• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3719 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۲۵ دي

بس نكته غيرحسن ببايد كه تا كسي/ مقبول طبع مردم صاحبنظر شود

سيد محمد بهشتي

صبح روز ۲۱دي‌ماه همچون جمعيت ميليوني، براي اداي احترام به شخصيت فقيد آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني، به همراه دوستي به دانشگاه تهران رفتيم. او مرا نزديك درب ورودي دانشگاه پياده كرد و رفت كه اتومبيلش را پارك كند و برگردد. وقتي پرسيد «كجا قرار بگذاريم كه يكديگر را گم نكنيم؟»، كمي فكر كردم و گفتم: «روبه‌روي دانشكده ادبيات، پاي مجسمه فردوسي». وقتي آنجا رسيدم فهميدم كه دانشكده ادبيات و مجسمه فردوسي به جز ما، وعده‌گاه بسياري ديگر نيز بوده براي «گم نشدن» يا بهتر است بگويم براي «پيدا شدن.»
در تقويم، به جز روزهاي معمولي، روزهايي هست براي «پيدا شدن»؛ نوروز از آن روزهاست. همه روزهاي ديگر سال را در نسبت با نوروز مي‌شناسيم ولي نوروز براي معرفي خود نيازي به نشاني دادن ندارد. در ميان خيل آدم‌ها نيز معدود كساني همچون نشانه‌اند. فردوسي هزار سال براي ايرانيان نشانه‌اي بوده براي عبور از مسيرهاي پرپيچ و خم. البته شعراي فارسي‌زبان كم نبوده‌اند ولي گويي اين فردوسي است كه يك تنه توانسته تاريخ اساطيري و ادبيات حماسي ما را به بهترين وجه نمايندگي كند. به همين ترتيب شهر مجموعه تعداد بسياري كوچه و خيابان و بناست، ولي جاهايي حكم نشانه را دارد؛ از جمله «دانشگاه تهران». البته در ايران دانشگاه كم نيست ولي گويي دانشگاه تهران بنا به سابقه تاريخي‌اش، دانشگاه‌بودن را بهتر و بيشتر در ذهن‌ها نمايندگي مي‌كند و براي همين اين دانشگاه آنقدر براي‌مان شاخص شده كه بسياري از ديگر جاها را به مركزيت آن به جا مي‌آوريم. در همين دانشگاه تهران دانشكده‌هاي متعددي هست؛ ولي از اين همه، «دانشكده ادبيات» تشخصي ممتاز يافته است. ممكن است با خود فكر كنيم كه اين تشخص به يمن وجود فروزانفر و مينوي و شفيعي‌كدكني و باستاني‌پاريزي و ايرج افشار و... بوده است. اين صحيح است ولي فقط همين نيست. از آنجا كه همه منابع تاريخي، ادبي، علمي، طبي، فلسفي و خلاصه جمله معارف و دانش پيشامدرن ما در دانشگاه‌ به مفهوم جديد، فقط در حيطه كار دانشكده تاريخ و ادبيات قرار گرفت، گويي ناخودآگاه «دانشكده ادبيات دانشگاه تهران» به تنهايي همه معرفت ما را نمايندگي مي‌كند و از اين جهت نزد غالب ما معرفه شده است. پنداري ايرانيان در قد و قامت دانشكده رياضي يا مهندسي مكانيك نيست كه مي‌توانند خود را ببينند ولي در قامت دانشكده ادبيات چيزي از «خويش» مي‌بينند و به همين خاطر است كه آن را آشنا مي‌شمارند و «به جا مي‌آورند.» شبيه حافظ و فردوسي و سعدي و مولانا و عطار در فرهنگ ما كم نبوده است، ولي فارسي‌زبانان در آثار حافظ و فردوسي به جز حُسن، چيز ديگري هم يافته‌اند و همان بوده كه مقبول طبع‌شان افتاده و مورد پسندشان قرار گرفته است؛ ايرانيان در اين آثار «خود» را ديده‌اند! و در واقع احساس كرده‌اند كه فردوسي يا حافظ يا كساني از اين قبيل، همچون آينه‌هايي‌ هستند كه آنان و خواست‌هاي‌شان را منعكس مي‌كنند. لذا خود نيز دست به كار صيقل دادن اين آينه‌ها شده‌اند. اين موضوع تا بدان پايه مهم است كه مي‌توانيم فارغ از «فردوسي تاريخي» سخن از «فردوسي مردم» بگوييم؛ و فارغ از «حافظ تاريخي»، «حافظ مردم» را نيز معتبر