تاملي درباره انقلاب2
علي شكوهي
در قسمت نخست گفتيم که انقلاب حاصل مايوس شدن مردم از ايجاد تحولات مثبت از سوي رژيم حاکم است و اگر در زمان مناسب، رژيم شاه به مطالبات مردم توجه نشان ميداد و اصلاحات سياسي را ايجاد ميکرد، کار به انقلاب نميکشيد. حال پرسش اين است که آيا ماهيت اسلامي انقلاب هم از ضروريات آن بود و چرا انقلاب با ماهيتي ديگر در کشور ما رخ نداد؟ سوال دوم: چرا انقلاب اسلامي؟ در واقع پرسش محوري اين است كه در كشور ما جريانهاي فكري متعددي فعال بودند و هر كدام هم طرفداراني داشتند. آيا انقلاب ايران نميتوانست ماهيت ناسيوناليستي يا ليبرالي يا ماركسيستي داشته باشد و بعد از پيروزي يك نظام سياسي با ايدئولوژي ديگري تشكيل شود؟ آيا ممكن نبود انقلاب ايران اساسا رنگ اعتقادي خاصي نداشته باشد و صرفا براي تبديل سلطنت به جمهوري واقع ميشد؟ به نظر ميرسد براي يافتن پاسخ اين پرسش بايد نكاتي را مدنظر قرار داد:
1- اسلام يك دين ريشهدار و عميق در ميان مردم ايران بوده و هنوز هم چنين است. از دوران صفويه به بعد تشيع و هويت ملي در هم تنيده شدند و ايران با هويت كنوني با مذهب تشيع خودش را از ديگر دولتها ممتاز كرد و شناخته شد. اين هويت اسلام شيعي در عمق جامعه نفوذ دارد و اعتقاد اكثريت مردم كشورمان را تشكيل ميدهد. كمتر رخدادي در تاريخ معاصر ايران هست كه با مذهب تشيع و روحانيت شيعه مرتبط نباشد و به همين دليل تصور اينكه در يك حركت فراگير اجتماعي مانند انقلاب 57 بتوان دين را كنار گذاشت و تاثير آن را بر مبارزات مردم ناديده گرفت، ناشدني بود.
2- از دوران قاجاريه انديشمند و مصلحي مانند سيدجمالالدين اسدآبادي به آسيبشناسي وضعيت جهان اسلام پرداخت و موجي از اسلامخواهي را پديد آورد كه در جستوجوي عزت مسلمين و با شعار «بازگشت به خويشتن اسلامي» در پي ايجاد وحدت ميان همه ملل و كشورهاي مسلمان بود. اين حركت تاثير ماندگاري بر ايران هم گذاشت و موجب شد كه روحانيت و علماي شيعه هم وارد عرصه مبارزات ضداستبدادي و ضداستعماري شوند و اسلام را بهعنوان داروي همه دردهاي بشر تبليغ كنند. اين ايده در ميان مردم مقبول افتاد و تحرك اجتماعي وسيعي را موجب شد.
3- همزمان با تاسيس نهادهاي فرهنگي و اجتماعي جديد از جمله دانشگاهها در كشورمان، طيفي از روشنفكران مسلمان هم ظهور كردند كه از پس تعارضات رايج زمان خودشان (مانند تعارض علم و دين يا تعارض دين با مكاتب و مظاهر تمدن جديد) بر ميآمدند و انگيزه دينداري را در نسل تحصيلكرده دانشگاههاي كشور تقويت ميكردند. اين جريان در رقابت با انديشهها و تفكرات وارداتي از جمله ليبراليسم غربي يا كمونيسم شرقي يا ناسيوناليسم وطني، بهتدريج دست پري پيدا كرد و توانست نسلي از تحصيلكردگان ديندار را تربيت كند كه به باورهاي ديني خود پايبند بود و تحت تاثير انديشههاي جديد قرار نميگرفت و از آن طريق ميتوانست بر جامعه هم موثر باشد. بنابراين تعارضي كه ميتوانست ميان نهادهاي ديني تاريخي از جمله روحانيت با نسل برخاسته از ميان نهادهاي دانشگاهي جديد ايجاد شود، با ظهور جريان روشنفكري ديني پر شد و ميل به مذهب در اقشار سنتي تا مدرن جامعه باقي ماند.
4- بخشي از روحانيون مبارز و انقلابي كه در راس آنان امام خميني قرار داشت با مطرح كردن مطالبات مردم عليه استبداد شاه و استعمار مسلط انگليس و آمريكا بهتدريج مرجع اجتماعي مردم شدند. اين جريان از متن دين، انديشه ولايت فقيه را احيا كرد و آن را با اصل امامت پيوند زد و اين نگرش در ميان مردم هم مقبول افتاد. در واقع بخش عمده كساني كه در مبارزات سياسي منجر به انقلاب اسلامي در ايران وارد شدند، مبارزه را بخشي از دينداري و تكليف شرعي خود تلقي ميكردند و از سر تبعيت از مرجعيت ديني وارد عرصه مبارزه شده بودند. اين نوع اعتقاد قرنها در ميان مردم ريشه داشت و تاثير خود را بر عمل اجتماعي مردم هم ميگذاشت.
5- انديشههاي سياسي ديگري كه در آن زمان ممكن بود منشا حركت اجتماعي مردم شوند، داراي عمق و نفوذ عميق در ميان مردم نبودند و اساسا نميتوانستند با دين و مذهب رقابت كنند. اين واقعيت را نميتوان انكار كرد كه غالب آن مكاتب وارداتي بودند و تنها در بخشي از اقشار مردم و عمدتا قشر تحصيلكرده كشور مقبوليت داشتند.
6- اين نكته را هم بايد در نظر گرفت كه انديشه اسلامي تا آن زمان در عرصه عمل وارد نشده بود و توانايي خودش در اداره كشور را نشان نداده بود. الگوي مردم از حكومت جايگزين سلطنت هماني بود كه امام علي در صدر اسلام ايجاد كرده بود و طبعا آن الگو بسيار جذاب بود. از طرفي دينداران هم هنوز كشورداري نكرده بودند و نقاط ضعف احتمالي آنان آشكار نبود و به همين دليل مردم وقتي از اسلام و نظام اسلامي ياد ميكردند، از يك نظام سياسي جذاب و مبتني بر اخلاق و قسط و واجد همه ويژگيهاي مثبت سخن ميگفتند و اين طبعا جذاب و خواستني بود.
7- اگر شرايط سال 57 را در نظر بگيريم و نوع تعلق مردم به اسلام را مد نظر قرار بدهيم و بيپايگاهي مكاتب و انديشههاي وارداتي را هم در كنارش ملاحظه كنيم آنگاه بايد بپذيريم كه در آن شرايط تنها اسلام قادر بود ماهيت مبارزه مردم عليه رژيم شاه را بسازد و آنان را بسيج كند و نظام تازه را بر اساس آن پي بريزد. ادامه دارد