عكسنوشت
وقتي قرار باشد روزمرّهگي و همهمه تحريريه در يكي از آخرين روزهاي پاييز بشكند و به جاي صداي ضربات انگشت روي دكمههاي كيبورد، صداي گفتوگوهاي خوشايند و خنده شنيده شود، همهچيز متفاوت و دوستداشتني اتفاق ميافتد. درست مثل عصر دوشنبه كه در لحظات سكون و سكوت عصرگاهي تحريريه، سهم انار امسال براي شب يلدا روي ميزها نشست و دقايقي بعد از قرمزي گلانداخته انارها در تحريريه، جماعت دانشجويان مشتاق دانشگاه شهيد رجايي، مهمان ما شدند. دختران و پسران جواني كه مثل رسم هميشگي جوانهاي ايراني، رشته تحصيليشان هيچ ربطي به شوق و اشتياقشان ندارد و به استناد حرفهاي مديرگروهي كه آنها را همراهي ميكرد، همه اهل نوشتن در نشريات دانشجويي و «حتي تند و تيزتر از شما» بودند. جماعت جوان بازديدكننده، عصر يكي مانده به يلداي تحريريه را شبيه يك يلداي روزنامهاي كرد. شبيه يك ديد و بازديد خوشايند يلدايي كه در آن هرچه هست، خنده و گپ و گفت و حرفهاي دلنشين است و خاطرهاي دلنشين كه احتمالا تا سالهاي سال در ذهن اين جوانهاي مشتاق به روزنامهنگاري مينشيند و شايد در سالهاي آينده آنها را كنار خود در تحريريهها ببينيم. جوانهايي كه بعد از انارهاي رسم كهنه تحريريه رسيدند تا به ما روزنامهنگاراني كه در تحريريههاي ساكت و صبور نشستهايم و فكر ميكنيم ممكن است باد ياد ما را با خودش ببرد، يادآوري كنند كه نسل تازه هم شبيه ما، علاقهمنداني دارد و تحريريهها امتداد پيدا ميكنند. يلدانه امسال ما، اهالي تحريريه روزنامه اعتماد همين رنگ اميدي بود كه در عصر دوشنبه به دنياي ما پاشيده شد و حضور جوانهايي نسل چهارمي كه حواس جمع و هوشيار ميخواهند آيندهاي بهتر و متفاوت رقم بزنند.