• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3607 -
  • ۱۳۹۵ سه شنبه ۲ شهريور

گفت‌وگو با «ابراهيم پشت‌كوهي»، نويسنده و كارگردان نمايش «مثل آب براي شكلات»

تئاتر خوب، پس از پايان، تازه شروع مي‌شود!

به خاطر سفر خارجي، شكوه رمان را نابود نمي‌كنم

احمدرضا حجارزاده

از آنجا كه در چند سال گذشته تئاتر ايران به‌شدت گرفتار بازتوليدهاي نمايشي شده، تماشاخانه‌ها و سالن‌هاي تئاتر، فارغ از خصوصي يا دولتي نيز ناچارند تن به شرايط موجود بدهند و با آثار بازتوليد‌ كنار بيايند اما گاهي ميان بازتوليدها، آثاري به اجرا درمي‌آيند كه نه تنها هر چند سال يك‌بار، كه بي‌تعارف اين قابليت را دارند تا براي ماه‌هاي طولاني در يك سال اجرا بشوند و دوست‌داران تئاترهاي پرشور ، مهيج و متفاوت را سيراب كنند. يكي از آن نمايش‌ها، اثري است به نام «مثل آب براي شكلات» به نويسندگي و كارگرداني ابراهيم پشت‌كوهي كه پيش از اين يك بار هم در تئاترشهر روي صحنه رفته بود و اكنون براي دومين‌بار در سالن استاد سمندريان تماشاخانه ايرانشهر ميزبان علاقه‌مندان تئاتر است. اين نمايش كه بر اساس رماني به همين نام نوشته نويسنده مكزيكي «لورا اسكوييول» آماده شده، از فضايي موزيكال و درآميخته با فرهنگ و فضاي بومي ايران و مكزيك برخوردار است. تنها بازيگر مشهور و پرسابقه آن، رويا نونهالي است كه براي بار دوم، كنار جمعي از بازيگران جوان و كم‌تجربه جنوب ايران در نقش «ماما النا» ايفاي نقش مي‌كند. نمايش «مثل آب براي شكلات»، يك نمايش معمولي نيست، بلكه به قول كارگردانش، نمايشي براي تمام حواس است. مخاطب در پايان اجرا، احساس شادماني و در عين حال گرسنگي مي‌كند و اگر كمي خوش‌شانس باشد، شايد با يك شيشه ترشي بندري به خانه بازگردد. گفت‌وگوي «اعتماد» را با نويسنده و كارگردان نمايش بخوانيد.
پيش از اجراهاي مجدد «مثل آب براي شكلات»، دو نمايش ديگر آماده اجرا داشتيد؛ «آخرين انار دنيا» و «از استخوان خالي‌شدن». چرا براي اجراي نمايش تازه، به بازتوليد رو آورديد و يكي از كارهاي آماده و جديدتان را اجرا نكرديد؟
يكي‌دو سال پيش براي اجرا در سالن استاد سمندريان درخواست اجرا داده بودم كه مربوط به كارهاي گذشته ما بود، يعني آن موقع هنوز «آخرين انار دنيا» توليد نشده بود. بنابراين وقتي خبر دادند كه مي‌توانيد اثري روي صحنه بياوريد، مي‌توانستم بين دو نمايش «كمدي الهي» و «مثل آب براي شكلات» انتخاب داشته باشم و با توجه به شرايط، ترجيحم اجراي «مثل... » بود. براي اجراي نمايش «از استخوان خالي‌شدن» چون بازيگران كار خارجي بودند، همان موقع اجرا در سالن چهارسو را پيشنهاد دادند اما مدت‌زمان اجراها خيلي كم بود؛ چيزي حدود يك هفته تا ده روز درست بلافاصله پس از جشنواره تئاتر. با وجود بازيگران اروپايي و هندي كه در نمايش داشتيم، به لحاظ اقتصادي، اين تعداد اجرا براي ما امكان‌پذير و مقرون به صرفه نبود. بنابراين از اجرا در سالن چهارسو انصراف دادم. حتي بعدتر هم با آن بازيگران امكان اجرا نداشتيم، مگر اينكه اتفاق ويژه‌اي بيفتد؛ يعني يك تهيه‌كننده قوي يا خود مركز هنرهاي نمايشي از اجرا حمايت بكند كه بتوانم بازيگران خارجي را به اينجا بياورم. اينكه يك گروه شش‌هفت نفره را از اروپا و هندوستان به ايران بياورم و اجرا برويم، در توان من نبود. «آخرين انار دنيا» هم چون جزو توليدات تازه‌هاي تئاتر ايران است، از كارهايي است كه مركز هنرهاي نمايشي و دبيرخانه جشنواره حمايت مي‌كند و قرار است به زودي در تئاترشهر اجرا برود.