بدانيم. انجوي شيرازي در اثر ارزشمند خود، مردم و شاهنامه، روايت‌هاي مردمي از داستان‌هاي شاهنامه را گردآورده و نشان داده كه چطور عامه مردم به روزگاران در شاهنامه فردوسي ايفاي نقش كرده‌اند و بسياري از داستان‌هايي كه مي‌پسنديده‌اند را به رستم و فردوسي نسبت داده‌اند و سينه‌به‌سينه باورهاي‌شان را به آيندگان منتقل كرده‌اند و كاري نداشته‌اند كه آيا چنين چيزي عينا در شاهنامه هم آمده است يا نه. مقايسه نسخه‌هاي قديمي‌تر ديوان حافظ و نسخه‌هاي مشهور امروزي نيز گوياي همين است. در شيراز حدود شش سده پيش، انسان اديب و رند و محبوبي بوده به نام حافظ كه غزل‌هايي مي‌سروده نغز كه مردم آن را دوست مي‌داشته‌اند اما در طول اين چند سده اشعار او را صيقل داده‌اند؛ مثلا مي‌ديده‌اند برخي بيت‌هاي او را مي‌توان بهتر كرد، بهتر مي‌كرده‌اند. مي‌ديده‌اند بيتهايي مي‌توان افزود، مي‌افزوده‌اند. مي‌ديده‌اند غزلي بهتر است از او باشد تا از ديگري، به او مي‌بخشيده‌اند. چون مردم حافظي را خواسته‌اند كه به بهترين وجه ذوق‌شان را نمايندگي كند. اميركبير تاريخي به صفت انسان بودن، جايزالخطا بود و اي‌بسا خطاهاي محاسباتي و اشتباهاتي در اداره مملكت نيز داشته ولي «اميركبير مردم» آن شخص خيرخواهي است كه وراي همه منافع شخصي، طريق اصلاح اوضاع مملكت را پيش گرفته و تا پاي جان از حيثيت و منافع ملي دفاع كرده و در نهايت نيز در مظلوميت جان خود را از دست داده است. واقعيت اين است كه‌ مردم در همه احوالي به پديد آوردن چنين آيينه‌هايي نمي‌پردازند. احوال مردم بايد از جمعيت به جامعه ميل پيدا كند و در اين تمايل بلوغ يابد تا چنين ظرفيتي پيدا كند و البته از پرداختن چنين شخصيت‌هايي از «اوقات»، «جاي‌ها»، «چيزها» و كسان به دنبال اتقان تاريخي نيستند و هدف ديگري دارند.  مردم در آينه چنين شخصيت‌هايي، آرمان‌ها و خواست‌ها و روياهاي خود را بيان مي‌كنند و به گوش ديگران و نسل‌هاي بعد مي‌رسانند. بر گردن آن كسان كه بهتر مي‌توانند صفات و خواست‌هاي‌شان را نمايندگي كنند نشان افتخار خود را مي‌آويزند و از آنكه شايسته نمي‌دانند مدال و موقعيتي كه داشته را بازمي‌استانند. مردم از اوقات، جاي‌ها، چيزها و كساني كه بهتر ذوق و ذايقه آنان را نمايندگي مي‌كنند نشانه‌هايي مي‌سازند نه براي اينكه او را معرفي كنند، بلكه براي اينكه خود را «پيدا كنند» و بگويند چه كسي هستند. طبيعتا در واقعيت دنبال ايده‌آل نيستند بلكه ايده‌آل را از آن چيزي كه هست با صيقل زدن بيرون مي‌كشند؛ در اين صيقل زدن البته صفات مذموم را چون زنگارهايي پاك مي‌كنند و صفات ممدوح را برجسته و شفاف مي‌سازند. سپس آينه‌هايي را كه ساخته‌اند با اكسيري كه منحصر به خودشان است ماندني مي‌كنند. براي همين هم هست كه رستم و حافظ و اميركبير واقعي رفتني هستند ولي رستم و حافظ و اميركبير مردم ماندني هستند؛ شخصيت‌هاي مردمي تازه پس از مرگ‌شان متولد مي‌شوند و حتي نقشي خطيرتر در روشن كردن مسيرهاي آينده برعهده مي‌گيرند؛ نقش رساندن صداي خواست‌ها و آرزوهاي نسل‌هاي قبل به آيندگان را. به زعم بنده حضور ميليوني در مراسم تشييع مرحوم آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني نشان داد كه مردم دست به كار صيقل دادن آينه‌اي ديگر شده‌اند و بازي اين بازيگر تازه‌متولد، از روز وفات، در تاريخ معاصر ما آغاز شده است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون