ميد اين انيران
سيد علي ميرفتاح
در مسيري كه هر روز از خانه به محل كارم ميروم، يك فروشگاه شيك و اعياني هست كه كيف و كفش خارجي ميفروشد. در واقع من هر روز از مقابل يكي از شعبههاي معروف كفش و كيف اروپايي
رد ميشوم. همين از پشت ويترين كه نگاه ميكنم كفشها و كيفهايي ميبينم كه از دم گرانند. لااقل با معيارهاي كسي كه با حقالتاليف زندگي ميكند گرانند. با اين همه چنين فروشگاهي يك فروشگاه لاكچري نيست و عموم مشتريهايش هم همين مشتريهاي معمولياند. از روي قيافهها و لباس پوشيدنشان معلوم است كه جزو طبقه متوسطند و كارمند و كاسب و مهندس و پزشكند. يك وقتي اگر شما در جمع ميگفتيد «يك مغازه هست دمخانه ما كه هر جفت كفش را دو ميليون تومن ميفروشد» همه چشمهايشان گرد ميشد و تعجب ميكردند و نچنچ ميگفتند. اما حالا نهتنها كسي تعجب نميكند بلكه چهبسا ميگويند «دو ميليون كه خيلي خوبه. مفته. آدرسش رو بده بريم بگيريم تا تموم نشده.» منظور اينكه برندها در مملكت ما جا افتادهاند و به يك امر بديهي بدل شدهاند و اكثرا پذيرفتهاند كه خرج و برج زندگي گريزناپذير است... اخيرا اين فروشگاه و يحتمل باقي شعبههايش وارد حراج آخر فصل شدهاند. روي شيشههاي مغازه با شبرنگ براق زدهاند حراج0/0. در شروع حراج، از صبح عليالطلوع ميشد دم در فروشگاه يك ازدحام عجيب و غريب ديد. مردم خبردار شدهاند و خود را رساندهاند كه كفش دوميليوني را با پنجاه درصد تخفيف، بخرند... تقريبا صف شده بود و طبقه متوسط محترم هجوم آورده بودند تا از حراج عقب نمانند. نخستين چيزي كه به ذهن من روزنامهنگار رسيد اين بود كه اين صف چه مناسبتي با اقتصاد مقاومتي و با شعارهاي حمايت از مصرفكننده داخلي ميتواند داشته باشد؟ در ميان خريداران قيافههايي را ديدم كه معلوم بود در ادارات و سازمانهاي دولتي مديرند و احتمالا بايد از «ايراني، ايراني بخر» حمايت كنند، بلكه بالاي نامههاي خود شعارهايي مربوط به اقتصاد مقاومتي بنويسند. از ذهنم گذشت «توبه بر لب سبحه بر كف دل پر از شوق گناه/ معصيت را خنده ميآرد ز استغفار ما» حرص و ولعي كه براي خريد جنس خارجي به حراج گذاشته شده ديدم به هيچ طريقي با آرمانخواهي اقتصادي ما قابل جمع نبود... از آن روز به بعد به صرافت افتادم كه با دقت بيشتري به مردم نگاه كنم. هم مردم عادي و هم مديران عاليرتبه را با دقت بيشتري برانداز ميكنم. هم در اتوبوس و مترو و هم در جلسات دولتي كه اين طرف و آن طرف ميروم ناخواسته به كيف و كفش و پيرهن و كت و شلوار ملت نگاه ميكنم. منظورم فضولي در كار و بار مردم نيست اما به نظرم يك تمنايي در عموم مردم وجود دارد كه نميتوانند از محصول خارجي رو برگردانند.
چند سال پيش يكي از موسسات دولتي سميناري گذاشته بود براي ترويج فرهنگ پيادهروي. شركتكنندگان در اين سمينار به خصوص سخنرانان و طراحان و صاحبنظران با ماشين شخصي تا پاي پلكان سالن سمينار آمده بودند و اين تبديل به لطيفهاي شده بود كه رسانهها دست گرفته بودند. براي ترويج فرهنگ پيادهروي كار عجيبي نبايد كرد جز اينكه بايد پيادهروي كرد. در اينجا هم همين است. ما لباسمان خارجي است. اگر دستمان به دهنمان برسد حتما سراغ برندهاي اسم و رسمدار ميرويم و اگر اهل صرفهجويي باشيم به سراغ تقلبيهاي چيني. هرجا ميرويد ببينيد و بشمريد ببينيد چه نسبتي بين كالاي ايراني و غيرايراني برقرار است. كنجكاوي كنيد ببينيد در زندگي شخصي و اداري چقدر به توليدات داخلي عنايت داريد و چقدر به توليدات خارجي. به كفشها نگاه كنيد و ببينيد چقدر ايراني ميبينيد، چقدر ايتاليايي و آلماني و چيني. نميشود با خودكار چيني مقاله بنويسيم و از توليد داخلي حمايت كنيم. نميشود با كاغذ مالزي پوستري چاپ كنيم و شعارهاي مربوط به اقتصاد داخلي را تبليغ كنيم. نميشود اگر وضعمان خوب باشد با كت و شلوار ايتاليايي و اگر وضعمان خوب نباشد با كت و شلوار فيك چيني برويم پشت تريبون آلماني و با ميكروفن كرهاي جلوي دوربينهاي ژاپني از مصرفكننده داخلي حمايت كنيم. شدنش البته ميشود اما معصيت را خنده ميآيد ز استغفار ما. براي حمايت از توليدكننده داخلي كار عجيبي نبايد كرد. بايد ايراني بخريم. همين. البته همين خيلي سخت است و حتي من روزنامهنگار هم كه سرتا پام را ورانداز ميكنم، ميبينم تمام و كمال ميد اين انيران است و البته با افتخار و تفاخر ميد اين انيران است.