مبناي انتخاب‌هاي تماشاخانه ايرانشهر چه بود كه از ميان آثارتان، «كمدي الهي» و «مثل... » براي اجرا گزينش شدند؟
اين دو نمايش را خودم براي اجرا پيشنهاد داده بودم، يعني زماني كه هنوز نمايش «آخرين انار دنيا» توليد نشده بود.
شما يك نمايش خيلي خوب و ويژه هم سال‌ها پيش كار كرده بوديد به‌نام «تنها سگ اولي مي‌داند چرا پارس مي‌كند، مكبث» كه در همان سال هم خيلي سر و صدا كرده و استقبال شده بود. چرا براي پيش‌توليد به آن نمايش فكر نكرديد؟
بايد بگويم آن نمايش قرار بود مهرماه امسال در استراليا اجرا داشته باشد، ولي چون ما درگير اجراهاي ايران بوديم، از آن جشنواره انصراف داديم. از نظر من پرونده آن نمايش بسته نيست. در اينجا نمي‌دانم چه اتفاقي بيفتد و چه زماني بتوانيم اجرا برويم اما تا پايان سال نمايش «تنها سگ اولي... » اجراي خارج از كشور خواهد داشت.
غير از نمايش «مثل آب براي شكلات»، نمايش «آخرين انار دنيا» را هم بر اساس يك رمان خارجي روي صحنه برديد. در رابطه با گرايش‌تان به اقتباس ادبي در تئاتر، بفرماييد معمولا در انتخاب يا نگارش متن ديدگاه‌تان چگونه است و چه مواردي تعيين مي‌كند كه دست به اقتباس بزنيد يا سراغ ادبيات نمايشي موجود برويد يا خودتان نمايشنامه تازه بنويسيد؟
البته من اقتباس از رمان را سال‌ها پيش با تلفيق دو داستان «بوف كور» و «پيكر فرهاد» انجام دادم. در نمايشي به نام «چگونه يك كولي كر مرغ دريايي را روي آب خورد؟» اين نكته را بايد بگويم كه اشتباه نشود؛ كولي نوعي كوسه است. اين اقتباس را سال‌هاي 83 يا 84 انجام داده بودم اما نمايش «مثل... » يكي از سه‌گانه‌هاي گروه ما از اقتباس بر مبناي ادبيات و رمان است كه با «مثل آب...» شروع شد، با «آخرين... » ادامه پيدا كرد و با نمايش «خداي چيزهاي كوچك» به عنوان كامل‌كننده اين حلقه تمام مي‌شود. ما همين برخورد را با آثار شكسپير داريم. كارهاي ما به قدري زياد است كه مجبور مي‌شوم به كارهاي آينده اشاره بكنم. ما يك اقتباس از متن «توفان» شكسپير داريم به نام «تنها گربه جن‌گرفته جيغ نمي‌كشد ميراندا»، كه اين شق دوم نمايش «تنها سگ اولي... » ‌است و سومي هم بماند. اجازه بدهيد فعلا اين دومي روي صحنه برود. نمايشنامه آماده نوشته خودم هم دارم، ولي هنوز فرصت كاركردن‌شان فراهم نشده.
