جنگ تن به تن با كوه آوار
گزارش «اعتماد» از چهارراه استانبول|80 ساعت پس از آغاز عمليات سنگين آواربرداري، مردم دل نگران و در انتظار سرنوشت آتشنشانان و ديگر مفقودان هستند
فرزانه قبادي
آسمان دلش گرفته، بغضش گاهي ميشكند، گاهي نمه باراني ميزند اما اين قطرههاي كمجان درمانسوزي كه به جان تهران افتاده نيست. هوا ابري است و گويي آسمان پايين آمده، باد كمتر ميوزد و بوي دود و سوختگي بيشتر از قبل در نزديكي محل حادثه احساس ميشود. موتورسوارها ميتازند. بحران كمرنگ شده. اما دل آتشنشانها هنوز آرام نگرفته. آبي كه بر تن آتش ميريزند، نه آتش پلاسكو را فرو مينشاند و نه آتش دل خودشان را. ميجنگند با غول آهني مچاله شده. نگران دوستانشاناند. سختترين ماموريتشان را تجربه ميكنند. نجات كسي كه بارها شانه به شانهاش با حوادث جنگيده است، حالا او آنسوي ماجرا است و اينها اين سو، دست به دامن تجهيزاتاند. سه شب و روز با اين غول آهني سمج كه خودش را يله كرده در خيابان، پنجه در پنجهاند. آوار كمتر شده. اما هنوز اميدي زنده نشده. جمعه شب پيكر يكي از آتشنشانها در چند قدمي كپسول اكسيژنش از دل آوار بيرون آمد. شايد دوستانش حتي فرصت سوگواري هم نيافتند. بايد باز به دل تونل ميخزيدند شايد اميدي زنده شود. لودرها به آوار چنگ ميزنند و ويرانهها را جابهجا ميكنند. كاميونها پر از بقاياي سوخته پلاسكو از محدوده خارج ميشوند. اما هنوز مردان آوار را مينوردند تا به دوستانشان برسند.
نيروي انتظامي اطراف محدوده را تحت كنترل گرفته. مردم بعضي مستاصل، بعضي پرسشگرانه و بعضي بيتفاوت از كنار حفاظ راهراه خاكستري عبور ميكنند. سربازها كنار حفاظ به هيچ كس اجازه توقف نميدهند. خانمي لبخند ميزند كنار سربازي كه شال بافتني ضخيمي دور گردنش پيچيده ميايستد و يك شكلات جلوي روي مرد ميگيرد و ميگويد: «خسته نباشيد» هنوز آدمها پشت حفاظ خاكستري رنگ مبهوت قدم ميزنند، سرك ميكشند، ميخواهند از آخرين وضعيت ساختماني كه سه روز است تمام نگاهها را به خود جلب كرده، باخبر شوند. بعضي گوشهاي ايستادهاند و تحليلشان از ماجرا را با ديگران به اشتراك ميگذارند. در شلوغي رفت و آمدها، دختري خودش را يله ميدهد روي جدول كنار پيادهرو و دستش را روي صورتش ميگيرد، گريان و بيتاب، دو روز بيخبري بيتابترش كرده، آرام ندارد، سربازان انتظامي پيشنهاد ميكنند به كلانتري بهارستان مراجعه كند، اما او ترجيح ميدهد پشت به حصار پلاستيكي بدهد و نزديكتر باشد به عزيزي كه بيخبري از او قلبش را فشرده.
دود سفيد پلاسكو گويي خيال فرونشستن ندارد، هنوز كه هنوز است از دل خرابهها دود افسوس و آه بلند است. هنوز حوالي محل حادثه بوي التهاب ميدهد، بوي دود، بوي سوختن.
