از فردوسي تا فوكو
فردوسي و خرد ايراني
حكيم ابوالقاسم فردوسي حماسهسرا، شاعر و متفكر ايراني سدههاي چهارم و پنجم هجري قمري بدون ترديد بزرگترين چهرهاي است كه ضمن پاسداشت زبان فارسي و ارتقاي جايگاه آن به احياي تاريخ و فرهنگ كهن ايران زمين ياري رسانده و سنتهاي ايراني را در كاخ ستبر و سترگ شاهنامهاش از گزند فراموشي و نسيان نجات داده است. محمد دهقاني، استاد ادبيات فارسي در آخرين كتابش از مجموعه تاريخ و ادبيات ايران به سراغ شاهنامه فردوسي رفته و پس از ارايه مقدمه مفصلي درباره شاهنامه و فردوسي گزيدهاي از آن را ارايه كرده است. در اين گزيده چنان كه مترجم تاكيد ميكند از نسخه مصحح جلال خالقيمطلق بهره گرفته شده است.
البته دهقاني تصريح كرده كه از دستنويس ارزشمند بيروت دانشگاه سنت ژوزف نيز كه به همت سيدمصطفيموسوي راد به تازگي كشف و معرفي شده، بهره گرفته است. ذيل اشعار انتخاب شده كه از سراسر شاهنامه طرحي كلي در اختيار ميگذارد، لغات و اصطلاحات دشوار معني شدهاند، ضمن آنكه اعرابگذاري برخي لغات دشوار به خواننده كمك ميكند به سادگي بتواند شاهنامه را بخواند. از نگاه دهقاني فردوسي را بايد يكي از كامرواترين شاعران بزرگ جهان به شمار آورد، زيرا اگرچه در ازاي شاهكار بيمانندش از نصاب سيم و زر چندان نصيبي به او نرسيد، بزرگترين آرزويش برآورده شد، يعني نامي جاودان به دست آورد و از آن مهمتر اينكه با گذشت زمان نام و ياد او در خاطره جمعي ايرانيان هر چه بيشتر با نام ايران و فرهنگ ايراني و زبان فارسي در آميخت. به تعبير دهقاني، فردوسي و شاهنامه امروز چون دو گوهر بيبديل بر تارك درفش استقلال ايران ميدرخشد. او گواه اين سخن را نيز داستانهاي فراواني ميداند كه عامه ايرانيان، از هر تيره و طايفه و قومي، به زبانها و لهجههاي گوناگون درباره فردوسي و قهرمانان شاهنامه برساخته و در افواه رواج دادهاند. از ديد او آنچه فردوسي را از ساير شعراي فارسي زبان متمايز ميكند اين است كه او، بر حسب همان معيارهاي روزگار خودش، اساسا شاعري متعارف نبوده است. شاعر متعارف يا حرفهاي كسي بود كه در ذيل حمايت امرا و بزرگان به سر برد و در سرايش انواع شعر، به ويژه قصيده و غزل، متبحر باشد و هنر خود را در خدمت ميل و سفارش ممدوحش به كار اندازد. اما فردوسي ظاهرا تصميم گرفته بود كه استعداد شاعرانهاش را فقط براي سرايش شاهنامه به كار گيرد و آن را صرف هيچ كار ديگري نكند.
از اين رو به نظر دهقاني ميتوان گفت مجموع ميراث شعري فردوسي، در شاهنامه خلاصه شده و بر خلاف شاعران حرفهاي يا درباري، هيچ ديوان يا مجموعه ديگري از او بر جاي نمانده است كه شامل انواع ديگر شعر مانند قصيده و غزل باشد. به عبارت ديگر فردوسي ساير موضوعات شعري مانند مدح و تغزل و طنز و موعظه را هم در قالب شاهنامه گنجانده و خود را به اين ترتيب از صف شاعران حرفهاي و درباري جدا كرده و گويي خواسته است نشان دهد كه يگانه شعر راستين، شاهنامه است و ديگر انواع شعر در قياس با آن اصالتي ندارند.
ترس آگاهي در تصوير
مفهوم ترس و فراتر از آن احساس ترس قدمتي به تاريخ حيات بشر و بلكه همه موجودات زنده دارد. غريزه صيانت نفس به عنوان بنياديترين ويژگي سرشت هر موجود زنده لاجرم او را به نگراني، ترس، دهشت و هراس از هر امر ناشناختهاي كه تهديدي براي بقاي حيات اوست، سوق ميدهد. با اين همه ترس در انسان به عنوان موجودي كه به تعبير مارتين هايدگر از طريق زبان گشوده به هستي و آشكارگر نامستوريهاي آن است، معنايي بس ژرفتر و عميقتر دارد.
هايدگر در تحليل ژرف خود از روحيات اگزيستانسيال انسان ترس را مربوط به ساختار هستي انساني ميخواند و آن را با مسائلي چون زمانمندي انسان و روبه سوي مرگ بودن او توضيح ميدهد. از اين حيث او مفهوم ترس آگاهي را براي اشاره به روحيهاي در انسان بر ميسازد كه در مواجهه با نيستي و عدم به آن دچار ميشود. سينما يكي از بهترين رسانههايي است كه در طول سده بيستم اين مفهوم را آشكار ميسازد.
آثار سينمايي بزرگي در طول تاريخ سينما توانستهاند جنبهها و اعماق اين ترس و هراس ژرف در وجود انسان را به تصوير بكشند. كتاب هيولاي ترس: سفري آگاهانه در راه سينماي ترس آگاهانه نوشته محمد صادق صادقيپور كه به تازگي به همت نشر ققنوس منتشر شده، ميكوشد ارتباط ميان اين آثار سينمايي با تاملات فلسفي متفكري چون هايدگر را روشن سازد.