براي اجراي مجدد «مثل... »، غير از تغييرات كوچكي كه در بازيگران صورت گرفته، ديگر چه مواردي در متن و اجرا تغيير كردند؟
از ابتدا هميشه ذهنيت من اين‌گونه بوده كه وقتي سراغ يك تئاتر مي‌رويم، مثل يك موجود زنده است. با اين نيت سراغ آن نمي‌روم كه تغيير خاصي به آن بدهم اما در طول تمرين‌ها خودبه‌خود چيزهايي را مي‌بينم و تغييرات شكل مي‌گيرد و احتمالا كامل‌تر مي‌شود، يعني روال طبيعي‌اش اين است. ما پيش از اينكه به اجراهاي مجدد برسيم هم خيلي سخت تمرين كرديم؛ چيزي حدود ده ساعت در روز. اين‌طور نبود كه فكر بكنيم چون اين كار را قبلا اجرا كرده‌ايم، خاطرجمعي داريم. من مي‌گويم هر اثر شما بايد بتواند مخاطبت را شگفت‌زده كند. اگر آن را يك بار ديگر هم اجرا كرده باشيد، چه لزومي دارد صرف اينكه يك كار خوب بوده، دوباره به همان شكل اجرا برويد؟ اين از نظر من توجيه‌كننده نيست، مگر اينكه چيزي به اجراي قبلي اضافه شده باشد.
مي‌توانيد اشاره بكنيد الان در اجراهاي تازه، چه چيزهايي به «مثل... » اضافه شده يا تغيير كرده؟
تغييرات اين اجرا آنقدر درشت و محسوس نيست كه بتوانم بگويم اين تكه را كاملا برداشته‌ام...
يعني شكل اجرايي همان است كه بود...
بله. ساختار تغيير نكرده. جزييات عوض شده‌اند، يا شايد رويدادهايي كه در اجراهاي گذشته، كمي ابهام بيشتر داشتند و خوانندگان رمان بيشتر آن را درك مي‌كردند، الان كمتر شده، چون به اين نتيجه رسيديم كه اگر كسي رمان را نخوانده باشد و با اين اثر روبه‌رو شود، بايد بتواند تمام نكات را بگيرد. در عين‌حال بچه‌هايي كه جايگزين بازيگران پيشين شدند، بازيگران توانمندي هستند كه توانسته‌اند كيفيت اثر را ارتقا بدهند.
ويژگي خوب «مثل آب براي شكلات» اين است كه فقط يك تئاتر صرف و ساده نمي‌بينيم. مخاطب در مواجهه با نمايش شما با چيزي فراتر از تئاتر روبه‌روست، يعني همان‌طور كه خودتان اشاره كرديد، تماشاگر به مثابه يك موجود زنده، ارتباط مستقيم با نمايش برقرار مي‌كند و غير از قوه بينايي، تمام حس‌هاي مخاطب را درگير مي‌كند. آيا درگيركردن حس‌هاي بويايي، چشايي و شنوايي و... از ابتدا در همه نمايش‌هاي‌تان وجود داشته يا بسته به شيوه و ساختار هر اثر چنين ويژگي‌هايي به كار اضافه مي‌شوند؟
ببينيد، «آريان مينوشكين» يك جمله معروف دارد كه مي‌گويد «تئاتر براي شنيدن نيست. تئاتر براي ديدن و شنيدن هم نيست. تئاتر براي تمام حواس است». شايد اين جمله، نقطه عزيمت ما در تئاتر است اما به فراخور هر اجرا و ساختار اثر فرق مي‌كند. در «مكبث»، كه شما اشاره كرديد، روي پيشاني تماشاگران هنگام ورود، با گل سرخ نقطه‌گذاري مي‌شد و در پايان نمايش، تماشاگر مي‌فهميد اين ارتباطي با تماشاگر است كه به نوعي مولف را مي‌سازد و او را وادار به كنش دروني مي‌كند. در نهايت آنها مي‌فهميدند كه توسط مكبث به قتل رسيده‌اند، چون هر كسي را كه مي‌خواست بكشد، با انگشت و گل سرخي كه بر پيشاني‌اش مي‌گذاشت، مشخص مي‌كرد و مي‌كشت. در آن نمايش به شكل ديگري بود و «گشته‌سوز» و اسپند و مراسمي كه از آيين زار مي‌آمد، حس بويايي را تحريك مي‌كرد. بارها پيش آمده تماشاگران مي‌آيند و مي‌گويند ما پس از اجراي شما گرسنه‌مان مي‌شود! يا با اين ترشي‌خوردن شما، دهان‌مان آب مي‌افتد. تازه الان بوها و غذاهاي نمايش را كم كرده‌ام...