دفتر بيمه- شوك و اميد
كمي پايينتر از چهار راه استانبول يكي از دفاتر بيمه ايران اعلام كرده خسارتديدگان با مراجعه به اين دفتر ميتوانند بر اساس بيمهنامههايشان خسارات خود را دريافت كنند. آنها كه تمام سرمايهشان را بيمه كردهاند، اميدوارند و وعده چك خسارت به آنها داده شده. مردي در حال تحليل وضعيت ساختمان براي كساني است كه دورش حلقه زدهاند. ميگويد 23 سال است كه سرقفلي يكي از مغازههاي پلاسكو را خريداري كرده و با خنده ميگويد: «البته ما هوا خريديم» 35 ميليون تومان از سرمايهاش را بيمه كرده. حوالي ظهر به او گفتهاند مبلغ خسارت را به كلي پرداخت خواهند كرد. از روز حادثه ميگويد و اينكه براي برداشتن چكها و اسناد ديگرشان از در پشتي بنا وارد شده بودند و موفق شدند بخشي از اسناد را از مغازه خارج كنند، اما آنها كه در طبقات بالاتر مغازه داشتند و دير به محل حادثه رسيدند، نتوانستند اسنادشان را خارج كنند و توضيح ميدهد آتشنشانها در تمام طبقات مستقر بودند اما چند ساعت قبل از فروريختن ساختمان همه كسبه و مردمي كه براي فيلمبرداري وارد ساختمان شده بودند را بيرون كردند. مردي از پشت سر شروع به شكوه ميكند: «به ما گفتند مبلغ بيمهتونرو ميديم به بنياد، بريد از بنياد بگيريد» و ديگري ادامه ميدهد: «بنياد كه ديگه به ما پول نميده» ملك را بيمه كردهاند و از آنجا كه مالك بنا بنياد مستضعفان است، سازمان بيمه، مبلغ خسارت ملك را به بنياد پرداخت خواهد كرد.
مسوول دفتر بيمه، ظهر شنبه ميگويد تا به حال 50 تا 60 نفر به ما مراجعه كردهاند، بيشتر بيمهنامهها، آتشسوزي هستند اما غالبا مبلغ سرمايهشان از مبلغ بيمهنامهشان كمتر است. تعداد كساني هم كه ملك خود را بيمه كردهاند خيلي كم است. كارشناس بيمه مستقر در دفتر ميگويد: «تعداد زيادي از كساني كه مراجعه ميكنند ميگويند سرمايهاي كه در مغازه داشتند، بيشتر از مبلغ بيمهنامه بوده، به دليل اينكه نزديك شب عيد هستيم و بيشتر مغازهداران اجناسي را براي شب عيد خريداري كردهاند اما هزينهاي كه براي اين اجناس كردهاند مشمول بيمه نميشود.» دانههاي درشت عرق روي پيشاني مرد خودنمايي ميكند، حيرت در چشمانش موج ميزند: «مبلغ بيمه نامهام 150 ميليون بود، اما 700 ميليون جنس تو مغازهام بود، حالا بيمه فقط 150 ميليون به من ميده» كارشناس بيمه توضيح ميدهد: «اگر كسبه بيمهنامه شناور داشتند، ميتوانستيم با استناد به مداركي كه دارند، ميزان خسارت را برآورد كنيم، اما وقتي بيمه نامه معمولي دارند، فقط مبلغي كه در بيمه نامه قيد شده به زيان ديدگان پرداخت ميشود.» دفتر بيمه پر از شوك و اميد است، آنها كه بيمهنامههاي متناسب با سرمايهشان دارند آسودهخاطر منتظر گذراندن مراحل اداري هستند، اما آنها كه آينده نگر نبودند، هنوز شوكهاند و گويي به دنبال راهي براي نجات از مخمصهاي آتشين.
كوچه برلن- زندگي مردد جريان دارد
مانكنها به رسم هر روز كنار ورودي مغازهها كج و كوله ايستادهاند. ميزهاي بزرگ پر از اجناس چيني مسوول تامين بينظمي كوچهاند و به وظيفه هر روزهشان عمل ميكنند. پارچهها و لباسها خود نمايي ميكنند. مردم بيخبر از همهمه خيابان كناري، لباسها را زير و رو ميكنند و ويترينها را از نظر ميگذرانند. اما گفتوگوها بيشتر در مورد حادثه پنجشنبه است. پسر جوان به مخاطبي كه پشت خط تلفن است، ميگويد: «منم تو پلاسكو سوخت دادم به خدا، تو كه در جريان وضعيت من هستي...» تلفن را كه قطع ميكند، ميگويد در يكي از توليديهاي پلاسكو شريك بوده: «شب عيدي بدبخت شديم، بيمه هم نداشتيم، كل سرمايه مون دود شد، اون دود سفيد سرمايه ما است داره ميره هوا» مردي از يكي از مغازههاي پوشاك بيرون ميآيد و ميگويد: «اين وضع شب عيد ما است، ماتم گرفته اين كوچه، 30ساله تو برلن مغازه دارم اينجا رو اينجوري نديده بودم، خاكسترنشين شديم.» شاگرد مغازه گوشهاي ايستاده و به درد دلهاي كسبه گوش ميدهد. كارگري كه نه سرمايه دارد كه نگران باشد و نه امنيتي كه خيال آسوده. آرام و جويده حرف ميزند: «پارسال شب عيد تو پلاسكو كار ميكردم، كار اونجا زياده، اما اومدم بيرون چند ماهه تو مغازه كار ميكنم» از وضعيت تلخ كارگران ميگويد: «خيلي فرقي براشون نداره، پلاسكو هم آتيش نميگرفت اونا خيلي روكارشون حساب نميكنن، صاب كار هر لحظه ممكنه بيرونت كنه، واسه كارگرا كه فرقي نكرده، اما اينكه شب عيدي بيكار شدن بدبختيه» مرد مغازهدار هنوز ميگويد: «كاسبي خوابيده، شب عيدي كسي خريد نميكنه...»