نويسنده در اين كتاب ميكوشد با تشريح مفهوم ترس و معناي آن در تاريخ تفكر، به موقف ترس آگاهي نزد هايدگر بپردازد و در ادامه با بحث از سينما به عنوان هنر عصر تصوير جهان و روشن كردن رابطه سينما و فلسفه، بحث درباره سينماي وحشت را از منظر انديشههاي هايدگر بررسي كند. اين كتاب پيش از هر چيز تلاشي است براي تبيين حقيقت حال و هوا يا همان يافتگي بنيادين خوف يا ترس آگاهي و جايگاه و اهميت آن به عنوان يكي از مهمترين مضامين تفكر هايدگر به خصوص در دوره نخست انديشهورزي او. نويسنده نشان ميدهد كه سينماي وحشت هيولا به مثابه تجسم شر و عنصر مقوم و محوري سينماي وحشت، در جلوههاي متفاوتي از پديدار ترس شامل ترس، رعشت، دهشت، وحشت و ترس آگاهي تجلي مييابد.
سينماي وحشت با طرح عناصر اساسي تحليلي هرمنوتيكي هايدگر يعني دازاين، مرگ، گناه، اصالت و بياصالتي، طرح افكني و جهان در نسبت با دازاين در قالب بيان سينمايي، امكان ظهور رويداد حقيقت در جهان فيلم را با مشاركت تماشاگر، در مقام دازاين تفسيركننده و درگير و در پيوند با اين جهان فراهم ميآورد و رويداد حقيقت منكشف شده در سينما، سير و سلوك وار از پديدار ترس به يافتگي بنيادين ترس آگاهي است كه در جهاني سينمايي برساخته از پنج ژانر ترس، رعشت، دهشت، وحشت و ترس آگاهي از خويش پرده فرو ميافكند.
واپسين دغدغههاي فوكو
در ميان سه محور اساسي انديشه فوكو يعني ديرينهشناسي دانش، تبارشناسي قدرت و تكنولوژيهاي خود، سومين آنها در سالهاي اخير بيش از دو تاي نخست مورد توجه علاقهمندان به ميشل فوكو قرار گرفته است. به تازگي نيز كتاب كوچكي به همت دو مترجم شناخته شده فوكو به فارسي يعني نيكو سرخوش و افشين جهانديده به فارسي ترجمه و به همت نشر ني منتشر شده است. اين كتاب ترجمه دو سخنراني است كه ميشل فوكو در هفدهم و بيست و چهارم نوامبر 1980 در كالج دارتموت به زبان انگليسي ايراد كرد. عنوان اين سخنرانيها حقيقت و سوژهمند و مسيحيت و اعتراف است. كمي قبل از آن يعني در بيست و يكم اكتبر در دانشگاه كاليفرنيا در بركلي و در چارچوب هاوسن لكچرز، فوكو نسخهاي اندك متفاوت از همين سخنرانيها را ايراد كرد كه عنوان آن سوژهمندي و حقيقت بود.
فوكو از 1980 انباري وسيع از پژوهشهاي تبارشناختي را در مورد روابط ميان سوژه و حقيقت گشود و در آن نقشي قطعي به «تكنيكهاي خود» داد يعني به آن تكنيكهايي كه «به افراد امكان ميدهد شماري از عمليات را خودشان روي بدن، روح، انديشه و رفتارشان انجام دهند به طوري كه خودشان را دگرگون كنند و تغيير دهند و به وضعيت كمال و سعادت و پاكي و قدرت ملكوتي و غيره
برسند».
در اين خط سير، 1980 سالي كليدي و نقطه عطفي تمام عيار است. در واقع در درسگفتار درباب حكومت بر زندگان در كولژ دوفرانس است كه فوكو پروژه تاريخي از افعال حقيقت را آماده كرد يا به عبارت بهتر افعال سنجيده مربوط به حقيقت كه سوژهها در آنها عامل است هم شاهد هم ابژه نماياندن حقيقت؛ از لحاظ تاريخي اعتراف قطعا نابترين و مهمترين شكل اين افعال است. فوكو تحليلهايش درباب روابط ميان سوژهمندي و حقيقت را در درسگفتار كولژدو فرانس طي 1981-1980 و درسگفتار بد كردن، گفتن حقيقت بيشتر بسط داد اما در كل اين ميدان پژوهشي تا 1984 همچنان در قلب كار فوكو باقي ماند هنگامي كه در درس افتتاحيه درسگفتار شجاعت حقيقت فوكو مطالعه شكلهاي حقيقتنمايانه يعني شكلهاي توليد و نماياندن حقيقت را در تقابل قرار ميدهد با تحليلهاي معرفتشناختي ساختارهاي گفتمانهاي متفاوتي كه خود را در گفتمانهاي صدق و حقيقي نشان ميدهند و به منزله گفتمانهاي صادق و حقيقي پذيرفته ميشوند.
كتاب پس از ديباچهاي به كوتاه به قلم ه. - پ. فروشو و د. لورنتسيني و پيشگفتاري مفصل نوشته لورا كرمونه سي، آرنولداي. ديويدسون، اراتسيو ايررا، دانيله لورنتسيني و مارتينا تاتسيولي از دو گفتوگوي فوكو در كالج دارتموت (1980) با نامهاي سوژه مندي و حقيقت و مسيحيت و اعتراف تشكيل شده و در پايان يك پرسش و پاسخ در مورد سخنراني نخست و گفتوگوي مايكل بس با ميشل فوكو را ميخوانيم.