بله، يادم مي‌آيد در اجراهاي قبلي، غذايي جنوبي به نام «پكاره» بين تماشاگران پخش مي‌شد.
بله، در آن اجراها پكاره هم پخش مي‌كرديم اما چون الان دواجرايي هستيم و با وجود اين دكور عظيم، فرصت كمي براي تعويض دكور داريم، زماني براي پخت غذا نيست. پابلو نرودا مي‌گويد كه «مهم نيست چه كسي شعر را مي‌گويد. مهم اين است كه چه كسي شعر را مي‌خواند. شعر متعلق به كسي است كه آن را مي‌خواند.» اين را گفتم كه بگويم اوژن يونسكو جمله‌اي دارد كه مي‌گويد «تئاتر خوب، اثري است كه وقتي تمام مي‌شود، تازه شروع مي‌شود» و من اين را دوست دارم كه تمام حواس تماشاگر را با كار درگير بكنيم. در واقع يك زيست تازه را تجربه بكند كه بيرون از تئاتر امكانش وجود ندارد. اصلا دليل ماندگاري و امكان زيست تئاتر در عصر تكنولوژي و ارتباطات اين است كه آدم‌ها وقت مي‌گذارند و به تماشاي نمايش مي‌آيند. خيلي سخت است در شرايط عادي، آدم‌هاي معمولي دو ساعت بتوانند از موبايل‌شان دور باشند. گرچه گاهي تماشاگران غيرحرفه‌اي هم داريم كه حين اجرا با موبايل‌شان بازي مي‌كنند، ولي تماشاگري كه تئاتر را انتخاب مي‌كند، مي‌آيد كه زيستش را آنجا ادامه بدهد. معتقدم تئاتر بايد همه حواس تماشاگر را درگير كند.
موافقم. موسيقي‌هاي نمايش هم بسيار شنيدني و جذابند و مخاطب را به خوبي درگير مي‌كنند.
بله، به نظرم، تئاتر خانه هنرهاست. به همين خاطر، همانقدر كه ادبيات، تصوير، رنگ، معماري و نور در آن اهميت دارد، موسيقي هم اهميت دارد. در اين خانه، همه هنرها جمع مي‌شوند. موسيقي هميشه نقش عمده‌اي در تئاتر ما داشته است.
كسي كه نمايش «مثل... » را مي‌بيند و ذهنيتي هم از رمان به عنوان منبع اقتباس دارد، در اين كار با يك فضاي دو بومي مواجه مي‌شود، يعني شما داستاني از كشور مكزيك با اسامي مكزيكي روايت مي‌كنيد اما مخاطب در نمايش‌تان موسيقي جنوب ايران را مي‌شنود، لباس‌هاي محلي جنوب كشور را بر تن بازيگران مي‌بيند و غذاهاي بندري مي‌چشد. گرچه در نمايش شما، قصه خيلي سرراست روايت مي‌شود، ولي در تلفيق فضاي دوبومي، تماشاگر از موسيقي كار، بيشتر لذت شنيداري مي‌برد، نه لذت مفهومي، يعني ترانه‌ها به لحاظ معنا فهميده نمي‌شوند. اين نكته براي‌تان مهم نبود؟
به‌نظرم دريافت حسي تماشاگر خيلي مهم است. قطعا اگر مخاطب معناي ترانه‌ها را مي‌فهميد، خيلي بيشتر دگرگون مي‌شد اما من اين را بيشتر ترجيح مي‌دهم و اين امتيازي است كه زندگي كنار دريا و جنوب ايران به من داده. من مي‌خواهم صادقانه نهايت استفاده را از آن ببرم، ولي از واژه «دوبومي» كه به كار برديد، خوشم آمد. اسم رسمي آن رابطه بينافرهنگي است كه شما از عبارت جذاب‌تري استفاده كرديد. اين رابطه، در واقع اتصال فرهنگ‌هاي مختلف است. چيزي است كه جهان امروز با وجود ظاهر بسيار متمدنانه‌اش، دارد بسيار وحشيانه مي‌شود و خرده‌فرهنگ‌ها را از بين مي‌برد، و دارند تمدن‌هاي كهنسال را نابود مي‌كنند. اين مساله ناشي از خوي وحشي بشر در هر كجاي جهان است كه آن تخريب را انجام مي‌دهد. هنر يا تئاتر مي‌تواند آن را تلطيف كند، يعني نشان مي‌دهد فرهنگ‌ها نه تنها مي‌توانند در كنار يكديگر به زيست خودشان ادامه بدهند، كه بر همديگر تاثير هم بگذارند و يكديگر را ارتقا ببخشند. شما يك تئاتري با فرهنگ جنوب ايران مي‌بينيد و يك تئاتر از فرهنگ جنوب مكزيك. جالب بود كه يكي از خبرنگاران مي‌گفت در اين اجرا فضاي «لوركا»يي را احساس مي‌كنيم. پس اين زيست تكثير شده. به نظرم اين مي‌تواند بالاترين امتياز باشد.
«مثل... » به لحاظ محتوا، ساختار اجرايي و موسيقي‌ها، استانداردهاي لازم را براي اجراهاي بين‌المللي دارد. در صحنه‌اي از نمايش، كاراكتر داماد اشاره مي‌كند «داريم مي‌رويم نمايش‌مان را در «رويال‌شكسپير» لندن اجرا بكنيم». اين اشاره فقط يك شوخي است يا برنامه و قراري براي اجراهاي خارجي نمايش‌تان داريد؟
بله، اتفاقا چند روز پيش دوست عزيزي كه موسس مطالعات فرهنگي ايرانيان در كاليفرنياست، آمد و نمايش را ديد و به‌شدت آن را دوست داشت. پيشنهاد داد نمايش را ببريم امريكا اجرا بكنيم اما نخستين مساله او اين بود كه حجم كار سنگين است و بايد براي اجراي پيشنهادش، اسپانسر يا تهيه‌كننده قوي پيدا بكنيم، يا بخشي از دكور را در كاليفرنيا بسازند. واقعيت اين است كه كاري با اين حجم، قدم بزرگ‌تري مي‌خواهد. من نمي‌توانم خودم را قانع بكنم كه مثل بعضي‌ها تئاتر جمع‌وجور ببندم تا براي اجرا به اين طرف و آن طرف جهان برويم. نه، من با روياهام زندگي مي‌كنم و شكوه رمان را نمي‌توانم نابود بكنم به خاطر چهار سفري كه اين نمايش مي‌تواند داشته باشد. اگر اين اتفاق بيفتد كه اجراهاي خارجي هم داشته باشيم، خب چه بهتر. اگر نه، اين نمايش به سفرش در جهان و ذهن مخاطبش ادامه مي‌دهد. من از اين اثر چيزي كم نمي‌كنم كه اجراي خارجي براي آن اتفاق بيفتد.
