نگاهي به فيلم لاك قرمز
خانه سياه است*
ونداد الونديپور
نشان دادن نارساييهاي يك جامعه، نظير فقر، اختلاف شديد طبقاتي، اعتياد و... سياهنمايي نيست بلكه واقعگرايي است؛ رئاليسمي كه جزو جدايي ناپذير فيلمهاي اجتماعي بايد باشد و لاك قرمز تجربه موفقي است از فيلمي اجتماعي كه به دردهاي جامعه ميپردازد؛ دردهايي كه برخي، يا نميبينندشان يا دوست ندارند ببيندشان، چراكه اصلا به نفعشان نيست.
عنوان فيلم، «لاك قرمز»، كنايهاي است در تضاد با محتواي داستان: نخستين چيزي كه از رنگ قرمز برداشت ميشود، شادي است؛ يعني قطب مخالف فقر و رنج، كه تم مكرر فيلم است. خودِ لاك هم، به خصوص براي دختري نوجوان، نشانه شادي است و نيز ميتواند نشانهاي باشد از گذر به مرحلهاي جديد از زندگي (بلوغ) و يكي از معاني نشانهشناختي رنگ قرمز، بلوغ و جنسيت و ازدواج است (همان طور كه در سكانس اول فيلم، در گفتوگوي اكرم و دوستش ميبينيم) . علاوه بر اين، لاك ميتواند نشانهاي از شادي ظاهري باشد؛ شادياي كه عمق ندارد، اما شخصيت اصلي فيلم، اكرم، دلش را براي لحظاتي به همين شادي خوش كرده بود، اما زندگي او آنقدر با رنج عجين شده كه حتي همين شادي كوچك را نميتواند حفظ كند: اندكي بعد، هنگامي كه پدرش، كه كارش درست كردن عروسكهاي چوبي بوده، ميميرد، بايد لاك قرمز را از انگشتانش پاك كند، و اين آغاز دردهاي جديد است؛ دردهايي بدتر از آنچه پيشتر تجربه كرده بود، نظير فقر و دعواهاي خشن پدر و مادرش، كه باز ريشه در فقر داشت و در اعتياد پدرش. اكنون لاكي سياه و نامريي، بر ناخنهاي او نقش ميبندد. ديگر كسي نيست كه مثل پدرش، بندهاي كفشش را ببندد و از اين پس، اين بندها، هر آن ميتواند او را به زمين بزند (همانطور كه پدر گفت) در واقع مرگ پدر، آغاز مصيبت است؛ آغاز احتمال زمين خوردن. قبل از اينكه پدر از پشت بام ميافتد، نمايي از اكرم ميبينيم كه دارد از پلههاي پشت بام بالا ميرود، اما وقتي پدر ميافتد، لحظه پايين آمدن است؛ يعني آغاز سقوط. در نمايي ديگر، در ميزانسني هوشمندانه، تصوير اكرم را در مركز چرخ فلك بزرگي ميبينيم؛ گويي چرخ فلك (كنايه از جهان)، با اين دختر سر سازگاري ندارد و زندگي او را مدام دستخوش بدبختي ميكند. (خيام در مصرعي ميگويد: اي چرخ فلك، خرابي از كينه توست...) نردههاي فلزي، در چند صحنه در پس زمينه تصاوير او ديده ميشوند؛ دختري در دنيايي بيرحم چون زندان؛ دختري كه احساس مسووليت ميكند، اما ملجايي ندارد، آنهم در جامعهاي كه عدهاي در كمين طعمههايي چون او هستند. جامعهاي كه بالادستيها به فكر فرودستان نيستند و همه نسبت به هم بيتفاوتند و دختر نوجوان بايد با كوهي از مشكلات دست و پنجه نرم كند و پنجههاي او ضعيفتر از آن است كه توان اين زور آزمايي را داشته باشد. حس غربت اكرم، هنگامي كه در اتوبوس ميخواهد عروسكها را بفروشد، بسيار تاثيرگذار تصوير شده است.
او سرانجام بساط عروسكها را در خيابان پهن ميكند، اما اينجا هم راحتش نميگذارند؛ در جامعهاي كه كار نيست و عدهاي دستفروشي را به عنوان كار انتخاب كردهاند، ماموران شهرداري مثل لشگري خشن به سمت آنها حمله ميكنند، كتكشان ميزنند و اجناسشان را لگدمال ميكنند؛ واقعيتي كه به وفور در كشورمان رخ ميدهد و بايد چرايي آن را از مسوولان پرسيد؛ مسوولاني كه در ايجاد كار ناتوانند.
اكرم اما سرانجام موفق ميشود يك عروسك چوبي بفروشد؛ در اين هنگام، در كنار تصوير او، پلاك ماشيني ميبينيم كه نمره اولش 66 است؛ يعني اكرم براي نخستين بار دو تا شش آورده؛ اما اين پيروزي ظاهري، در اصل شكستي تازه است: پدرش در آن عروسك ترياك مخفي كرده بود و خريدار، متوجه اين موضوع ميشود و پليس را خبر ميكند و اكرم يك هفته به زندان نوجوانان ميافتد و اين، آغاز فجايع بعدي است؛ فجايعي كه زنجيروار به يكديگر مرتبطند. اما اكرم، همچنان اميدوار است؛ در واقع، جز اميد چارهاي ندارد: عروسكهايش را با همان لاك قرمز رنگ ميزند و به دنبال فروختن آنها رهسپار خيابان ميشود.
در اين فيلم، شخصيتها چهرهاي واقعي و باورپذير دارند؛ نه ديو هستند نه فرشته؛ مثل دنياي واقعي. فيلمنامه هم موضوعات حاشيهاي و اضافه ندارد (احتمالا به جز موضوع حاملگي مادر كه تحميلي به نظر ميرسد) و صرفا براي ايجاد تعليق و كش دادن داستان، شاخ و برگ به آن افزوده نشده است. در واقع، تعليق در دل داستان است؛ تعليقي واقعي، نه تصنعي. نماها اغلب بلند هستند و تا حد ممكن از برش استفاده نشده كه اين به ايجاد حس رخوت حاكم و يكنواختي توام با رنج حاكم بر زندگي او كمك كرده است.
«لاك قرمز»، روايتگر داستان زندگي افراد فرودست جامعه است؛ جامعهاي بهشدت طبقاتي كه در آن، هيچ كس به دختر نوجواني كه تنها شده، كمك نميكند؛ هيچ سيستم تامين اجتماعي جامعي وجود ندارد و آدمهاي طبقات پايين به حال خود رها شدهاند. (البته جاي شكرش باقيست كه نهادي چون بهزيستي عده محدودي از كودكان بيسرپرست را در خود جاي ميدهد، اما باز شاهد وجود افراد بيشماري هستيم كه گرسنهاند و سقفي ندارند؛ آنهم در كشوري داراي ثروتهاي عظيم طبيعي.)
در آخرين نماي فيلم، اكرم با عروسكهايش در شهر راه ميرود و در انبوه جمعيت گم ميشود؛ در ميان جمعيتي كه اكرمها در آن كم نيستند.
*عنوان فيلمي مستند ساخته فروغ فرخزاد