• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3689 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۱۸ آذر

هيچ تصوري از اعدام نداشتم

واكنش ساير زنداني‌ها به آزادي ات چه بود؟
آنجا قتلي كه آزاد مي‌شود روي سرش شكلات مي‌ريزند و صلوات مي‌فرستند. موقع خداحافظي رفتم بالا با همه‌شان روبوسي كردم. آنجا همه با هم رفيق مي‌شوند. دوستانم گريه مي‌كردند. خودم اما مي‌خنديدم و بغل‌شان مي‌كردم. تك‌تك اتاق‌ها سر زدم. شلوغ بود. هي شكلات مي‌انداختند روي سرم. من را بالاي دست‌شان مي‌گرفتند. يك ساعت شد! هي پيج مي‌كردند آقا سرباز منتظر است. خلاصه از زنداني‌ها و مامورها خداحافظي كردم و رفتم براي ايست بازرسي. اثر انگشت گرفتند. هي سوال مي‌پرسيدند. 10-12 زنداني ديگر هم آنجا بودند. چند دقيقه كه گذشت مامور گفت الان در را باز مي‌كنم بروي بيرون.
چه حسي پيدا كردي؟
گفتم خدايا، بعد 7 سال، در را باز مي‌كند من بروم بيرون؟ بدون دستبند و پابند؟ بدون سرباز مراقب؟ حال خيلي خوبي بود.
نخستين چيزي كه لحظه آزادي به چشمت خورد، چه بود؟
پايم را كه بيرون زندان گذاشتم، انگار از همه‌چيز آزاد شده بودم. سبك شده بودم. خستگي آن 7 سال از تنم در رفت. چند ثانيه بعد مادرم را ديدم كه آن طرف خيابان منتظر بود. گريه مي‌كرد. من را بغل كرد. چرخاند. تا يكي دو روز اصلا باورم نمي‌شد آزاد شده‌ام.
چه چيزهايي تغيير كرده بود؟
خيلي چيزها، ماشين‌ها، پل‌ها، تيپ زدن مردم، مدل موها. آن موقع كه بيرون بودم، بچه‌ها شلوار تنگ نمي‌پوشيدند اما الان. پسرها را ديدم ابرو بر مي‌دارند و دماغ عمل مي‌كنند. دخترها لباس پوشيدن‌شان فرق كرده. چند تا پل بود نديده بودم، مثلا پل طبيعت.
و بار ديگر خانه و خانواده را تجربه كردي.
آره، صبح‌ها كه در خانه از خواب بلند مي‌شوم، يك جور جديدي است. 7 سال همه‌اش ميله و تخت و زندان ديدم. الان صبح بيدار مي‌شوم، مادرم را مي‌بينم. اطرافم را نگاه مي‌كنم،  ال‌سي‌دي، آشپزخانه، فرش، بخاري و... مي‌بينم خيلي خوب است.
در اين چند روز (14 روز پس از آزادي) بيشتر چه كاري انجام داده‌اي؟
 (با خنده) فعلا دارم استراحت مي‌كنم و مي‌گردم.
محله قديم‌تان هم رفتي؟ آن دو نفر كه در حادثه قتل با تو بودند را ديدي؟
نه، ديگر آنجا نمي‌روم. كاري با آنها ندارم.
در اين چند روز با صحنه سرقت يا زورگيري روبه‌رو شدي؟
زورگيري نه اما همان روز اول كه از زندان آمديم، خانه خواهرم را دزد زده بود.
شغلي براي خودت انتخاب كرده‌اي؟
مي خواهم در بازار پيش دامادمان كار كنم و درسم را هم ادامه بدهم.
به ازدواج فكر مي‌كني؟
فعلا زود است. بگذار كمي بچرخيم (با خنده)
به همسر آينده‌ات مي‌گويي در گذشته مرتكب قتل شده‌اي؟
آره، اول و آخر مي‌فهمد و بايد گفت.
جرمي كه مرتكب شدي را مانعي براي ازدواجت مي‌بيني؟
نه، ربطي ندارد. هم تاوانش را دادم هم حبسش را كشيدم. سعي هم كردم با حفظ كردن قرآن و درس خواندن، جبران كنم.
* به درخواست مصاحبه شونده
 نام مستعار براي او انتخاب شده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون