• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3664 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۱۳ آبان

ثبت يك صحنه اعدام

ثانيه‌ها كش مي‌آمدند

صبا طاهريان عكاس

 


بار اولم بود كه پاي اعدام آمده بودم تا عكس بگيرم. شب سختي را گذرانده بوديم. آرش هرآنچه در چنته داشت خرج كرده بود تا بخشش اتفاق بيفتد. قبل از طلوع آفتاب جلوي زندان بوديم، ما و مردم. همه يك صدا فرياد مي‌زدند: بخشش. از عكس و فيلم و هول زدن براي ديدن صحنه اعدام خبري نبود. مردم شهرستان نور برخورد متفاوت‌تري از تهراني‌ها داشتند. دل‌مان گرم‌تر شد. شايد ببخشد. هر ثانيه قدر يك ساعت مي‌گذشت. اعدامي را آوردند. نور آسمان را روشن كرده بود. مردم دست از خواهش برنمي‌داشتند. انتظار همه بي‌رحمي‌اش را به رخ‌مان مي‌كشيد. كم كم داشتيم نااميد مي‌شديم. آرش نفس‌هاي عميق مي‌كشيد. اعدامي هم. من به آرش نگاه مي‌كردم و در دلم از او مي‌خواستم كاري كند كه همين بار اول هم اعدام را تجربه نكنم. خانواده مقتول آمدند. نا اميد شديم. صورت مادر مقتول را نگاه كردم، عصبي بود، رييس زندان هم اضطراب داشت، به نظرمان آمد بخشش منتفي است. آرش دوربينش را بالا آورد و از پشت دوربين با جديت به من گفت حواست رو جمع كن. دوربينت رو بيار بالا و فقط به عكاسي فكر كن. اين لحظه را ثبت كن. دغدغه‌ات همين باشد. آرش هم نااميد شده بود. احساس كردم دستم مي‌لرزد، به سختي آوردمش بالا جلوي چشمم از عدسي دوربين نگاه كردم به اعدامي. نفس‌هايش تند شده بود. نفس‌هاي من هم. احساس سرما مي‌كردم. صداي شاتردوربين اضطرابم را بيشتر مي‌كرد. صداي خبر. خبر مهم. خبرقصاص يك انسان. وقتي مادر مقتول سيلي به صورت اعدامي زد و گفت بخشيدم، در كسري از ثانيه جريان خون در بدنم شدت گرفت. حالا داغ شده بودم، داغ داغ.
همه اشك مي‌ريختند، مادرقاتل و مقتول، مردم، قاضي، نيروي انتظامي. تا به‌حال چنين هيجاني را تجربه نكرده بودم. به وجد آمده بودم. شادي نشئه‌ام كرده بود. رو كردم كه به آرش تبريك بگم. داشت با جديت عكس مي‌گرفت. دوباره دوربين را بالا آوردم جلوي چشمم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون