• 1404 شنبه 6 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3108 -
  • 1393 يکشنبه 25 آبان

تحليلي بر ديدگاه جورجو آگامبن

مي‌توان شرايط را براي خلق جهاني نو آماده كرد

 

  اسماعيل نوشاد  / آگامبن براي شرح معنايي كه از منفيت مراد مي‌كند، به سراغ هگل مي‌رود و به جست‌وجوي ريشه‌هاي منفيت در اثر معروف هگل يعني پديدار‌شناسي روح مي‌پردازد. نخستين صورت آگاهي در پديدار‌شناسي هگل «يقين حسي» است. برداشت حسي و بي‌واسطه ما از جهان ابتدايي‌ترين و مانوس‌ترين شيوه شناخت است. او مي‌گويد كه سرچشمه منفيت در پديدار‌شناسي ضميراشاره diese يا «اين»است. اما چنان كه هگل نشان مي‌دهد، ما تنها مي‌توانيم به واسطه نوعي انتزاع از اين يقين حسي سخن بگوييم؛ اين انتزاع همان زبان است. ما نمي‌توانيم يقين حسي را بيان كنيم چون زبان منظور و معنا را بيان نمي‌كند و از اين رو كيفيتي «كلي» (پس منفي) مي‌يابد. وقتي كه در «اينجا» و «اكنون» به يك شيء خاص اشاره مي‌كنيم منظور ما دقيقا چيست؟ «در برابر پرسش اكنون چيست؟ به عنوان مثال پاسخ خواهيم داد: اكنون شب است. براي احساس حقيقت اين يقين حسي، تجربه‌يي بسيط كافي خواهد بود. حالا همين حقيقت به صورت نوشته نگهداري شده را فردا ظهر دوباره نگاه مي‌كنيم، اينجاست كه بايد بگوييم [حقيقت مورد نظر ما] باد خورده و ضايع شده است... شكي نيست كه اكنون، خودش نيز [در اين نگهداري] باقي مانده است، ولي به عنوان اكنوني كه شب نيست يا به عنوان امر منفي به طور كلي». بنابراين به تعبير هگل هر اكنون خاصي نيز در زبان يك اكنون با واسطه و كلي است كه دردل خود لحظات مختلف را به صورت منفي نگه مي‌دارد. همچنين مثلا زماني كه ما از يك درخت صحبت مي‌كنيم و ويژگي‌هاي گوناگوني را به آن نسبت مي‌‌دهيم. اين ويژگي‌ها همه اموركلي هستند و هيچ امر جزيي در ميان آنها نيست. امر جزيي در دل كليت مفهومي مي‌ميرد و مرگش به مثابه رفع همچون يك زخم با امر كلي در توالي‌هاي آگاهي حمل مي‌شود. «هنگامي كه از علم، آزموني بسيارسخت، آزمودني كه علم از پس آن برنخواهد آمد، مي‌‌طلبيم و مي‌خواهيم كه يك اين چيز يا يك اين بشر را به گونه‌يي پيشيني (يا به هراصطلاح ديگر) نتيجه بگيرد، يا بسازد، يا باز يابد، البته حق اين است كه در درخواست روشن شود كدامين چيز يا كدامين من منظور است؛ روشن كردن اين منظور اما ناممكن است.» هگل از اين مطلب نتيجه مي‌گيرد كه يقين حسي ارزش «حقيقي» ندارد و براي به دست آوردن حقيقت بايد آن رانفي كرده و رهسپار ديالكتيك آگاهي شويم و تنها در پايان راه است كه مي‌توانيم تماميت مطلق را به صورتي روشن، دريابيم. آنجاست كه امر فرداني را در دل امر عام مشاهده مي‌كنيم و سرانجام از آگاهي ناخشنود ناشي از دوپارگي متناهيت و نامتناهيت نجات مي‌يابيم. آگامبن از منظر رابطه بين زبان و مرگ وارد مساله منفيت مي‌شود. «در واقع انسان درسنت فلسفي غرب هم به عنوان موجودي ميرا مطرح شده و هم به مثابه موجودي سخنگو. انسان يك «قوه زبان» مي‌داند و يك «قوه مرگ» (به قول هگل). پيوند و ارتباط ميان اين دو قوه در مسيحيت هم به همين اندازه مهم است: انسان‌ها «پيوسته به خاطر مسيح تسليم مرگ مي‌شوند» يعني به خاطر كلمه». درادامه وي مي‌پرسد كه رابطه اين «قوا» چگونه است؟ در اينجاست كه او متوجه منفيت مي‌شود: «توضيح پيوند ميان زبان و مرگ بدون روشن كردن مساله امرمنفي ممكن نيست.» آگامبن دركتاب «زبان و مرگ» شعري را درمورد رازهاي مكتب الئوسوسي از هگل جوان مي‌آورد كه درآن شعر هگل زبان را به خاطر «فقر و مسكنت واژه‌ها» در بيان ژرفاي «شوري وصف‌ناپذير»، مورد سرزنش قرارمي دهد. هگل در پديدارشناسي مصرانه به انكار اين «احساس‌گرايي» نشست: «به كساني كه اين حقيقت ويقين به واقعيت چيزهاي محسوس را تصديق مي‌كنند بايد گفت برگردند به مكتب‌هاي ابتدايي حكمت، برگردند به همان اسرار باستاني الوزيوس زيرا راز آشناي اين مكتب نه‌تنها به جايي مي‌رسد كه در باب بود چيزهاي محسوس ترديدكند، بلكه حتي از آن به نوميدي دست مي‌شويد، اين راز آشنا، از يك جهت، خود به نابود كردن اين چيزها مي‌پردازد و از جهت ديگر، مي‌ بيند كه خود چيزها به همين كار اقدام مي‌كنند». اين همان پاسخي است كه بعدها وبر به منتقدان فرآيند عقلانيت مدرن داد كه «بي‌سر و صدا و بدون جار و جنجال‌هاي تبليغاتي معمول درباره كساني كه تغيير مسلك مي‌دهند، صاف و ساده راه آمده را بازگردند...» به عبارتي هگل «احساس‌گرايي» رمانتيك جواني‌اش را كنار مي‌گذارد و از امرجزيي درمي‌گذرد تا حقيقت را در امر عام و عقلاني بيابد. در اينجاست كه آگامبن مي‌پرسد كه راز اين چرخش هگل در كجاست؟ هگل در پديدار‌شناسي ناممكن بودن بيان امر حسي را نه در«مسكنت واژه‌ها» بلكه ناشي از اين واقعيت مي‌داند «كه خود امر كلي و جهانشمول حقيقت يقين حسي را تشكيل مي‌‌دهد». آگامبن مي‌گويد كه هگل دراينجا به سادگي وجود امر ناگفتني الئوسوسي را منكر نشده است. «حتي مي‌توان گفت زبان در اينجا با دقت و تعصب بيشتري از امر بيان‌ناپذير مراقبت مي‌كند». ديگر «لازم نيست شعر الئوسوسي ساكت بماند، يا فقر و «مسكنت واژه‌ها» را تجربه كند. درست همان طور كه حيوانات حقيقت اشياي محسوس را به سادگي با بلعيدن و نابود كردن‌شان، يعني با باز شناختن آنها به مثابه نيستي، يعني با درك آن در ذات منفيتش نشان مي‌دهند». به عبارتي امر حسي «نفي» شده در كليت مفهوم «رفع» مي‌شود و به صورتي نابوده مورد «اشاره» قرار مي‌گيرد؛ اما «بيان» نمي‌شود. «زبان قدرت سكوت» را در اختيارگرفته و آنچه پيش‌تر همچون «حكمت ژرف» به بيان نيامدني جلوه مي‌كرد، اكنون مي‌تواند (از حيث ظرفيت منفي‌اش) در كنه واژه پاس داشته شود و محفوظ بماند. مي‌توان گفت كه هگل در اينجا از فلسفه‌هاي قبلش كه به يكباره با يك «جهش» از محسوس به معقول يا از پديدار به نومن مي‌رسيدند، جدا مي‌شود: «اصالت و تازگي نظام هگلي در اين است كه به دليل قدرت امر منفي، اين نقطه عزيمت به بيان درنيامدني ديگر موجب هيچ نوع گسست يا هيچ گونه جهشي به امر بيان‌ناپذير نمي‌شود. «مفهوم» همه جا در كار است، در همه جاي گفتار نفس منفي  Geist (روح) مي‌دمد، درهركلمه‌يي Meining ] معنا] به بيان درمي‌آيد و معنا در منفيتاش آشكار مي‌شود» بايد دريابيم كه «معناي» «اين»، درواقع، « نه اين» يا منفيتي ذاتي است كه دربطن «اين» مضمون ومندرج است. بنابراين ديگر به مانند فيلسوفان گذشته مرز زبان درخارج از زبان يا بين زبان و عالم «واقع» نيست؛ بلكه «مرز زبان همواره درون زبان قرار مي‌گيرد، اين مرز همواره پيشاپيش، به مثابه امري منفي، درون زبان گنجانده شده است». دراينجاست كه تفاوت «اشاره» و «بيان» نمودار مي‌شود. اين بودگي حسي قابل اشاره است، اما قابل