• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3834 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۲۹ خرداد

روايت «شهرو خردمند» از شكل‌گيري و فروپاشي كارگاه نمايش

نعلبنديان قرباني يك سيستم فاسد شد

عليرضا بخشي استوار

شهرو خردمند اگر چه سال‌هاي متمادي از عمر خود را در دل جريان‌هاي معتبر تئاتر ايران سپري كرده، اما همواره به عنوان شخصيتي در حاشيه به مسير حرفه‌اي كار خود پرداخته و با وجود آگاهي از رخدادهاي سرنوشت‌ساز در دل اين جريان‌ها، خود را درگير حواشي نكرده است. او كه با همراهي ايرج انور و عباس نعلبنديان كارگاه نمايش را سرپا كرد معتقد است حضور بيژن صفاري در كارگاه نمايش مسير كاري اين جريان تئاتري را تغيير داد و موجب فروپاشي آن شد. در ادامه، گفت‌وگو با اين كارگردان باسابقه تئاتر كشور را بخوانيد.

 

شما به همراه ايرج انور و عباس نعلبنديان جزو نخستين كساني بوديد كه كارگاه نمايش را سرپا كردند؟ كارگاه نمايش در هنگام حضور شما چه وضعيتي داشت؟

زماني كه من وارد كارگاه نمايش شدم، آن‌جا يك خرابه بود. پيش از من آقاي ايرج انور وارد كارگاه شده بود و در همان خرابه يك نمايش با نام «نظارت عاليه» نوشته ژان ژنه را هم به روي صحنه برده بود كه آقاي محمود استادمحمد هم در آن بازي كرد. من و آقاي انور با همديگر در رم در كلاس‌هاي آقاي آلكساندرو فرسن درس خوانده بوديم. زماني كه من از رم به تهران آمدم، آقاي انور پيش من آمد و مرا همراه با خود به كارگاه نمايش برد و گفت كه مي‌خواهم اين‌جا را فعال كنيم. آن‌جا يك خرابه بود كه هيچ چيز درست و حسابي نداشت. ما آن را با هزار سختي در عرض يك هفته تميز كرديم. البته ما براي اين كار به بودجه احتياج داشتيم كه آقاي انور به سراغ آقاي فريدون رهنما رفت و ايشان گفته بود كه تا بودجه به دست ما برسد، شما بايد خودتان پول جور كنيد و آن‌جا را تميز كنيد. به همين خاطر من از مادرم براي اين كار كمك گرفتم و ايشان بود كه براي تميز كردن و راه انداختن كارگاه به ما پول داد. از بيرون به كارگاه نور مي‌تابيد و نمي‌شد تئاتري اجرا كرد. به همين دليل تمام پنجره‌ها را سياه كرديم و همه‌جا تاريك شد و بعد نورپردازي خودمان را انجام داديم. به هر طريقي كه بود، سالن به همت من و ايرج انور و گروهش شكل گرفت و آماده استفاده شد.

چه نمايشي را به عنوان نخستين اثر در كارگاه نمايش به روي صحنه برديد؟

نخستين نمايشي كه در كارگاه نمايش اجرا شد، نمايش «اديپ» بود كه آقاي فرخ غفاري از نمايش ما خوشش آمد و بعد با صحبت‌هايي كه با مسوولان وقت داشت، بودجه را براي‌مان تصويب كرد. بعد از آن نمايش، عباس نعلبنديان هم به ما اضافه شد و من، عباس نعلبنديان و انور با يكديگر نمايش «پرومته» را به عنوان دومين نمايش كارگاه روي صحنه برديم كه فرخ غفاري دوباره ما را در تامين بودجه كمك كرد. مدتي بعد بيژن صفاري در كارگاه مسووليتي را برعهده گرفت و همچنين آقاي آربي آوانسيان به كارگاه نمايش آمد و شروع به كار كرد. در ادامه همه‌چيز كارگاه عجيب و غريب شد و گفتند ما ديگر نمي‌توانيم تصميم بگيريم و من هم به همين خاطر از كارگاه بيرون آمدم.

