چگونه امريكا سير رشد طبيعي دموكراسي بومي در ايران و كوبا را منحرف كرد؟
از مصدق تا فيدل
فريد مرجايي
به عنوان سمبلهاي ناسيوناليسم ضداستعماري، دكتر مصدق و فيدل كاسترو هر دو در جهان شناخته شدهاند. دكتر مصدق تلاش كرد كه مبارزه با سلطه كلنياليسم و برنامه اصلاحات اجتماعي خود را در بستر دموكراتيك پارلماني دنبال كند. ولي بعضي تحليلگران اكنون منتقد حكومت فيدل كاسترو بوده و با وجود دستاوردهاي وسيع اجتماعياش، دولت انقلابي وي را انحصارگر و از نظر آزاديهاي دموكراتيك ناقص قلمداد ميكنند. وليكن كه آيا اقتدارگرايي و ماندگاري دولت فيدل كاسترو را در خلأ تاريخي/ جغرافيايي ميتوان بررسي كرد؟ قطعا بايد سعي كرد كه افق كلام در متن حوادث زمان و شرايط خاص خود قرار داده شود. دكتر مصدق به عنوان نخستوزير به صورت دموكراتيك انتخاب شده بود، ولي دولت قانوني وي «سيستم قدرت» را در دست نداشت كه بتواند از دستاورد ملي شدن صنعت نفت و برنامههاي اصلاحات اجتماعي خود حفاظت و حراست كند. در حقيقت امراي ارتش، شهرباني و ركن دو اطاعات نظامي از كشورهاي انگليس و امريكا دستور ميگرفتند. در روز 28 مرداد 1332، لشكر كرمانشاه به فرماندهي تيمور بختيار- به دستور بيگانگان و مجريان كودتاي آژاكس- راهي تهران بود كه براي پشتيباني وارد صحنه شود. لشكر اصفهان هم به همچنين. افشارطوس، رييس شهرباني مصدق، در اين سناريو ترور شده بود. پنهان از چشم دولت قانوني، تيمسار فضلالله زاهدي را از مجلس به قرارگاه مخفي سرويس سيا در نزديكي سفارت امريكا قرار دادند. چند روزي قبل از كودتا بين 25 مرداد و 28 مرداد براي حمايت از حريم جامعه مستقل مدني، بعضي نيروهاي دلسوز پيشنهاد مسلح كردن مردم را به دكتر مصدق دادند كه مورد توافق نخستوزير قرارنگرفت. بعد از كودتاي آژاكس، در دوره هجدهم مجلس فرمايشي، به عنوان پاداش، يك كنسرسيوم نفت با كشورهاي كودتاچي امضا شد. با بازگشت ديكتاتوري شاه، خواست جمعي مردم ايران براي مشاركت مدني، آزادي و عدالت اجتماعي براي يك ربع قرن كاملا مسدود و منجمد شد. در مدافعات خود در دادگاه نظامي، مهندس مهدي بازرگان اعلام داشت كه چنانچه از تمامي فعاليت قانوني مردم جلوگيري كنيد، فعالين مردم به ناچار به مبارزات قهري روي خواهند آورد و دقيقا همان طور شد، بعد از دوراني از مبارزات فداكارانه چريكي، خواست مردم در شكل يك انقلاب منفجر شد. انقلاب و خشونت بعد از آن، نتيجه مستقيم سرنگوني گفتمان مسالمتآميز، دموكراتيك و اصلاحطلبانه دولت دكتر مصدق بود. يك سال بعد از كودتاي آژاكس ايران، دولت قانوني ژاكوب آربنز كه به طور دموكراتيك در گواتمالا انتخاب شده بود بوسيله امريكا و سرويس جاسوس سيا سرنگون شد. رفرمهاي دولت آربنز در زمينه اجتماعي و زمينهاي كشاورزي در كليه امريكاي لاتين مورد احترم قرار گرفته بود. دو سال قبل از كودتا، سند محرمانه دفتر محلي سازمان سيا به نامCalligeris، ليستي از رهبران دولت تهيه كرده بود كه براي جنگ رواني هدف قرار گيرند. گزارش 19 صفحهاي ديگري به وسيله سازمان جاسوسي امريكا تهيه شده بود كه آموزش جزييات ترور را به محليها تشريح ميكرد. اين سند در مورد بودجه، ليست افراد، آموزش قاتلين بحث كرده بود (اكنون اين اسناد در آرشيو موجودند). بعد از آن كودتا، كشور گواتمالا چندين دهه از ديكتاتوري نظامي و اليگارشي رنج ميبرد. در اين دوره، دولت امريكا براي تحقيقات علمي به طور محرمانه بيماري سفليس را روي بوميهاي گواتمالا آزمايش ميكرد و همين چند سال پيش خانم هيلاري كلينتون به عنوان وزير خارجه به آن موضوع اعتراف كرد. در روز 31 مارس 1964، ياوو گولارت، رييسجمهور برزيل كه به طور دموكراتيك انتخاب شده بود، با توطئه و همكاري سرويس اطلاعاتي امريكا سيا و ارتش برزيل به وسيله كودتا سرنگون شد. در زمان دولت خود، گولارت برنامه مترقي رفرم و اصلاحات معروف به Reformas de Base را دنبال كرده بود. بيست روز قبل از كودتا، در يك سخنراني عمومي، گولارت امكان ملي كردن بعضي پالايشگاههاي نفت را مطرح كرد.
