دارالمجانين- 12
كاپيتان هادوك
علي شروقي
روزنامهنگار
خب شخصيت يك رمان بزرگ نيست كه نيست. عوضش شخصيت يكي از محبوبترين كميكبوكهاي دنياست. احتمالا اكثر تنتنبازهاي قهار با من هم عقيدهاند كه ماجراهاي تنتن و ميلو بدون كاپيتان هادوك چيزي كم دارد. كافي است تنتنهاي بدون كاپيتان را با تنتنهاي با كاپيتان مقايسه كنيد، ببينيد كدامشان جذابترند. آدم خيلي بايد بيذوق باشد كه به اولي راي بدهد. البته اين داوري لابد مخالفاني هم دارد. به هر حال كساني هم هستند كه همانقدر كه به حادثه و ماجراجويي و رمز و راز بها ميدهند به كمدي و خنده و شوخي بها نميدهند. اما من خودم راستش اين دومي را به اولي ترجيح ميدهم و برايم هر داستاني كه بتواند مخاطب را بخنداند نصف راه را طي كرده است. براي همين كاپيتان هادوك، با همه تنگحوصلگي و زودخشمياش، به نظرم يكي از جذابترين شخصيتهاي داستاني است. گفتم تنگحوصلگي و زودخشمي؛ بله اصلا همين خلق و خو است كه كاپيتان را جذاب ميكند. البته او رفيقباز هم هست و به عياشي نه نميگويد. منتها اگر اسباب عياشياش مهيا نباشد يا كسي عيشاش را منغص كند يا رفتار و كردار كسي را نپسندد يا چيزي غيرانساني در وجود كسي ببيند، جوش ميآورد و طرف را به ناسزاهايي چون: «گاريچي» و «آميب تكسلولي» و... مينوازد. تكيهكلامش هم در اوقات بدبياري هست: «لعنت خدا بر دل سياه شيطون. (1)» در «تنتن در سرزمين طلاي سياه» چندبار در طول كتاب كاپيتان ميخواهد ماجرايي را براي تنتن تعريف كند اما هربار اتفاقي ميافتد كه ماجرا ناگفته ميماند. آخر كتاب كه گرهها گشوده شده و پايان خوش فرا رسيده كاپيتان ديگر با فراغت ميتواند ماجرا را از اول تا آخر بگويد. اول پيپش را كه جزو همان آلات و ادوات عياشياش است چاق ميكند اما همين كه ميآيد ماجرا را نقل كند پيپ توي صورتش منفجر ميشود و كاپيتان با خشم صحنه را ترك ميكند و ميگويد از خير نقل اين ماجرا گذشته است. كار، كار عبدالله پسر شيطان يك شيخ عرب است كه شيطنت كرده و مواد منفجره را قاطي توتون پيپ كاپيتان كرده است. از شما چه پنهان هنوز هم در خماري اين ماندهام كه ماجرايي كه كاپيتان هرگز نقلش نكرد، چه بود. كلا يكي از موقعيتهاي كميك ثابت در آن دسته از كتابهاي تنتن كه كاپيتان هادوك در آنها هست بلاهايي است كه سر كاپيتان ميآيد و اسباب خنده هم واكنشهاي تند كلامي و اغراقآميز كاپيتان به اين بلاهاست. اين مرد خشمگين البته بهشدت هم ساده و مهربان و همراه است و عاشق اينكه بنشيند و با دوستان اهل دل اوقات خوشي را به سر كند. اما چه ميشود كرد كه هميشه حادثهاي به كمين نشسته و پايش به ماجرايي پر دردسر باز ميشود. حرص و جوش ميخورد اما از همراهي با تنتن ماجراجو و كمك به او شانه خالي نميكند. كلا همانطور كه گفتم اهل رفيقبازي است اما حوصله آدمهاي مزاحم و پرچانه را هم ندارد. همين حساسيتاش در «ماجراي تورنسل» چند موقعيت كميك جانانه را رقم ميزند. اوايل داستان در يك شب باراني شخصي به نام سرافين لامپيون به قصر مولينسار كه محل زندگي كاپيتان است، ميآيد. اين مرد كارمند بيمه است و اهل شوخي و بگو بخند. از اين آدمهاي خوشنشين كه پايشان اگر به خانهاي باز شود به اين راحتي نميشود از سر بازشان كرد. كاپيتان هيچ حوصله سرافين لامپيون شوخ و بشاش و مزاحم را ندارد و ميخواهد هرچه زودتر از شر او كه ميخواهد بيمههايش را هم حين خوش و بش به كاپيتان قالب كند، خلاص شود. اوج كمدي آنجاست كه كاپيتان و تنتن دارند با هليكوپتر از دست آدم بدهاي داستان فرار ميكنند و كاپيتان به طلب كمك بيسيم ميزند. پشت بيسيم كسي نيست جز همين سرافين لامپيون. تا صداي كاپيتان را ميشنود، شروع ميكند به لودگي و خيال ميكند، كاپيتان دارد مسخرهبازي در ميآورد. كاپيتان هي حرص ميخورد كه موضوع جدي است اما سرافين لامپيون جوك تعريف ميكند. از آن موقعيتهايي است كه هم تعليقي جانكاه دارد و هم آدم را از خنده رودهبر ميكند. خلاصه در معيت كاپيتان هادوك سادهدل، كمحوصله، مهربان و هميشه رفيق، ماجراهاي تنتن و ميلو هم لذت داستان حادثهاي را دارند و هم لحظاتي مفرح و پرنشاط. كاپيتان هادوك از شخصيتهايي است كه دارالمجانين هم بدون او چيزي كم دارد.
(1) من البته اينها را بر اساس ترجمههاي فارسي نقل ميكنم و جا دارد همينجا از خسرو سميعي هم ياد كنم كه يكي از مترجمان تنتن و ميلو بود. همچنين از ناشراني چون يونيورسال، ونوس و اوريژينال كه از ناشران قديمي ماجراهاي تنتن و ميلو در ايران بودند.