مگر اين چند روز
سيد علي ميرفتاح
كم ديدهام، بلكه اصلا نديدهام مديري اهميت «تايم» را بداند و از آن استفاده بهينه كند. مخصوصا ننوشتم «وقت» يا «زمان»؛ اين كلمات بار معنايي ديگري هم دارند كه به اين بحث مربوط نميشوند. تايم، فرصت ارزشمندي است كه اگر آن را درنيابيم ميسوزد و از بين ميرود.
يكي از مهمترين كارهاي مربيان ورزشي همين است كه تايم مسابقه را مديريت كنند و جلوي ضايعشدنش را بگيرند. شما خيلي چيزها را ميتوانيد براي مبادا پسانداز كنيد؛ پول امروز را فردا هم ميشود خرج كرد؛ لباس قديمي را بعدا هم ميشود پوشيد. اما ثانيههاي زندگي را اگر درنيابيم به جايي ميرود كه احدي را به آن دسترس نيست. براي همين است كه هوشياران عالم آن را از طلا ارزشمندتر دانستهاند... ما شايد به دليل تلقيهاي سنتي، قيمت لحظهها را خوب درك نكردهايم. زندگي ما چندان تابع دقيقهها نبوده و نيست؛ كمي اين طرفتر و آن طرفتر به جايي برنميخورد. اوقات شرعي براي ما مهم است، حتي ساعت را گفته ميشود كه ما ساختهايم اما مفهوم تايم متاخر است و همين چهل، پنجاه سال اخير است كه فهميدهايم بايد خود را با ساعت دنيا تنظيم كنيم. هرچند هنوز هم وقتي توي فيلمها ميبينيم كه چند نفر، براي انجام ماموريتي دقيقهها و ثانيههاي ساعت خود را با هم تنظيم ميكنند، ضرورتش را درك نميكنيم. هنوز توي بعضي خانهها ساعت ديواريشان - اگر خواب نباشد- به وقت ششماهه دوم است... عادتهاي كاري و سبك زندگي ما طوري است كه رسما يك ربع و نيم ساعت و حتي يك ساعت، گاهي يك روز اين طرف و آنطرفش به جايي برنميخورد. سنت خطابه در ايران چندان مقيد به تايم نبوده و نيست. گاهي سخنران، سخنرانياش را چنان كش ميدهد كه يك ساعتش را دو ساعت ميكند؛ گاهي هم زودتر از موقع تمام ميكند و ميرود دنبال كارش. اوايل انقلاب، هر وقت مهندس بازرگان ميخواست به عنوان نخستوزير، به مردم گزارش دهد، ساعت مچياش را باز ميكرد و جلوي چشمش، روي ميز ميگذاشت تا متوجه گردش عقربهها باشد و زمان را از دست ندهد. اما از اتفاق او بيش از هر كس ديگري ملتفت محدوديت تايمش نبود و فرصت طلايياش را از دست داد... سخنرانها عموما مثل هواپيما عمل ميكنند. اول صبر ميكنند تا مسافران برسند. بعد كه رسيدند، آهسته به لب باند ميروند. بعد، مقدمه و ذيالمقدمه ميگويند، اگر جو را مناسب ديدند، سرعت ميگيرند و ميپرند و ارتفاع ميگيرند. آخرش هم ارتفاع كم ميكنند و فرود ميآيند و تاكسي ميكنند و شما را به خدا ميسپارند. اين شكل سنتي گاهي دلنشين است، اما متاسفانه تناسبي با اقتضائات قرن بيست و يكم ندارد. در قرن بيست و يك كسي حوصله نميكند، بلكه اصلا كسي به شما چنين فرصتي نميدهد كه آهسته شروع كنيد و بعد اوج بگيريد و بعد هم... هر سميناري را كه مرور كنيد، ميبينيد كه سخنرانانش وقت كم ميآورند و به يك دهم نكتههايي كه يادداشت كردهاند، نميرسند. هر سخنراني را كه بخواهيد از پشت تريبون كنار ببريد ده بار بايد به او كاغذ بدهيد، با چشم و ابرو حالياش كنيد، حتي -ديده شده كه- ميكروفنش را قطع كنيد تا با وجود ميل باطنياش تمام كند و كنار برود. بحث اينجاست كه مگر اينها از قبل نميدانستند چند دقيقه وقت دارند و سهمشان از سمينار چقدر است؟ شما به همين مناظرههاي انتخاباتي نگاه كنيد، من تا يادم هست جز يكي، دو نفر بقيه فكر ميكنند وقت هم مثل حق گرفتني است نه دادني. بنشينيد و با دقت تجزيه و تحليل كنيد، ببينيد هر كانديدا چقدر از وقتش را با گفتن جملات غير ضرور و تكراري و بيخاصيت هدر ميدهد.
آيا اينها نميتوانند از قبل براي دقايق محدود خود فكر كنند و برنامه بريزند و زمان را از دست ندهند؟ ثانيههاي زمان مثل تعداد گلولههايي است كه به يك رزمنده ميدهند. هم بايد قدرشان را بداند و هم به موقع شليكشان كند و هم پشتگرم به آن باشد. اجازه بدهيد خيلي واضح و صريح عرض كنم خدمتتان كه زعماي سياسي ما وقت را هدر ميدهند و با تعارف و تشريفات دقيقهها را تباه ميكنند. يك چيزهايي در عالم هست كه قضا ندارد. اگر فيالمثل بحثتان در تلويزيون فوت شد، بعدا در اينستاگرام و فيسبوك نميشود قضايش را به جا آورد. در چهار سال گذشته خيلي وقت هدر رفته بلكه در چهل سال گذشته. لااقل اين چند روز باقيمانده را دريابيد.اي كه پنجاه رفت و در خوابي، مگر اين چند روز، مگر اين چند ساعت، مگر اين چند دقيقه، مگر اين چند ثانيه، مگر اين مناظرههاي سرنوشت ساز را دريابي. اگر قدر زمان را دانستيم، آن وقت زمان نيز تنگنايش را از سر راه و زبانمان بر خواهد داشت... اين ثانيههاي چون طلا را در سطل نزاع و غوغا نريزيم. حيف است.