سرويس جاسوسي سيا براي سه سال پروژه محرمانه بحرانسازي و بيثبات كردن دولت برزيل را از سال 1961 تا روز كودتا ادامه داد. متذكر ميشود كه اكنون اسنادي از دستورات پرزيدنت ليندون جانسون مبني بر همكاري در كودتا در اسناد آرشيو امنيت ملي در دسترس است. براي سناريوي كودتا، ژنرال سيا، ورنن والترز با واشنگتن همواره در تماس مستقيم بوده و در كودتاي برزيل همان نقشي را بازي كرد كه كرميت روزولت در كودتاي 28 مرداد بازي كرد. در حقيقت در 28 مرداد آقاي ورنن والترز در تهران بود. وي را در كنار سفير هندرسون در تهران در عكسهاي منتشر شده تاريخي ميبينيد. ولي مهم اينكه، لئونل بريزولا Brizola، يكي از همراهان و متحدين گولارت، پيشنهاد ايجاد يك ميليشا براي مقاومت عليه كودتاي احتمالي را داده بود. چند سال بعد، دكتر سالوادور آلنده در يك ائتلاف سياسي مترقي به طور دموكراتيك در كشور شيلي انتخاب شد. با وجود موانع و مصايبي كه مخالفين راست و اليگارشي ميآفريدند، دولت مترقي آلنده اصلاحات اجتماعي را پيدا كرده و بعضي از معادن مس شيلي را نيز ملي كرد. در زمامت دولت آلنده، كشور امريكا و سازمان سيا يك برنامه منظم تخريب و بحران اقتصادي را دنبال كرده كه دولت آلنده در نظر مردم بيثبات جلوه كند. سازمان سيا موفق شد كه اتحاديههاي حمل و نقل و كاميونداران را به اعتصاب واداشت، كه در نهايت حمل و نقل مواد لازم فلج شود. بالاخره، سازمان سيا با همكاري ارتش و ژنرال پينوشه در يك كودتاي خونين در 11سپتامبر 1973 دولت آلنده را سرنگون كرد. اسناد كميته سنا نشان ميدهند كه پرزيدنت ريچارد نيكسون دستور كودتا به سازمان سيا را در سال 1970 صادر كرده بود. در تلگرام محرمانه ديگر آتاشه نظامي سفارت امريكا گزارش ميكند كه سناريوي كودتا خوب پيش ميرود. سالوادور آلنده در روز كودتا به هلاكت رسيد.
بعضي از فعالين سياسي و حزبي حامي آلنده در شيلي به او پيشنهاد داده بودند كه بين مردم اسلحه توزيع شود كه بتوانند در مقابل كودتا از حكومت قانوني و منتخب مردم دفاع كنند. بعد از كودتا و سرنگوني دولت دموكراتيك آلنده، جامعه شيلي براي چندين دهه از ديكتاتوري نظامي رنج ميبرد. در آن مقطع سازمان سيا، سازمان پليس مخفي وحشتناك پينوشه معروفت به DINA را پايهگذاري كرد.
