احتياط، اين خيابان سرعتگير ندارد
اسدالله امرايي
شايد همهچيز از يك موضوع انشاي ساده در دوره راهنمايياش شروع شد: «در آينده ميخواهيد چهكاره شويد»؟ راوي «اين خيابان سرعتگير ندارد» ميخواهد راننده تاكسي شود. ميخواهد با وجود تنعم خانواده، اين شغل مردانه و در عين حال نازل – از نظر اطرافيانش – را برگزيند.
«مخاطب اين حرفها ديوار بود يا سيني چايي يا تلويزيون يا... پدر عادت داشت حرفش را خيره به جايي غير از چشم مخاطبش بزند. اصولا اشيا را انتخاب ميكرد چون زبان پاسخگويي نداشتند. از پاسخ شنيدن بيزار بود. از پرگويي بيزار بود. مادر اما مثل ظرفي كه زير چكچك سماور ميگذارند، به ظهر نرسيده پر ميشد از حرف. پدر كه برميگشت از سر كار ناهار و چاپياش را ميداد و در همين حين زبانش هم كار ميكرد. همه ميدانستيم مادر فقط گوشهاي پدر را لايق شنيدن حرفهاش ميداند. همه ميدانستيم وقتي پدر زل ميزند به تلويزيون و ميگويد: «صداشه ببرين، يعني مادر خفه شود. يعني پدر ظرفيتش پر است.»
اين خيابان سرعت گير ندارد را مريم جهاني نوشته و نشر مركز ناشر آن است. پيمان خاكسار رمان «برفك» دون دليلو را ترجمه كرده و نشر چشمه ناشر آن است: «آن شب، يك جمعه، طبق عادت و قانون، غذاي چيني به دست جلوي تلويزيون جمع شديم. سيلها را ديديم و زمينلرزهها و رانشها و فوران آتشفشانها. جمع جُمعههاي ما هيچوقت تا اين حد مشتاقانه به وظيفهاش دل نداده بود. هاينريش اخم نكرده بود، حوصله من سر نرفته بود. استفي كه با دعواي يك زن وشوهر در سريالي آبكي گريهاش درميآمد حالا با تمام وجود جذب تصاوير مستند فاجعه و مرگ شده بود. بابِت خواست كانال را عوض كند و بگذارد روي شبكهاي كه سريالي كمدي نشان ميداد راجع به گروهي جوان با نژادهاي گوناگون كه ميخواستند ماهواره ارتباطي خودشان را بسازند. از حجم اعتراض ما وحشت كرد. ما درباقي لحظات ساكت بوديم و خانههايي را نگاه ميكرديم كه اقيانوس ميبلعيدشان و روستاهايي كه زير هجوم مواد مذاب خرد ميشدند و ميسوختند. هر فاجعه باعث ميشد بيشتر بخواهيم؛ چيزي بزرگتر، باشكوهتر و فراگيرتر.
مجموعه داستان «گاوبازي» از جمله آثار رادي دويل، نويسنده ايرلندي است. آثار نويسندگان ايرلندي درايران هميشه پرطرفدار بوده و خوب خوانده شده است. در داستانهاي دويل ميتوان دوبلين و زندگي ساكنان آن را در دوران ركود اقتصادي مشاهده كرد. عنوان كتاب عنوان يكي از داستانهاي مجموعه است.
«مادرش رو به جلو نشست. محراب را نگاه ميكرد، سمت مقابل تابوت را. دري باز شده بود و مردم آن جلوتر بلند شده و ايستاده بودند. يكي از پسرهاي محراب را ديد كه رفت جلوي آدمهايي كه آمده بودند سر راه و ايستاد. بيل شنيد پدرش موقع بلند شدن نالهاش درآمد. ديد دستهاي مادرش نيمكت جلويش را چنگ زدهاند. بالا را نگاه كرد و كشيش را ديد. از عرض جلوي محراب گذشته بود و با آدمهاي رديف جلو دست ميداد؛ بيوهاش، بچههاش، نوههاش. بيل سريع به مادرش نگاه كرد. خوب بود، آرام، كنجكاو. مراسم شروع شد و مردم نشستند. بيل سعي كرد از وحشت خلاص شود؛ گناه ترسناكي كه داشت شكمش را سوراخ ميكرد.» گاوبازي را نشر افق منتشر كرده است.