در مورد بازي‌هاي نمايش، بايد بگوييم بازي‌هاي بازيگران بي‌اغراق فوق‌العاده‌اند. تماشاگر حتي اگر بخواهد هم نمي‌تواند در «مثل... »، بازي بد پيدا بكند اما نكته مهم اين است كه بازي‌ها يكدست هستند. جالب اينكه بازيگران جوان و كم‌تجربه‌تر نمايش در كنار بازيگري به قدرتمندي رويا نونهالي، سطح بازي‌شان را بالا آورده‌اند و به همان خوبي بازي مي‌كنند كه خانم نونهالي. در مورد بازي‌ها چطور عمل كرديد كه ضعفي در آنها مشاهده نشود و به يكدستي كار بازيگران برسيد؟
در مورد رويا نونهالي بايد اين نكته را بگويم كه او فقط يك بازيگر خوب نيست، يك انسان بي‌نظير است. وقتي به خانم نونهالي گفتم مي‌خواهيم دوباره «مثل آب براي شكلات» را روي صحنه ببريم، پيشنهاد بازي در يك تئاتر و يك فيلم را رد كرد؛ بس‌كه اين نمايش و بچه‌هاي گروه «تي‌تووك» و فضاي جنوب را دوست دارد. بچه‌هاي گروه هم او را از خودشان مي‌دانند و او هم خودش را جزو گروه مي‌داند. رويا نونهالي، با وجود ستاره‌بودن و چهره‌بودن، هميشه يك هنرمند فرهيخته بوده. اين فرهيختگي با پختگي درآميخته. بنابراين ما حس خانواده را داريم. من آنگونه از تئاتر را كه يك نفر مي‌آيد سر كار و فقط كار خودش را مي‌كند و باقي چيزها برايش مهم نيست، نه مي‌فهمم و نه دوست دارم بفهمم. رويا نونهالي حتي زيست بچه‌ها در تهران برايش مهم است. مثلا همين امروز، همه گروه با هم در خانه ناهار خورديم. اين امتيازي است كه خوشبختانه گروه ما دارد و گروه‌هاي نادري در ايران هستند كه چنين امتيازي داشته باشند. برخورداري از اين زندگي، آدم‌ها و قلب‌ها را به هم نزديك مي‌كند. در پوسترها و بيلبوردهاي ما، عكس رويا نونهالي به عنوان يك چهره بازيگر درج نشده. خانم نونهالي خودش تاكيد دارد «همين كه اسم من هست، كافي است. اين نمايش آنقدر قدرت دارد كه بتواند از پس خودش بربيايد». ما هم نمي‌خواهيم از حضور ايشان استفاده ابزاري بكنيم، چون او يك آرتيست درست و حسابي است؛ آدمي كه عاشق تئاتر است و زيستش هنرمندانه است. بچه‌هاي گروه هم با تمرين‌هاي زياد به چنين سطحي از بازي رسيدند. به آنها گفتم «حضور رويا نونهالي در اين نمايش، براي شما يك دانشگاه است»، چون شما مي‌بينيد اين آدم به‌شدت تمرين مي‌كند. جمله معروف هيچكاك را من به شكل ديگري تعبير مي‌كنم. هيچكاك مي‌گويد: «يك فيلم به سه چيز نياز دارد؛ فيلمنامه، فيلمنامه، فيلمنامه» و من مي‌گويم يك اثر خوب به سه چيز نياز دارد؛ تمرين، تمرين، تمرين. اين ويژگي را هم در بچه‌هاي گروه تئاتر «تي‌تووك» ديدم و هم در خانم نونهالي.
شبي كه به تماشاي نمايش نشستم، ديدم خودتان هم، به جاي آنكه در اتاق فرمان باشيد، در صحنه نمايش قدم مي‌زديد و از گوشه و كنار كار، نمايش و بازي‌ها را تماشا مي‌كرديد. حضورتان وسط اجرا، جالب و بامزه بود. آيا فقط به خاطر چند خط ديالوگي كه در نمايش گفتيد، وارد صحنه شديد يا اين شيوه تازه شماست؟ وسط صحنه نمايش چه كار مي‌كرديد؟