سازمان جاسوسي سيا امريكا در سال 1964 در يونان نيز كودتا كرده و ديكتاتوري سرهنگها را سركار آورد. آنها در كشور كنگو دولت منتخب مردم پاتريس لومومبا را نيز سرنگون كرده و به هلاكت رساندند. كودتاي امريكايي (پرزيدنت آيزنهاور) در اندونزي براي سرنگوني سوكارنو در سال 1957 شكست خورد، ولي چند سال بعد در 1965 سازمان جاسوسي/ شبهنظامي سيا موفق ميشود كه در يك كودتاي خونين، سوكارنو را سرنگون كند. بعد از كودتا صدها هزار نفر به طور سيستماتيك به وسيله شبه نظاميان كشته ميشوند. در مورد نقش پشتيباني سازمان سيا در اين كشتارها، روزنامه واشنگتن پست (21، مه، 1990) مطالبي به انتشار رساند. از حوصله اين نوشتار خارج است كه تك تك دخالتها و كودتاهاي ضد مردمي و ضد دموكراتيك نيمه قرن بيستم را ذكر كرده و تشريح كنيم. از نظر جامعهشناسي سلطهستيزي، اين پديده كودتاهاي امريكايي ادامه تاريخي همان سلطه استعماري قرن 19 انگليس و فرانسه در كشورهاي هند و الجزاير و چين و مصر و كنگو و كوباست. ولي نكته اصلي اينكه، كودتاهاي امريكايي در جهان سوم، به عنوان روند دخالتكننده خارجي، سير رشد طبيعي دموكراسي بومي در اين جوامع را منحرف كرده و نابود ميكرد. در ضمن، اين كودتاها به عنوان تهديدي بالقوه، دولتهاي باز و دموكراتيك ديگر - و برنامههاي ضروري اصلاحاتيشان- را در معرض خطر احتمالي قرار ميداد. در مقابل بحرانها و پروژههاي تخريب از سوي كشورهاي سلطهگر، يك دولت مردمي براي بقاي خود مجبور ميشود كه اقتدار داشته و سطح امنيتي را بالا ببرد. به عبارت ديگر، رهبران متعهد به تحولات مردمي، خواه ناخواه در يك دو راهي قرار ميگيرند كه يا با اقتدارگرايي كافي از دستاوردهاي خود پاسداري كرده و استقلال خود را حفظ كنند، يا اينكه تحولات را در مسير سرازير خود رها كرده و از چارچوب عرفي خارج نشوند.
شرايط نسبتا بسته سياسي كوبا را به طور كامل نميتوان توجيه و تاييد كرد، ولي تا حدود زيادي آن شرايط مديون سياست بلوكه كردن جزيره كوبا در 50 سال اخير به وسيله امريكا بوده است. تحميل تحريم گسترده و فلجكننده طولاني به عنوان محاصره اقتصادي از يك طرف و اجراي سياستهاي بحرانزا، برانداز و تخريبي دولتهاي مداخلهگر امريكا از طرف ديگر، جزيره كوچك كوبا را در شرايط بسيار دشواري قرار ميداد. فيدل كاسترو در سن 12 سالگي با اميد نوجواني نامهاي به پرزيدنت فرانكلين روزولت امريكايي نوشته بود و قبل از انقلاب ماه عسل خود را نيز در نيويورك گذرانده بود. وي و همراهانش در زمان جنگ چريكي و انقلاب كوبا مستقل بوده و به اردوگاه كمونيست متصل نبودند. بعد از انقلاب، فيدل كاسترو به امريكا سفر كرد كه همكاري آنها را به دست آورد، ولي دولت پرزيدنت آيزنهاور با كوبا همراهي نكرده و كمتر از يك سال بعد تحريم عليه صادرات كوبا وضع كرد. همانطور كه دكتر مصدق در سفرش از ترومن و بانك جهاني كمك خواسته بود، ولي در زمان همان مذاكرات، دولت امريكا مشغول تهيه مقدمات كودتا بود (كتاب كودتا، يرواند آبراهاميان، نشر صمديه). تاريخدانان معتقدند كه فشارهاي اقتصادي، سياسي و تهديدات امريكا باعث شد كه كاسترو به اردوگاه شرق نزديك شود. از آن روز به بعد كشور كوبا هدف توطئههاي گسترده و سازماندهي شده قرار گرفت- كه تشريح جزييات آن از حوصله اين مقاله خارج است. دو سال بعد از انقلاب، در 17 آوريل 1961 نيروهاي نظامي تحت فرماندهي شبه نظاميان سيا به سواحل كشور كوبا، در خليج خوكها، با هدف كودتا و براندازي حمله كرده كه توسط ميليشياي دفاعي كوبا خنثي شدند. اين روزها اخبار جهان گزارش ميدهند كه سازمان مخفي سيا صدهابار سعي كرد رهبر انقلاب، كاسترو را ترور كند. تلگرام محرمانه سازمان سيا (1967، اكتبر، 9) گزارش ميدهد كه نظامياني كه چگوارا را در بوليوي به قتل رساندند، به وسيله سازمان سيا هدايت شده و بين ماههاي ژوئن و سپتامبر 1967 به وسيله بخش شبهنظاميان سازمان سيا آموزش نظامي ديده بودند. بايد اذعان داشت كه جامعهاي كه به اين شكل مورد تهاجم همهجانبه و تجاوز قرار ميگيرد، به راحتي نميتواند مديريت كشور را تنظيم كرده و در پياده كردن سياستهاي عملياش، موازين استقلال يا دموكراسياش خدشهدار نشود. در اين چند دهه، شهر جنوبي ميامي در ايالت فلوريدا در امريكا، پايگاه و مركز برنامهها و توطئههاي سياسي، جاسوسي، تبليغاتي عليه نهتنها كوبا، بلكه تحولخواهان امريكاي لاتين شده است. بعضي سياستمداران ايالت فلوريدا بهشدت مخالف ايران، جنگطلب و به نومحافظهكاران نزديكند– مثل سناتور ماركو روبيو و خانم Ros-Lehtine.
