يلدا؛ «بهانه»اي
براي جور ديگر بودن!
علي شكوهي
از يكي دو روز قبل همكار خوبمان كه مسوول اين صفحه است و براي ما بسيار «نازنين»، پايش را توي يك كفش كرد كه براي امروز حتما يادداشتي درباره شب يلدا بنويسم و من هم ماندهام كه چه بايد نوشت. براي كسي كه در حال و هواي سياست نفس ميكشد و تمام دغدغههايش مسائل سياسي، اقتصادي و اجتماعي است، آسان نيست كه يكباره تغيير فاز بدهد و درباره اموراتي بنويسد كه دلمشغولي او نيست. همان خانم «نازنين» پيشنهاد داد كه مگر شما در جبهه نبوديد؟ خوب است خاطرات يك شب يلدا در جبهه را بنويسيد! پيشنهاد خوبي بود اما من كه خيلي در جبههها نبودم و در آن زمان هم كه بودم شب يلدا نبود، پس خاطراتي هم نداشتم و بنابراين مشكل همچنان باقي ماند. در نهايت قرار شد هر چه به ذهنم آمد بنويسم و تصميم درباره انتشار يا عدم انتشار آن با همان خانم «نازنين» باشد. در دوران تحصيل ابتداييام معلمي داشتيم كه براي نخستين بار مفهوم نسبيت و نسبي بودن امور را با آزمايشي به ما آموخت. همان آزمايش مشهوري كه ميدانيد؛ سه ظرف آب گرم و آب سرد و آب ولرم و اينكه اگر دستمان را اول در ظرف آب گرم فرو كنيم و بعد در آب ولرم، احساس سرد بودن ميكنيم و اگر ابتدا در آب سرد فرو ببريم و بعد در آب ولرم، آن را گرم خواهيم يافت. همان معلم اين مفهوم را با مثالي ديگر در ذهن ما جا انداخت. زمستان سردي بود و در بيرون برف ميباريد و ما دانشآموزان از پشت پنجره كلاس به تماشاي بارش برف مشغول بوديم. معلم از ما خواست تا هر كدام جملهاي در وصف برف بگوييم و خودش با اين شعر شروع كرد: بر لحاف فلك افتاده شكاف / پنبه ميبارد از اين كهنه لحاف! در همين حال و هوا هر كسي چيزي گفت كه غالبا درباره زيبايي برف و فوايد آن بود و اينكه چگونه دانههاي برف رقصكنان از آسمان به زمين ميآيند و همه جا را سفيدپوش ميكنند. معلم اما دريچه ديگري را به روي ما باز كرد و گفت: اين قضاوت درباره برف، توصيف شماست كه در كلاس گرم نشستهايد و بارش برف را تماشا ميكنيد و ميدانيد كه اين برف شايد باعث تعطيلي مدرسه شود و فرصتي را براي بازي و شادي كودكانه شما فراهم آورد اما احساس همه كودكان درباره اين برف يكسان نيست. آيا ميدانيد در روستايي محروم كه با آمدن برف، ارتباط مردم با شهر براي ماهها قطع ميشود و كودكاني در سن و سال شما بايد چندين ماه سرد را در كنار خانواده به كارهاي سخت مشغول باشند، ديگر خبري از رقص دانههاي برف نيست بلكه اين بلا و عذاب است كه نازل ميشود؟ با اين مثال معناي نسبيت خوب براي همه ما جا افتاد. «يلدا» و «عيد» و «چهارشنبهسوري» و روزهايي از اين دست را هم بايد با همين نگاه نسبي ديد و خوب و خوش بودن آن را با حال و روز هر آدمي سنجيد. شايد امشب براي كساني موجب افزايش شادي و سرور باشد و براي كساني مايه عذاب و رنج. معلوم است كه امشب به خاطر يك يا دو دقيقه بلندتر بودن، هيچ تفاوتي با شبهاي ديگر ندارد و اين ماييم كه در اين شب شادتريم يا احساس ناخوشي بيشتري ميكنيم. شاديم چون با اعضاي خانواده دور هم مينشينيم و صلهرحم ميكنيم و سنتهايي را پاس ميداريم و خوردنيهاي اختصاصي اين شب را مطابق سنت تاريخي خودمان بر سر سفره ميگذاريم و در واقع شاديم چون خودمان چنين خواستهايم. اگر حال و روزمان خوش نباشد و گرفتاري و رنج روزمرگي ما را اسير خود كرده باشد، احتمالا در اين شب، تلخي بيشتري را احساس خواهيم كرد چون ميدانيم كه كساني خوشند و ميپرسيم چرا ما نيستيم؟ اين قبض و بسط روحي و اين خوشي و ناخوشي ما است كه يك شبي مانند يلدا را براي ما تعريف ميكند و الا اين شب نيز مانند شبهاي ديگر است. برخي معتقدند از كنار «بهانه»ها نبايد به آساني عبور كرد و اين مناسبتهاي تعيين شده البته بهانه خوبي براي جور ديگر بودن آدميان است ولو در حد يك شب. انسانها در جريان رخدادهاي زندگي خود استحاله و هضم ميشوند اگر مجالي براي بازنگري به خود و اهداف زندگي و نسبت خود با ديگران اختصاص ندهند. توجه تازه به خود و تامل مجدد در رفتارها و احياي مجدد انگيزههاي خوب اوليه نياز به «بهانه» دارد. از چند روز قبل كساني به بهانه يلدا، تدارك تازه كردن ديدارها را ديدهاند و حتما شيريني در كنار هم بودن در كامشان بيشتر از زحمت و هزينه اين تداركات است. بايد اين بهانه را براي دوست داشتن انسانهاي بيشتري به كار انداخت و به فكر كساني بود كه به هر دليلي در چنين شبي حال خوبي نداشته و نياز به توجه ديگران دارند. ميدانم كه اينگونه توصيههاي اخلاقي گره از مشكلات عظيم مردم ما باز نميكند و از رنج فراوان اقشاري از مردم كه گرفتاريهاي متعدد اقتصادي و معيشتي دارند، خيلي كم نميكند اما ميتواند براي خود ما مفيد باشد و بهانهاي باشد تا يك گام از خودخواهي خود جلوتر برويم و به دگرخواهي برسيم و در درون خود كمي تعالي پيدا كنيم. يلدا بهانه است و خوشا به حال كساني كه بهاي وجودشان با هر بهانهاي افزوده ميشود.