نه، اصلا آن ديالوگ‌ها را من نبايد مي‌گفتم. (مي‌خندد)، خودم هم نمي‌دانم در صحنه نمايش چه كار مي‌كنم! ولي يادم است اوايل كه كار تئاتر را شروع كرده بودم، گاهي مي‌شنيدم «وقتي تئاتر شروع مي‌شود، كار كارگردان تمام مي‌شود.» بعدها ديدم اين عبارت، جمله مهملي است. كار كارگردان هرگز تمام نمي‌شود. من هر شب يك يادداشت مي‌نويسم و كاري مي‌كنم كه به ارتقاي نمايش كمك بكند. نوع تئاتر ما چون به جهان پست‌مدرن تعلق دارد، در عين انسجام، يك فراريتي دارد؛ بعضي وقت‌ها مي‌آيم روي صحنه، با بازيگرانم حرف مي‌زنم، در تمرين و اجراي بندر كه اين مورد خيلي زياد اتفاق مي‌افتاد. گاهي اوقات چيزهايي به يكي از بازيگران مي‌گويم كه ديگران نمي‌فهمند و روي صحنه اتفاق تازه‌اي مي‌افتد. اجراي اين نمايش براي ما، هر بار انگار يك زيست تازه است. بنابراين نخستين كاري كه مي‌كنيم، اين است كه خودمان را شگفت‌زده مي‌كنيم. براي مثال، درباره ديالوگي كه آن شب گفتم، چون اين ديالوگ را من خيلي خوب مي‌گويم، همه دوست دارند من بگويم. آن شب دستيارم از اتاق فرمان اشاره كرد كه ديالوگ را مي‌گويي؟ گفتم «باشه، مي‌گويم»، و ديالوگ‌هاي ديگري را هم كه مربوط به مرگ «ناچا» است، گفتم. بعضي شب‌ها احساس مي‌كنم رنگ لباسم مناسب صحنه نيست. الان ما به جايي رسيده‌ايم كه فكر مي‌كنم حس‌مان دروغ نمي‌گويد. صداقتي كه با خودمان داريم، خيلي مهم است. جمله‌اي هست كه مي‌گويد «پست‌مدرن ترفندهايش را رو مي‌كند». ببينيد، آن گوشه دكور را ديوار نزدم و همه گروه موسيقي را مي‌بينند. اگر امشب بياييد نمايش را ببينيد، با شبي كه كار را ديديد، تغيير كرده. سعي ما بر اين است هر لحظه تكامل داشته باشيم.
حرف ناگفته‌اي اگر داريد، بفرماييد.
وقتي سراغ كاري قديمي مي‌رويد، يك حسن دارد و يك عيب. عيبش اين است كه شما و اثر همديگر را مي‌شناسيد و حسنش اين است كه شما و اثر همديگر را مي‌شناسيد! يعني اينكه ما مي‌دانستيم «مثل آب براي شكلات» چگونه است و چون مي‌دانستيم، امكان داشت دست‌وبال‌مان بسته بشود، يعني شيفته ميزانسن‌هاي قبلي‌مان بوديم و اگر مراقب نباشيم، مي‌گوييم همان‌ها خوب است اما چون مي‌دانستيم چه داريم و چه چيزهايي را نمي‌خواهيم، يكسري جزييات را تغيير داديم. تماشاگري كه اجراي ما را در بندرعباس ديده بود، در اجراهاي تهران مي‌گفت چقدر كار تغيير كرده. منظور از تغييرات نسبت به اجراهاي بندرعباس يا اجراي عمومي سري قبل، كن‌فيكن‌كردن نمايش نيست، ولي بيش از 20 نفر از تماشاگراني كه قبلا كار را ديده بودند، گفتند سري جديد اجراها خيلي بهتر شده. البته از نظر ما تغييرات عجيبي اتفاق نيفتاده، ولي همين جزييات تئاتر را مي‌سازد. جزييات است كه زندگي را مي‌سازد. جمله‌اي مي‌گويم كه از گفت‌وگوي «ژان كلودكرير» درباره بونوئل ياد گرفتم. او مي‌گويد: «24ساله بودم و بونوئل دعوتم كرده بود تا ببينيم آيا مي‌توانم فيلمنامه‌نويسش باشم يا نه. لابه‌لاي حرف‌هايش گفت تو آشپزي دوست داري يا نه و چطور غذا مي‌خوري؟ احساس كردم در نگاهش برقي هست كه يعني اين يك سوال عادي نيست. بنابراين گفتم بله، آشپزي را خيلي دوست دارم و عاشق اين هستم كه دوستانم به خانه‌ام بيايند و براي آنها غذا درست بكنم و جزيياتش مثل درست‌كردن سالاد و چيدن ميز را خيلي دوست دارم. بونوئل به من لبخندي زد و گفت برويم ناهار بخوريم كه تو فيلمنامه‌نويس من هستي!.» مي‌خواهم به ارزش جزييات اشاره بكنم. آدمي كه غذا مي‌خورد تا فقط خورده باشد، واقعا چيزهايي كم دارد. در اين نمايش، بيش از هر چيز به بازآفريني جزييات توجه داشتم. با تمام گروه درباره‌اش صحبت كرديم، زيرا فكر مي‌كنيم جهان هم از يك‌سري ذرات ريز ساخته شده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون