نخوانيم و ندانيم و بمانيم
ديبا داودي
البته كه با كتاب نخواندن، قصه ندانستن، شعر نفهميدن و طنز نشناختن اتفاق مهلكي نميافتد. مثلا اينكه ندانيم كازيدومويي كه ويكتور هوگو در گوژپشت نوتردام ترسيم ميكند چقدر بدذات است چه تاثيري در زندگي مان دارد؟ اينكه تخيل فيتز جرالد در گتسبي بزرگ را باور كنيم مشكلي از مشكلات مان حل ميكند؟ لحظاتي را محو تماشاي تصويرگريهاي فرشيد مثقالي گذرانده باشيم ميتواند قسطهاي عقب افتاده مان را پرداخت كند؟ شاملو يا صائب خوانده باشيم و عاشقانه هايمان را با كلام سعدي پرجان و مايهتر كنيم قبض برق پرداخت ميشود؟ نه. اينها به هيچ كار ما نميآيند. نه تنها رشتهاي از كلافي كه طي سالهاي زندگي مدام پرگرهتر ميشود را نميگشايد بلكه كاممان را نيز تلخ و سگرمههايمان را درهمتر ميكند. لابد نبايد بخوانيم. نبايد املاي سادهترين كلمات را بدانيم. نبايد براي ديدن حجم رعب آور غلطهاي املايي كه در پيغامها، زير عكسها و متنهاي اتفاقا ادبي و فرهنگي دست به دست ميشوند اندوهي به خاطرمان راه بدهيم. اينكه كسي برايمان پيامي ميفرستد: «روزه جهاني مبارزه با خشونت گرامي» نبايد دندانهاي فك پايين و بالا را به هم قفل كند و بيدرنگ هرچه خون داريم را به صورت روان كند و خودش مصداق بارز عامل خشونتآفرين محسوب شود. اينكه در يك نامه اداري مدير روابط عمومي مينويسد: «به اميد مصاعدتهاي نهاد مربوطه» چه اهميتي دارد؟ حرفش را زده، منظورش را رسانده. غلط و درستش چه فرقي دارد. فقط اينكه كلاس آموزش زبان يكشنبه و سهشنبهها را فراموش نكنيم. بابتش شهريه ميپردازيم. نميشود بلد نباشيم. در سفرها، زير عكسنوشتههاي شبكههاي اجتماعي بايد گفتنيها داشته باشيم!
اينكه نخوانيم و ندانيم و متوجه گردابي كه در آن گرفتار شدهايم نباشيم شايد بهتر باشد. اينكه برنامههايي كه با محوريت فرهنگ و ترويج كتاب ساخته ميشوند را نديده رد كنيم، بعد از ديدن بنرها و بيلبوردهاي تبليغاتي مروج مطالعه «اه چه تكراري» تنها ترجيع بند كلاممان باشد ممكن است حالمان را به آنچه آرزو داريم نزديكتر كند. به دنياي رخوت زده بيرويا، به تكرار هزارباره روزمرههاي نخواستني، به دلهايي تلخ و زنده باد و مرده بادگوييهاي همگاني. لابد همينها را ميخواهيم وگرنه اينچنين پرشتاب چرا به سمتش ميل ميكنيم؟