روز تكرار نشدني!
پژمان دادخواه
پژوهشگر و مدرس دانشگاه
اگر روزهاي هفته تكراري است، اما برخي از روزها تكرار نشدني است! اگر روزگار ما را به سمت و سوي فراموشي ميبرد، اما روزهايي بودند كه نميتوان به سادگي از كنار آن عبور كرد. اين روزهاي به يادماندني و پر از خاطره يادگار بزرگمرداني است كه به همين سادگي فراموش نميشوند. 34 سال پيش درست در چنين روزي 370 عاشق به آسمان پر كشيدند و حماسهاي جاودان و روزي به يادماندني را آفريدند. آخر هر قوم و ملتي براي خود حماسه دارد، بيشتر خيالي و گاهي هم واقعي. اما حماسه مردم ما در 34 سال پيش در عالم واقع به تحقق پيوست. حماسهاي بود واقعي و از جنس آتش و خاك و خون. حماسهاي كه ستارگانش روشنكننده آسمان شب مسافراني هستند كه در جستوجوي عشق در حركتند. ستارگاني كه با آنها راه را ميتوان پيدا كرد. آنها عاشقاني بودند كه يك شبه به نور عشق قدم بر سما زدند و رفتند و نشان دادند كه شهادت زيباتر از هر چيز ديگري است. 370 شهيدي كه 25 آبان 1361 از عمليات محرم آمده بودند، مهمان دوباره شهرشان-اصفهان- شدند و بر دستان مردم از ميدان امام تا گلزار شهدا تشييع شدند و حال و هواي شهر را كربلايي كردند و با رفتنشان اثبات كردند كه حقيقت، شيرين است و بايد رفت و طعم آن را چشيد. آن روز نه تنها مردم شهر خم به ابرو نياوردند و پاهايشان سست نشد، بلكه مصممتر از قبل ايستادند و كاروانهاي زيادي را به سوي جبههها بدرقه كردند و اينچنين بار ديگر در جستوجوي حقيقت و معرفت قدم برداشتند و گذشتن از دنيا را به تمام دنيا نشان دادند.
اينگونه بود كه 25 آبان بر دل پرخون ايران قهرمان نقش بست و روز حماسه و ايثار مردم اصفهان نام گرفت و به عنوان نقطه عطفي در تاريخ دفاع مقدس اين سرزمين ماندگار شد. آنچنان كه امام (ره) درباره اين رخداد عظيم و بيسابقه فرمودند: «شما در كجاي دنيا ميتوانيد جايي مثل اصفهان پيدا كنيد؛ همين چند روز پيش فقط در شهر اصفهان حدود 370 شهيد را تشييع كردند. مع ذالك همين شهيددادهها و داغديدهها همچنان به خدمت خود به اسلام ادامه ميدهند.»
حالا چندسالي از آن روزهاي پر از خاطره گذشته و عطر آن هنوز در گوشه و كنار اين خاك به مشام ميرسد. آنان رفتند تا به ما نشان دهند كه با دستان خالي و بدون بال هم ميشود پرواز كرد، كافيست پروانگي آموخته باشي و از سوختن هراس به دل راه ندهي. و اينچنين بود كه 25 آبان با دستان خالي اما بزرگ اين دلاورمردان ساخته و ماندگار شد. بايد بيدار بود و به اين قصه پر غصه گوش سپرد؛ قصهاي كه تكراري نيست. نامشان زمزمه نيمه شب مستان باد.