منوچهري - فرياد اضطراب
تقاطع فردوسي و منوچهري پر ازدحام است. اما ازدحام آن مثل هميشه متعلق به فروشندگان ارز نيست. كسبه پلاسكو و پاساژ كويتيها آمدهاند تا جايي كه ميتوانند اموالشان را نجات دهند. اما پشت حفاظ امنيتي ماندهاند و مجوز ورود ندارند. ماموران انتظامي وعده يكشنبه را ميدهند. شرط ورود، داشتن جواز كسب است. اما كسبه معترضاند، چند نفرشان توانستهاند از سد حفاظتي ماموران عبور كنند. اما موفق نشدهاند وارد مغازه شان شوند. تعدادي مرد هراسان به سمت دوستانشان ميدوند: «ريخت، پلاسكو ريخت، همون دو طبقه هم ريخت» با هيجان ميگويند: «وسط پاساژ فرو رفت، بيا فيلم گرفتم بيا ببين» حلقه ميزنند دورش و سرشان را فرو ميكنند در موبايلي كه در دستان لرزان مرد است. كسبه مستاصل و درمانده، برخي در دو روز گذشته موفق شدهاند تا محل حادثه بروند و وضعيت ملكشان را ببينند، اما بقيه به روايتها اكتفا ميكنند.
چهره مرد برافروخته است، فرياد ميزند: «من رو بگيريد ببريد، اصلا اعدامم كنيد، همه سرمايه من داره اونجا ميسوزه. بعد شما منو تهديد ميكني؟» مامور انتظامي سعي ميكند به آرامي صحبت كند، اما بالاخره به فرياد متوسل ميشود: «ما هم آدميم به خدا، دهنم كف كرد چقدر بگم فردا بياييد، بفرماييد آقا» هر كس از محدوده ممنوعه بيرون ميآيد دنبال يك گوش شنوا ميگردد: «تو همين دو روز هم اگر يكي يكي به كسبه مجوز ميدادن برن اموالشونرو خارج كنن تا الان خيال كاسباي كويتيا آروم بود حداقل.»
مخبرالدوله- سرگرداني
در چهارراه مخبرالدوله التهاب كمتر است. نوارهاي زرد رنگ به طرز نا مرتبي ورود افراد متفرقه را ممنوع كردهاند. ونهاي نيروي انتظامي پر از ماموران آماده باش است كه در اطراف ميدان پارك شدهاند. مثل هميشه صداي موتوسيكلتها موسيقي خيابان است. با اين تفاوت كه هر كسي از چهار راه عبور ميكند، چند لحظهاي چشمانش را ميدوزد به دودي كه چند صد متر آن سوتر از خرابهاي بلند است. برخي ميايستند به تحليل، اما ماموران مجالشان نميدهند: «حركت آقا، حركت كن» آينه و شمعدانها و كارتهاي دعوت از پشت ويترينها با نگراني به سرنوشت خيابان خيره شدهاند. اينجا هنوز بوي دود ميدهد. هنوز تلخي در نگاه و قدمهاي آدمها موج ميزند. هنوز ميشود شاهد اشكها بود، شاهد نگرانيها، اضطرابها. آتشنشاني كلاهش را كنارش ميگذارد و روي جدول كنار ورودي مترو مينشيند تا ناهار بخورد، مردم از پشت نوارهاي زرد خسته نباشيد ميگويند، چند پسر نوجوان با كولههاي مدرسه، از پشت نوارها فرياد ميزنند: «خيلي مرديد همهتون، دمتون گرم.»