درباره سه نمايشگاه تجسمي اين روزها
الگوهاي مادربزرگ
حسام محجوب
در طول يك سال، چهار عكاس كرد آثارشان را در نگارخانههاي مختلف به نمايش گذاشتند؛ با رويكردهاي مختلف، نگاههاي گوناگون و البته زيباييشناسيهاي متعدد. از آكو سالمي كه در ابتداي سال نمايشگاه آثارش را در نگارخانه شماره 6 برگزار كرد، تا سيوا شهباز كه چندي پيش آثارش را در سيحون به نمايش گذاشت و حالا كه هاوار اميني و صالح ابراهيمي آثارشان را به راه ابريشم آوردهاند. نميدانم كه آيا ميشود هنرمنداني اينچنين متفاوت و متعدد را در قالب يك تعريف قومي گنجاند يا نه، شايد نه ولي به هر حال بايد اشاره كرد كه همه اينها از اصالتي كردي برخاستهاند. هاوار اميني از هنرمندان ثابت راه ابريشم است، ولي صالح ابراهيمي براي نخستينبار است كه آثارش را در اين نگارخانه به نمايش ميگذارد. تركيبي از دو مجموعه كه ميتوان ردپاي شباهتهايي در حس و حال را در آنها ديد. برخلاف نوشته نمايشگاه كه ميكوشد تا آثار اين دو هنرمند را از جنبه مفهومي به هم مربوط كند، ولو اينكه گويا ايدهيي مشترك باعث و باني اين نمايشگاه بوده ولي بيش از هر چيز اين حس و حال است كه آثار دو هنرمند را به هم مربوط ميكند. حس و حال آثار شايد بيش از هر چير ماحصل نحوه مواجهه دو هنرمند با رنگها و فضاسازي باشد، رنگها در آثار هر دو هنرمند با تناليتههاي خاكستري مخلوط شده و فضاسازي هر دو هنرمند واجد ابهام و رمز و راز است. در آثار صالح ابراهيمي اين حس و حال از طريق ثبت پرترههايي از پشت سر آدمها حاصل شده است، كوشش هنرمند براي دادن جلوهيي كهنه به عكسها نيز باعث ميشود تا ارتباط ما با آدمهاي توي عكسها دورتر شود و آنها را از پس پشت يك ابهام ببينيم. از سوي ديگر تجربه هاوار اميني شكل تكامل يافته گروهي از آثار اوست مجموعهيي كه ما در آن شاهد پيكرههايي هستيم، ولي اين پيكرهها با شيوههاي مختلف مخدوش شدهاند، در نتيجه در اين آثار ما چيزهايي را ميبينيم، بيآنكه آنها را واقعا ببينيم، چيزهايي مقابل چشممان است ولي هنرمند با مخدوش كردنشان مانع از اين ميشود كه ما نقطه اتكايي در اثر پيدا كنيم، تنها چيزي كه در مقابل ديدگان ما قرار ميگيرد، تركيبي از عناصر بصري نامتجانس است، كه ما را در ابهام فرو ميبرد، اين خصيصه را ميتوان در گروهي از آثار اين هنرمند ديد با اين تفاوت كه مجموعه كنوني كمكنتراستتر است و رنگهايش نيز تيرهتر هستند. احتمالا همين تيرگي رنگهاست كه نويسنده نوشته نمايشگاه را برآن داشته تا مرگ را به عنوان مايه اصلي عكسها توصيف كند.
نمايشگاه آثار نرگس هاشمي در نگارخانه خاك
مجموعه جديد آثار نرگس هاشمي از هر جهت بسيار چشمگير است، هنرمند با دقتي مثالزدني الگوهايي را روي كاغذ خطدار طراحي كرده است. با رنگهايي كه با ظرافت چشم را در اثر ميگرداند و در آن هارموني ايجاد ميكنند، بيآنكه با شدت و ضعفشان نگاه را بپرانند و تمركز را از گوشهيي ديگر بگيرند. شايد شباهت اين الگوها به الگوهاي مادربزرگهايمان در سالهاي كودكي است كه اينچنين چشم را واميدارد تا با دقت در پي يافتن الگوهاي بصري مختلف در سطح هر اثر باشد ولي در عين حال هنرمند ميكوشد تا با ايجاد بافتهاي مختلف در سطوح جداگانه تصوير ما را برانگيزد تا تمام سطوح پردههاي آن را تماشا و در عين حال از هر سطح به سطح ديگر برويم تا الگويي ديگر را كشف كنيم. آثار جديد نرگس هاشمي در نگارخانه خاك ما را به كودكي وصل و به همين خاطر ديدني و بيادعا ميكند.
عكسهاي كيارنگ علايي در نگارخانه شماره6
كيارنگ علايي در نوشته نمايشگاهش توضيح ميدهد كه نميخواهد عكسهايش را چيزي فراتر از آنچه هستند نمايش دهد، با اين حال اين عكسها، تكتك، از آنچه به نظر ميرسند فراتر ميروند، به قول نوشته كوروش اديم كه نوشتهيي نسبتا طولاني بر اين نمايشگاه نوشته، تركيب جادويي مه به عكسها حس و حالي رمزگونه ميدهد و نوع تركيببنديها حسي از تكافتادگي سوژه در هر عكس را به ما نمايش ميدهد. شايد قابهاي عمقداري كه عكاس براي آثار انتخاب كرده هم به اين برداشت كمك كرده باشند، اين قابها باعث ميشوند كه بيننده حس كند كه دارد از پشت ويتريني به عكسها نگاه ميكند و به اين ترتيب هر عكس به نظر دستنيافتني ميرسد و آنگاه است كه مه كار خود را ميكند و رمز و رازي افزون را به ما منتقل ميكند. مجموعه عكسهاي علايي از مناظر چشمگير طبيعي سياه و سفيد هستند كه خود بيش از هميشه باعث ميشوند ما در حس و حال عكسها گرفتار شويم و بيشتر حواسمان جلب تركيببنديها شود تا رنگهاي طبيعي. پس با وجود اينكه بخش عمده عكسها در گيلان گرفته شدهاند ولي آنچه ما ميبينيم، بيشتر نگاه ويژه عكاس است و اين حاصل نميشد مگر با عكاسي سياه و سفيد يا استفاده از قاب پرعمق براي تشديد حس و حال هر فريم.