بيان نيست «هر هگل‌شناسي‌اي بايد كه تفاوت ميان اشاره كردن يا نشان دادن و دلالت كردن يا معنا كردن را پيش‌فرض گيرد». اين امر ناگفته معناي زبان است و زبان در وجه اشارت گرش به اين منفيت معنا را تقويم مي‌كند: « امر ناگفتني دقيقا همان چيزي است كه زبان بايد آن را پيش‌فرض گيرد تا معنايي داشته باشد». اما برخلاف هگل آگامبن اين منفيت را رفع‌ناپذير مي‌داند. تفاوت بين معنا و گفتار، بين امر واقع و مفهوم، تفاوتي است كه «نمي‌توان بر آن فايق آمد، هر تاملي در باب زبان بايد با آن مواجه شود». به عبارتي آگامبن ديگر به آرمان روشنگري درباره امكان وضوح هر مساله معرفت‌شناسانه‌يي يا رفع هر پارادوكس اجتماعي‌اي به صورت روشن باور ندارد. انسان مدرن اسير سحر مغاكي شده است كه در پي رفعش بود: «اگر ديري به مغاكي چشم بدوزي، آن مغاك نيز در تو چشم مي‌دوزد». انسان مدرن اسير سحر مغاكي شده است كه در بنياد زبان‌اش قرار دارد و اين همان پديده‌يي است كه «نهيليسم» نام مي‌گيرد. البته آگامبن مي‌خواهد با اين نهيليسم به وجهي آري‌گويانه روبه‌رو شود و از اين نابودگي در جهت امكاني براي رخدادهايي نو در امر اجتماعي بهره گيرد: «جست‌وجوي پليس و خانواده‌يي كه مناسب اين فضاي خالي و اجتماعي پيش انگاشت‌ناپذير باشد وظيفه كودكانه نسل‌هاي آينده است». كوتاه سخن اينكه او منفيت امر واقع در دل مفهوم را مي‌پذيرد اما به مانند هگل به ايجابي شدن اين منفيت در پايان پديدار‌شناسي باور ندارد. اتفاقا بالقوگي اين امر منفي كليد رخداد هر زبان و هر اجتماع انساني‌اي است و رها كردن اين بالقوگي به سمت فعليت ناممكن و به لحاظ سياسي منجر به ديكتاتوري مي‌شود. به عبارتي آگامبن نمي‌خواهد به همان راحتي كه هگل از برنهاد جامعه مدني به دولت رسيد، اين برنهاد را كنار بگذارد. در واقع اگر اين گفته هايدگر را به ياد آوريم كه هر فيلسوف تنها يك مساله دارد و در سرتاسر فلسفه‌اش تنها همان يك مساله را دنبال مي‌كند، مساله آگامبن زبان و چگونگي رخداد آن است. اين امر را خود او در جاهاي مختلفي تاييد مي‌كند. در اين صورت اين پرسش پيش مي‌آيد كه ارتباط اين مساله به‌شدت پيچيده و انتزاعي و برنهادهاي سياسي وي در كجاست؟ مي‌توان گفت كه منفيت در ذات زبان براي او چونان شمشيري دو لبه عمل مي‌كند. از يك طرف اين منفيت همان اهرمي است كه به حكومت‌هاي پليسي امكان اعلام وضعيت «استثنايي» را مي‌دهد تا در اين وضعيت هرگونه قانوني را ملغي كرده و شرايط را «اردوگاهي» كنند. امكان چنين وضعيتي بر بنياد نابوده زبان است. در آن جايي كه زبان در مرزش با اين نابودگي روبه‌رو مي‌شود است كه مي‌توان يك اردوگاه از برهنگان بي‌حقوق را برپا كرد. اما وجه مثبت قضيه اين است كه اين نابودگي در برابر تمام جبر و تيراني زبان مي‌ايستد. در اينجاست كه مي‌توان به قول فوكو از استراتژي صحبت كرد. استراتژي‌اي عميق‌تر از تمامي چينه‌هاي زبان. با توسل به اين وجه قضيه است كه آگامبن از پروژه‌هايي مانند «ناسوتي‌سازي» يا «انبوهه‌ها» صحبت مي‌كند. در آنجايي كه قانون به تعليق مي‌آيد هميشه ابتكار عمل به دست اداره‌كنندگان اردوگاه نيست، در اين شرايط مي‌توان استراتژي‌هايي را براي خلق آدمي نو و جهاني نو نيز پياده كرد.
٭   دانشجوي مقطع دكتراي فلسفه دانشگاه اصفهان

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها