بهانه نمايشگاه اخيرش در نگارخانه اعتماد يك با او به گفتوگو نشستيم كه ميخوانيد.
در نوشته نمايشگاه شما صرفا به نوشتن چند اشاره فرمي بسنده كردهايد و كلماتي را تكرار كردهايد، «نقطه»، «دايره» و «گنبد». به نظر ميرسد كه داريد از فرم شروع ميكنيد، ولي قرار است احتمالا در پس پشت اينها اشارات معنوي هم باشد. كار اين مجموعه آيا با نگاه به گنبد آغاز شد يا پژوهشي است در فرم دايره؟
نه، بيشتر با همان نگاه به گنبد شروع شده و عمقي كه دارند، وقتي از پايين نگاهشان ميكنيم، ولي دايره خيلي نقش مهمي دارد. درست است كه در نهايت به مربع ميرسد، يعني تربيع ميشود، ولي عمقش را من با دايره درآوردم. همانطور كه خودتان به متن اشاره كرديد، من ميخواستم متني بنويسم كه خيلي به نقاشيها شبيه باشد، ميخواستم همان فضا و همان حس را داشته باشد، همانطور كه تكرار در نقاشي من نقش خيلي مهمي داشته، به همين دليل ميخواستم كه اين اتفاق در متنم هم بيفتد و ارجاعاتي داشته باشد كه گنبد اصليترين ارجاعام بود. البته من 15 سال است كه نقاشي انتزاعي ميكنم، يعني هميشه من كار انتزاعي كردم پس فرم در آن نقش خيلي مهمي دارد. گاهي وقتها به فرمهاي آشنا، فرمهايي كه ما ميشناسيم نزديك شده، بيشتر وقتها به دايره و مربع؛ ميتوانم بگويم كه من تمام عمرم را دايره و مربع كشيدهام و هنوز هم ميتوانم سالها مربع و دايره بكشم. ولي ارجاع اصلي اين مجموعه به گنبد بود، در بعضي جاها فرمها را سادهتر كردم و گرايش بيشتر به آبستره محض بود، ولي در بعضي جاها سعي كردم از هندسه معماري هم استفاده كنم.
به نظر ميرسد كه در اجراي كارها خيلي به ريزهكاري و جزييات علاقهمنديد و كارها بايد خيلي وقتگير و انرژيبر باشند، ميتوان ديد كه چگونه نقطهها و دايرهها بهتكتك روي بوم كشيده شدهاند. اين كار تا حدي من را به ياد ماندالا انداخت، انگار كه همان ذهنيت پشت كارهاي شما هم هست، فرقش اين است كه ماندالاها پايدار نيستند، ولي آثار شما چرا. همان ذهنيت پشت كار شما هم هست؟ يك جور مراقبه كردن با نقاشي؟
نتيجهاش واقعا اين بوده. حالا در ذهن من ماندالا نبوده. اين چيزي كه ميگويم يك انتخاب است، ولي من نقاشي پركار را خيلي دوست دارم. تصوري كه بيشتر آدمها از نقاشي انتزاعي دارند، اتفاقي است كه در نقاشي انتزاعي ميافتد، ولي من به اجراي طولاني اهميت ميدهم، يعني اجرا در كار، براي من خيلي اهميت دارد. به همين دليل بود كه نقطهها را تكتك روي بوم گذاشتم؛ البته من سالها است كه با نقطه كار ميكنم، ولي اسم اين نمايشگاه را گذاشتم «يك نقطه». علتش فهميدن تمام كارهايي بود كه ميتوان با يك نقطه انجام داد كه البته در نهايت به مبحثي مثل وحدت و كثرت ميرسد، ولي اگر بخواهيم فقط جنبه بصرياش را در نظر بگيرم، نقطه يك عنصر اصلي در هنرهاي تجسمي است، نخستين عنصر و من ميخواستم تمام كارهايي كه ميشود با يك نقطه كرد، هر حركتي را كه ميتوان با آن القا كرد، يا عمقي كه ميتوان با آن نشان داد را در كارهايم دربياورم.
يعني بسط دادن يك نقطه، تا جايي كه امكان دارد؟
تمام كارهايي كه ميتوان با يك نقطه انجام داد، از تجمعشان، از كمرنگ و پررنگ شدنشان، از كوچك و بزرگ شدنشان و تمامي اينها، ولي همهشان بهواقع يك نقطه هستند.
اين خصيصه در كارتان به خاطر تحصيلاتتان در حوزه گرافيك است؟
در نهايت خيلي تاثير داشته. البته من الان چهار سال است كه فقط با نقطه نقاشي ميكنم. نمايشگاه قبليام شامل يك سري حجمپردازي با نقطه بود. اينها هم در نهايت حجمپردازي هستند ولي نه يك فرم حجمي آشنا. ولي بله، نقش مهمي داشته. گرافيك در نقاشي كردن من خيلي نقش داشت. با اينكه من فقط در رشته گرافيك تحصيل كردم و الان 15 سال است كه دارم نقاشي ميكنم.
تجربهيي كه شما ميكنيد به شكلي در كار اُپآرتيستها هم ديده ميشود، يعني كاري كه آنها ميكنند و با تكرار فرمهايي خطاي باصره ايجاد ميكنند. با اين حال هميشه اين ايراد را به هنرمندان اُپآرت ميگيرند كه كارشان چيزي فراتر از ايجاد همين خطاي باصره نيست. در كارهاي شما، ولي اين ايده به من القا شد كه آثار با ارجاع به فرم گنبد، دارند ميكوشند تا ارجاعاتي فراتر از بازيهاي بصري هم بدهند. آيا اين ارجاعات واقعا در كار شما هست؟
بله، كاملا. نتيجه كار من مثل هنرمندان اُپآرت هست، ولي من هدفم اين نبوده و سعي داشتم كه كارم به آنها شباهت پيدا نكند. من همانقدر كه كار كردم، در مورد گنبدها جستوجو هم كردم، حتي درباب تفاوت گنبد در معماري اسلامي و ديگر انواع معماري مطالعه كردم، لزوما نتيجه مستقيمي نداشته، ولي داريد درست ميگوييد.
اين ايده ماحصل يك سفر خاص، ديدن گنبد خاصي است، يا يك فكر قديميتر است؟
فكري است كه از قديمتر شكل گرفته و دوست داشتم كه از يك عنصر در كارم استفاده كنم و آن عمقي كه ميخواستم را دربياورم. به خصيصه نقاشيام هم برميگردد. ولي در مورد رنگها ميخواستم كه سنت در اين رنگها نباشد. تمام سعيام اين بود كه رنگها كاملا شخصي و بر اساس سليقه خودم باشد، حالا طبيعتا در رنگهاي من طلايي و نقرهيي زياد بود كه توي گنبدها هم هست. اصولا رنگهاي اين نمايشگاه فقط آبي و زرد و سبز بود و خنثي كه سياه و خاكساري جزء آن محسوب ميشود، در حقيقت تمام رنگهاي نمايشگاه اين سه رنگ بوده و رنگهايي كه اضافه شده بود، خنثي بود و طلايي و نقرهيي ولي هيچكدام بر اساس واقعيت و رنگهاي گنبدها نبود، بلكه سليقهيي بود. ولي بعضي از گنبدها را از روي گنبدهاي خاصي كشيدم. يك موردش خيلي جالب بود، موردي بود كه من نديده بودم، مسجدي هست در شهر تبريز، به اسم «مسجد كبود». من يك نقاشي بزرگ طلايي داشتم، يكي از دوستانم به تبريز سفر كرد و عكسي از گنبد آن مسجد برايم گرفت كه من باورم نميشد، چون دقيقا عين كار من بود.
به نظر ميرسد كه هر تابلو وقت فراواني از شما ميگيرد، هر كار چقدر وقت ميگيرد؟
اين 10 كار نتيجه يك سال كار من بود. يك سالي كه هر روز كار كردهام و ميتوانم بگويم كه سه ماه آخر را روزهاي جمعه و تعطيلات را هم كار كردم. نخستين تابلوي بزرگي كه كشيدم، دو ماه طول كشيد، البته بعد از آن سرعت كارم خيلي بيشتر شد.
و اين وقت گذاشتن برايتان لذتبخش است؟
بسيار. من ميتوانم بگويم كه ديگر آن آدم قبل از اين كارها نيستم؛ با پايان اين كارها آرامش پيدار كردم و به اصطلاح نشستم.
در گفتههايتان چند بار بر عمق تاكيد داريد، انگار اصرار داريد كه هر تابلو ما را به درون خود بكشد. قرار است از اينكه به داخل تابلو ميرويم، چيزي به دست بياوريم يا نه؟
كاملا ميخواستم حس بصرياش را القا كنم. يعني در اين قسمت كار در پي ارجاع معنوي يا چيزي شبيه آن نبودم. جنبه بصري كار برايم خيلي مهم است، به نظرم در نقاشي انتزاعي بخش بصري بسيار اهميت دارد و در كار خودم هم برايام خيلي مهم است و به همين دليل بود كه ميخواستم عمق را القا كنم. يكي از علل بزرگ كار كردن من هم همين است، خودم هم از كار با بوم بزرگ لذت ميبرم، اگر كارگاهم بزرگتر بود، مطمئنا بومهاي بزرگتري كار ميكردم. ولي ابعاد هم تاثير زيادي روي بيننده ميگذارد، وقتي ما خيلي كوچكتر از بوم باشيم، انگار بوم ما را ميكشد داخل.
در رنگگذاري هم اين شيوه را رعايت ميكنيد، هرچقدر به عمق ميرويد از رنگهاي سردتر استفاده ميكنيد.
هم رنگ و هم اندازه نقطهها براي اين است كه عمق را القا كند.
گفتيد كه با دايره و نقطه كارهايي كردهايد و هنوز هم ميكنيد، اين گفته به اين معني است كه نقطهها ادامه خواهند داشت؟
فكر ميكنم نقطهها فعلا ادامه خواهند داشت، در واقع نقطهها من را ول نميكنند. بعضي وقتها فكر ميكنم كه خسته شدهام چون دستم درد ميگيرد و اين كار فشار زيادي بر من ميآورد. البته هر دوره كاري من با دوره قبلي فرق داشته، يعني ادامه كار قبلي بوده، ولي مسير كاملا جديدي را در ادامه آنها طي كرده. ولي نقطهها هنوز هستند، نميدانم تا كي شايد تا وقتي كه آنها از پيش من بروند.
گفتيد كه به فرمهاي بنيادي، دايره يا مربع علاقهمنديد، آيا صرفا يك علاقه بصري است، يا برميگردد به معانياي كه معمولا به اين اشكال بنيادين نسبت داده ميشود؟
فكر ميكنم يك علاقه شخصي باشد. يك نكته ديگرش هم اين است كه به نظر من اين اشكال فوقالعاده جاي كار دارند؛ براي بعضيها فيگور همينقدر جذاب است، ولي براي من همين فرمهاي بنيادين جذابيت زيادي دارد. يك بار نوشتهيي خواندم از يك نقاش اروپايي كه ميگفت كه به اندازه تاريخ هنر مربع كشيده شده و باز هم ميتواند به اندازه عمر بشريت ادامه داشته باشد. واقعا اين اشكال ساده ميتوانند خيلي كارهاي بزرگي بكنند، حتي فيگور هم مخلوطي از همه اين فرمها است.
يعني معاني و مفاهيمي كه به اين اشكال ارجاع داده ميشود را در نظر نميگيريد؟
خيلي نه. من باز هم بر اين موضوع تاكيد ميكنم كه من ذهنيت انتزاعي دارم و ساده كردن براي من خيلي جذاب است و آن تاثير بصري براي من خيلي مهم است، يعني تاثيري كه كار من روي بيننده ميگذارد، بيشتر از مفهوم، يعني فكر ميكنم كه براي خيليها مفهوم و ادبيات در كارهايشان اهميت دارد، ولي در كار من تصوير و فرم حرف اول را ميزند.