درباره يك عكس
لاله و لادن، گلهاي به هم چسبيده
افشين شاهرودي
عكاس
بدون هيچ دليل روشني اين عكس براي من يادآور لاله و لادن، دوقلوهاي به هم چسبيده ايراني است كه زندگي تراِژيكشان را بسياري از ما به خوبي به ياد داريم. اگر نگاه عوامانه به كارهاي غيرعادي طبيعت را كنار بگذاريم لاله و لادن براي ما يادآور نوعي همدلي اجتماعي است. دو انساني كه از سر ناسازي طبيعت هرگز نتوانستند حريم خصوصي و خلوت انساني و استقلال فردي را كه لازمه رشد طبيعي هر انساني است، تجربه كنند و همين مساله موجب شد موضوع آنها را نه تنها ما ايرانيها بلكه بسياري از مردم در سراسر جهان همدردانه از زمان تولدشان تا مرگ دنبال كنند.
لاله و لادن در سال1352در فيروزآباد فارس به هم چسبيده به دنيا آمدند. پدر و مادرشان در همان بدو تولد آنها را به حال خود رهاكردند و رفتند. آنها در چرخه بيرحم زندگي به هم چسبيده بزرگ شدند، درس خواندند و در رشته حقوق از دانشگاه تهران فارغالتحصيل شدند. ولي هيچگاه از نخستين حقوق طبيعي انسان كه آزادي و داشتن حريم امن خصوصي است بهرهاي نبردند.
دشوار ميتوان تصور كرد كه در خصوصيترين لحظاتمان هميشه كسي مثل بختك به ما چسبيده، لحظهاي مارا به حال خود نگذارد. حتي تصور اينكه طي سالها يك لحظه نتواني تنها باشي نه تنها مشكل كه غيرممكن است. لاله دلش ميخواست روزنامهنگار شود و لادن ميخواست وكالت كند ولي آن چسبندگي لعنتي هرگز نگذاشت آنها ازسادهترين حق انسانيشان كه خواستن و مستقل زندگي كردن بود، بهرهمند شوند.
از همان روزي كه خبر تولد دوقلوي به هم چسبيده در روزنامهها منتشر شد به موضوع آنها حساس شدم وهميشه اخبار مربوط به آنها را دنبال ميكردم. يكي از خوشترين خبرهايي كه در طول زندگيام شنيدم خبر انجام عمل جراحي جداسازي آنها توسط پزشكي در سنگاپور در سال1382بود. عملي پيچيده كه بسياري از پزشكان جهان انجام آن را بسيار دشوار و حتي غيرممكن ميدانستند. ولي آنها خود ريسك آن جراحي دشوار را براي كسب حق مستقل زيستن به هر قيمتي پذيرفتند. روز عمل مانند بسياري از مردم جهان خبرهاي لحظهاي آن را دنبال ميكردم. ساعت يك بعدازظهر در حال رانندگي بودم كه راديو خبر درگذشت آنها را در حين عمل به فاصله يك ساعت و نيم ازهم اعلام كرد. ماشين را نگه داشتم. سرم را روي فرمان گذاشتم وآهي از ته دل كشيدم. اشكي از گوشه چشمم آرام فروغلتيد.
اين عكس را سال 63 در بوشهر گرفتم. آن موقع لاله و لادن يازده ساله بودند. حوالي ظهركنار خط ساحلي چشمم به دو زن چادري افتاد كه در ساحل ايستاده به دريا نگاه ميكردند. گاهي چادرهايشان را باد درهم ميپيچاند. نميدانم چرا ياد لاله و لادن افتادم. دوربين را به سوي آنها گرفتم و در حالي كه اين كلمات را در ذهنم زمزمه ميكردم، دكمه دوربين را فشار دادم:
چند لحظه پيش
ماه از فراز موجها گذشت
و يك ماهي
در عميق اقيانوسي سرد تنها شد
حالا ته اقيانوس
يك لاله خشك ميبينم
آبها به چشمم فشار ميآورند لادن!
اين كلمات را در قالب شعري همراه با همين عكس به ياد لاله و لادن درآرشيو به هم ريخته كارهايم نگه داشتهام. ميدانم ارتباط آشكاري با آنها ندارد ولي توليد اثر هنري نتيجه چيزهايي است كه در طول زندگي هنرمند در صندوقچه دربستهاي به نام ناخودآگاه در وجود او انباشته شده است.