پايان احمدينژاديسم
سيد علي ميرفتاح
تا همين ديروز، فضاي عمومي كشور به هيچوجه «انتخاباتي» نبود. هيچ نشانهاي نبود كه معلوم كند عنقريب كانديداهاي رياستجمهوري با هم رقابت ميكنند. شهر، هيچ شباهتي به نود و دو نداشت، به هشتاد و هشت كه اصلا. بحث كانديداتوري آقاي رييسي كه مطرح شد، همه گفتند احتمالا مردم يك تكاني ميخورند و فضا عوض ميكنند. اما نه جمنا را كسي – آنچنان كه بايد و شايد- جدي گرفت و نه آمدن رييسي توانست تغييري ايجاد كند. از آن طرف بقايي و مشايي را هم كسي جدي نگرفت. آنها درخت ميشدند و شعر ميخواندند و بيشتر حالت شوخي و طعنه داشتند و براي تغيير ذائقه خوب بودند نه فعاليت انتخاباتي. اما خبر ثبتنام دكتر محمود احمدينژاد، چهارشنبه بارانيمان را تبديل كرد به اُپنينگ يك دوره عجيب سياسي. نامنويسي رييسجمهور سابق شبيه به «اكشني» بود كه كارگردانها پشت بلندگو ميگويند و بازي را شروع ميكنند. حالا ملت هم سر حال آمدهاند تا اظهارنظر كنند و له يا عليه نامزدها موضع بگيرند، با هم بحث كنند، جواب هم را بدهند... اما به نظر حركت متهورانهاي ميآيد كه ممكن است به پايان قطعي احمدينژاديسم بينجامد. ميگويند بخش زيادي از فعاليت سياسي شبيه قمار است. يكي ميزند ميگيرد، ديگري ميزند نميگيرد. مشهور است كه سردار اسعد به رضا شاه همين را گفت و به او گفت تو زدي، گرفت، من زدم نگرفت. به همين اعتبار دكتر احمدينژاد هم به اميد اينكه كارش بگيرد، وارد ميدان شده و ثبتنام كرده. «خنك آن قماربازي كه بباخت هر چه بودش/ بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر»... اما قضيه كمي پيچيده است و احمدينژاد بعيد است خوشاقبالي بيتجربهها را كه سال 84 داشت، امسال هم داشته باشد. به هر حال خدا بخير بگرداند، اما من هم مثل دوستانش بر اين باورم كه خودكشي سياسي كرد و پايان خودش را رقم زد... اما مرا چه به پيشبيني و تحليل سياسي؟ برگرديم به سعدي. حقيقتش وقتي به سال هشتاد و چهار برميگردم و قصد ميكنم خاطرات آن ايام را مرور كنم، ناخواسته ياد اين ابيات سعدي ميافتم كه گرت مملكت بايد آراسته/ مده كار معظم به نوخاسته/ به خُردان مفرماي كار درشت/ كه سندان نشايد شكستن به مشت... حقيقت اين است كه بزرگترين مشكل دولت آقاي احمدينژاد همين بود كه كارهاي درشت را به نابلدها و بيتجربهها ميسپرد و كارهاي عظيم را روي دوش نوخاستهها ميانداخت. خدا سعدي را رحمت كند كه هشت قرن جلوتر، احساس خطر كرده و به حاكمان توصيه فرموده كه از جهانديدگان غافل نشوند و ريشسفيدان را پي نخود سياه نفرستند: «به راي جهانديدگان كار كن/ كه صيد آزموده است گرگ كهن/ مترس از جوانان شمشيرزن/ حذر كن ز پيران بسيار فن»... اگر كارهاي بودم ميدادم اين بيت را روي فرش ببافند و در اتاق رييسجمهور به ديوار بزنند. پيران بسيار فن را دستكم نگيرد. در ظاهر امر ضعيف و نحيف يك گوشه مينشينند و سر روي عصا ميگذارند اما در باطن ختم روزگارند و از همهچيز سر در ميآورند. بيجهت نگفتهاند آنچه جوان در آينه بيند (كه بيشتر وقتها هم نميبيند) پير در خشت خام بيند. جوانان پيلافگن شيرگير/ ندانند دستان روباه پير. به جهت ادبيات متداول سياسي، احتمالا اين روباه پير را بد تعبير ميكنيد و دربارهاش قضاوت ارزشي ميكنيد. اما خواهشم اين است كه باطن قصه را بگيريد. مولوي تعبير قابل تاملي دارد كه بسيار شنيدني است. پس رياي شيخ به ز اخلاص ماست/ كان بصيرت باشد و اين از عماست. يعني گاهي صداقت و اخلاص عين نابينايي است و ريا عين هوش و ذكاوت. در تجربه كشورداري كم نديديم جوانان صادق اما بيتجربهاي را كه گندهاي عظيم زدند و آبروريزيها كردند. البته جوانان سعادتمند كه مطاوعت پير كنند حسابشان سواست. جوانان شايسته بخت ور/ ز گفتار پيران نپيچند سر... حالا كه بحث به اينجا رسيد بگذاريد اين را بگويم كه من هيچ رقمه معني «مشاورين جوان» را نميفهمم. مشاوره جوان به چه دردي ميخورد؟ مشاور بايد پير و جهانديده و دانا و باتجربه باشد تا حرفش قدر و قيمتي داشته باشد...