طبق اسناد آرشيو به دست آمده، اين گونه به نظر ميرسد كه دولت فيدل كاسترو نسبت به تحولات امريكاي لاتين با سياست شوروي اختلاف داشته و سياست مستقلي را دنبال ميكرد، وي تحت تاثير چگوارا از همه جنبشهاي رهايي بخش حمايت معنوي كرده، ولي رهبران شوروي فقط تقويت احزاب كمونيست در كشورهاي امريكاي جنوبي را مدنظر داشتند. سند محرمانه سازمان سيا (1967، اكتبر، 17) در مورد اختلاف شديد رهبران شوروي و كوبا گزارش چند ماهه سيا در اين مورد را خلاصه ميكند . دولتهاي مترقي انتخاب شده امريكاي لاتين مثل چاوز در ونزوئلا، لولا داسيلوا در برزيل، كريشنر در آرژانتين، باچلت شيلي، كورئا در اكوادور، مورالس بوليوي و اورتگا نيكاراگوئه اعلان كردند كه همه از ميراث كوبا الهام گرفتهاند. دولت فيدل كاسترو از اكثر جنبشهاي آزاديخواهي و عدالتخواهي دنيا حمايت ميكردند، در صورتي كه كشورهاي امريكا و انگليس بسياري از موارد از سركوبگران حمايت ميكردند. در دوره آپارتايد آفريقاي جنوبي، كشور كوبا به همراهان نلسون ماندلا كمك ميكرد، در صورتي كه كشورهاي غربي ماندلا و همرزمانش را در ليست خرابكاران قرار داده بودند. دولت تاچر انگليس و دولت ريگان امريكا سياست «تماس سازنده» معروف به Constructive Engagement با آپارتايد را دنبال ميكردند. اكنون سخنگويان آنها مدعياند كه حمايت از اليگارشي و حكومتهاي ديكتاتوري و سركوبگر به خاطر جنگ سرد با اردوگاه شرق بود. اين ادعا به سفسطه نزديك است، قطعا راهكار بهتر اين ميبود كه دقيقا به خاطر جنگ سرد، از جنبشها و دولتهاي دموكراتيك حمايت ميكردند. با وجود اين نكات، انتقادات موجهي نسبت به شرايط ضعف ساختار دموكراتيك و چندحزبي در كوباي كنوني وارد است. ولي در عين حال، منتقدين ميبايست به همين معيار دموكراتيك اقتدارستيز در حوزه نظام جهاني متعهد بمانند. نظام بينالمللي دموكراتيك و چندجانبهگرا شرايط را براي پيشرفت جوامع داخلي كشورها مساعد ميكند، تكجانبهگرايي و نظام هژمونيك با تهديد جنگ و تحريم و براندازي دستاورد مناسبي براي كشورها نخواهد داشت. بعضي منتقدين كه با تاريخ معاصر و گفتمان ضداستعماري جنبشهاي رهاييبخش آشنا نبوده، فيدل كاسترو و ديگران را «غربستيز» جلوه ميدهند، ولي اين برداشت كاملا اشتباه است. پاتريس لومومبا، جواهر نهرو، دكتر مصدق، جلال آلاحمد و دكتر علي شريعتي با ماهيت يا نژاد غربيها، رنگ چهره و دياناي خون آنها مشكلي نداشتهاند، آنها با مدرنيته هم مخالفتي نداشتهاند. به عنوان روشنفكران «سلطه گريز»، مشكل و اعتراض آنها فقط آن روابط سلطه و هژمونيك است كه در عملكردهاي سياسي مثل كودتا و دخالت جويي منعكس ميشود. اين ديناميسم نيز قابل تغيير و اصلاحپذير است. بين 10 رييسجمهور امريكا بعد از انقلاب كوبا، 9 نفر برنامههاي براندازي، تهاجم و دخالت را دنبال ميكردند، ولي پرزيدنت اوباما صلاح را بر اين ديد كه مذاكرات و ايجاد روابط را دنبال كند. آقاي بن رودز، مشاور امنيت ملي پرزيدنت اوباما، كه در پشت پرده، آرشيتكت اصلي مذاكرات و تفاهم با كشورهاي ايران و كوبا بود، در مصاحبهاي اعلان كرد كه به نفع ديپلماسي امريكا نيست كه رييسجمهور جديد دونالد ترامپ مسير بهبودي روابط با كشور كوبا را عوض كند.