اي كاش كه جاي آرميدن بودي
سروش صحت
وسط گرماي ظهر، زير تيغ آفتاب، كنار خيابان گير كرده بودم و ماشين هم رد نميشد، كمي جلوتر زير سايه درخت بزرگ گوشه خيابان يه تاكسي بدون مسافر...
ادامه اين داستان را نمينويسم و آن را همينجا ناتمام رها ميكنم. هر هفتهاي كه چيزي براي نوشتن در اين ستون به ذهنم نميرسد، همين داستان را براي چاپ ميدهم. تا به حال پنج بار و پنج نوبت همين يادداشت در همين ستون چاپ شده و هيچكس نفهميده كه تكراري است. فكر ميكنم اگر صدبار ديگر هم همين يادداشت را بدهم باز هم كسي متوجه نشود. اصلا از اين به بعد هر هفته و هميشه همين نوشته را براي چاپ خواهم داد... چه فرقي دارد؟... اي كاش كه جاي آرميدن بودي.