شرايط عجيب و غريبي كه مي‌گوييد بعد از مدتي بر كارگاه نمايش حاكم شد چه بود؟

مثلا يك نمونه‌اش اين بود كه كارگاه نمايش به هنرپيشه‌هاي من نفري 500 تومان مي‌داد و به هنرپيشه‌هاي آقاي آوانسيان نفري 4 هزار تومان! خودم يك سال و نيم در آن‌جا مجاني كار كردم و مشكلي هم نداشتم اما هنرپيشه‌هاي من با 500 تومان چه‌كار مي‌توانستند انجام دهند؟ از طرفي در آن اواخر آقاي آوانسيان تصميم گرفته بود كه هنرپيشه‌هاي مرا با همان 500 تومان در كار خودش شركت بدهد. يعني من بايد دوباره شروع مي‌كردم به تربيت هنرپيشه! همه اين شرايط باعث شد كه از كار در كارگاه خسته شوم. مدتي كه در كارگاه بودم، نه تنها پولي از كارگاه نگرفتم، بلكه كلي پول هم خرجش كردم. به هرحال وضعيت تغيير كرده بود و به همين دليل تصميم گرفتم از كارگاه بروم.

زماني كه از كارگاه نمايش بيرون آمديد، خود شما يا ديگران واكنشي به اين اتفاق نشان نداديد؟ چون به نظر مي‌رسد مسير كارگاه به واسطه همين خودمحوري‌ها به بيراهه رفت.

من به همه گفتم وقتي از اين‌جا بروم، يك صندلي مي‌گذارم و با آن تئاتر اجرا مي‌كنم ولي شما بيرون از اين‌جا نمي‌توانيد كاري انجام دهيد كه اين‌طور هم شد. البته ايرج انور هم پس از كارگاه، كارهاي خودش را پيش برد كه بيشتر كارهاي دانشگاهي و نويسندگي انجام مي‌داد اما تقريبا بقيه به جز آقاي فريدون آو، هيچكدام نتوانستند كاري كنند. فريدون آو تنها كسي بود كه راهش را ادامه داد. كارهايش هم عالي است و به نظرم فريدون آو را در حال حاضر مي‌توان يكي از بهترين شخصيت‌هاي هنر ايران دانست.

در كارگاه نمايش رابطه آقاي نعلبنديان با بقيه چطور بود و ايشان هم با رفتار بقيه مخالفت مي‌كرد؟

آقاي نعلبنديان هم با شرايط پيش آمده مخالفت داشت و در كارگاه به ايشان هم ضربه زدند. براي عباس نعلبنديان خيلي ناراحتم. بعد از انقلاب در رم بودم كه به صورت تلفني با او تماس گرفتم و گفتم «مي‌خواهي به اين‌جا بيايي؟» كه گفت نه؛ همين‌جا مي‌مانم. يك سال بعد خودش زنگ زد و گفت فكر مي‌كني هنوز هم بتوانم به آن‌جا بيايم؟ گفتم چرا كه نه؟ برايش دعوت‌نامه و بليت هم آماده كرده بودم كه بعد از يك هفته ديدم از او خبري نشد. شماره‌اش را گرفتم و ديدم جواب نمي‌دهد. نگرانش شدم. به شكوه نجم‌آبادي زنگ زدم و گفتم از عباس نعلبنديان خبر نداري؟ گفت مگر نمي‌داني؟ عباس نعلبنديان فوت شده! بعد با فريدون آو تماس گرفتم و او گفت مي‌گويند اوردوز كرده. مرگ عباس نعلبنديان شوك بزرگي براي ما بود. معتقدم يكي از قشنگ‌ترين متن‌هاي عباس نعلبنديان، متن «داوود و اوريا» است كه براي من نوشت و هنوز هم چاپ نشده است. آقاي صفاري نگذاشت اين نمايش روي صحنه برود. كلا از وقتي كه او به كارگاه آمد، مي‌خواست همه تصميم‌ها را خودش بگيرد و بقيه فقط به حرف‌هايش بگويند بله! اما من به او «نه» گفتم و آمدم بيرون.

عباس نعلبنديان به طرز عجيبي از صحنه رسمي تئاتر ايران حذف شد كه اين مساله جاي تامل دارد. در واقع گاهي حتي كساني كه ادعا مي‌كنند كه دارند حمايتش مي‌كنند هم در واقع به دنبال حذفش هستند. شما فكر مي‌كنيد كه تلاش براي حذف كردن آقاي نعلبنديان از كجا نشأت مي‌گيرد؟

به نظرم صادق‌ترين و تميزترين آدم در ميان همه ما، عباس نعلبنديان بود اما به او خيانت شد. من اگر بخواهم زندگينامه آقاي نعلبنديان را بنويسم، تاكيد مي‌كنم كه عباس نعلبنديان آدم تميزي بود كه قرباني يك سيستم فاسد و دروغگويي به نام كارگاه نمايش شد. عباس نعلبنديان خودكشي كرد چون ديگر خودش را نمي‌پذيرفت. نه تنها آقاي نعلبنديان، بلكه آقاي ژيان و خيلي‌هاي ديگر هم اين‌طور شدند. من نمي‌دانم كه در آن سال‌ها چه كسي هرويين، مرفين و اين فسادهاي عجيب و غريب را در مملكت پخش كرد. من زماني كه از كشور خارج شدم، داشتم در ايران خفه مي‌شدم و نمي‌توانستم نفس بكشم. حال بد من از يك جامعه فاسد بود.

بعد از خروج از كارگاه نمايش چه كارهايي روي صحنه برديد؟

بعد از كارگاه من كارهاي جشنواره توس را انجام دادم. اين جشنواره و به مدت دو هفته هم اجرا شد. من 4 سال در جشنواره اجرا كردم. جشنواره توس خيلي گرفته بود و كم‌كم حتي داشت بين‌المللي مي‌شد. در اين بين آقاي پهلبد كار مرا ديد و به من بورس تحصيلي داد. ايشان گفت كه به اروپا برو و بعد از تحصيلات به اين‌جا بيا و مجموعه جديد و پيشرفت‌هايي كه در خيابان كاخ دارد راه مي‌افتد را به دست بگير. قرار بود در ابتداي خيابان فلسطين (كاخ سابق) يك پلاتو به شكل تئاترهاي گرد يوناني ساخته شود كه در آن هم تابستان تئاتر اجرا شود و هم در زمستان. براي اين تئاتر، تكنولوژي‌هاي ناشناخته‌اي به تهران آوردند كه تا آن زمان در ايران وجود نداشت. شش ماه از تحصيلات من در خارج از كشور باقي مانده بود كه بعد بيايم و مديريت آن تئاتر را بر عهده بگيرم ولي به يك‌باره شرايط تغيير كرد. مادرم با من تماس گرفت و گفت همان ‌جا بمان! در ايران انقلاب شده بود و من بدون پول در خارج از كشور ماندم و به هر سختي يك مدرسه داير كردم و رفته رفته كارم گسترش پيدا كرد. در آن‌جا تئاترهاي زيادي را برگزار كردم كه هنوز هم اجراي تئاترها ادامه‌دار است.

جنس تئاترهايي كه در ايتاليا روي صحنه برديد چگونه بود؟ به نظر طيف گسترده‌اي از ژانرها و رويكردهاي اجرايي را در بر مي‌گيرد.

من در ايتاليا روي اسطوره‌هاي يوناني كار كردم. مدرك دكتراي خودم هم در همين رابطه است. همچنين نمايش‌هايي مثل «گيلگمش» را هم روي صحنه بردم. اين كار را در جشنواره توس هم اجرا كرده بودم. در واقع «گيلگمش» آخرين كاري بود كه در ايران انجام دادم. نمايش «برصيصاي عابد» هم نمايش ديگري بود كه آن را به ايتاليايي ترجمه كرده و به همين زبان نيز كار كردم. نمايش خيلي موفقي شد و به طرز عجيبي گرفت. در ادامه به سراغ نمايشنامه‌هاي چخوف رفتم و سه نمايشنامه «سه خواهر»، «باغ آلبالو» و «ايوانوف» را به صحنه بردم كه آن نمايش‌ها هم به نوبه خودشان موفق بودند. بعد از چخوف هم به متون داستايوفسكي رسيدم و چند اثر از اين نويسنده را به صحنه بردم. مدتي هم روي يك سري كارهاي خيلي سبك كار كردم. با چند نفر از بچه‌ها يك گروه داشتيم و براي كار از شمال به جنوب كشور مي‌رفتيم تا پول در بياوريم. بيشتر كارهاي مولير را روي صحنه برديم و چون اسم هنرپيشه‌هاي‌مان معروف بود، كارهاي‌مان فروش خوبي داشت. اما به هر حال كار سختي بود چون هر روز صبح بايد به يك شهر ديگر مي‌رفتيم و سالني را براي اجرا اجاره مي‌كرديم. در ادامه در شهر رم يك سالن خوب ديدم و آن را به يك سالن تئاتر تبديل كردم. اين سالن تئاتر كه نامش تئاتر «سالائومو» است، سال 1996 توسط من احداث شد و به يك‌باره در وسط شهر رم مثل يك بمب تركيد.

در تئاتر سالائومو چه نمايش‌هايي را به روي صحنه برديد؟

«گيلگمش» و «برصيصاي عابد» دو تا از تئاترهايي بود كه من در آنجا به روي صحنه بردم و بعد يك مقدار هم روي قصه‌هاي قرآني كار كردم. برادرم نيز از روي متون مولانا يك سري قصه‌ها را به سبك درويشي و نقالي اجرا كرد و گاهي هم اين كار را با متن‌هاي يوناني انجام مي‌داد. «ارداويرافنامه» هم تئاتر ديگري بود كه در ايتاليا اجرا كردم. البته من اين تئاتر را پيش‌تر در ايران نيز در جشن‌هاي 2500 ساله اجرا كرده بودم. تئاتر «ارداويرافنامه» در ايتاليا طي سه شب در فضاي باز يك تئاتر اجرا شد كه آنجا گنجايش حدودا 6000 نفر را داشت. موزيسين‌هاي ما به جز يك خانوم ويولنيست، همه ايراني بودند. يك خواننده ايراني و يك خواننده اروپايي هم در گروه‌مان حضور داشتند. گروه‌مان يك گروه 25، 26 نفره بود كه طي سه شب در رم روي صحنه رفت و موفق شد.

شما نمايش «ارداويرافنامه» را در نوزدهمين دوره جشنواره تئاتر فجر هم اجرا كرديد. آن اجرا چطور بود؟

اجراي‌مان در جشنواره فجر به كاملي اجراي ايتاليا نبود. در تهران اصلا تمرين نكرديم و موزيسين‌هاي‌مان هم نيامدند و گفتند جاي ديگري قرارداد دارند. در نتيجه، نمايش‌مان به كاملي نمايشي كه در ايتاليا اجرا شد، در نيامد و من هم از آن اجرا پشيمان شدم. بعدا فهميدم با ايراني‌ها نمي‌شود كار كرد! البته قبل از انقلاب كارهاي خيلي خوبي با ايراني‌ها انجام دادم اما تجربه همكاري من با موزيسين‌هاي ايراني در آن دوره از جشنواره تئاتر فجر تجربه خوبي نبود.

در صحبت‌هاي‌تان اشاره كرديد كه وقتي از كارگاه نمايش بيرون آمديد، به همه گفتيد مي‌توانيد با يك صندلي تئاتر اجرا كنيد ولي بقيه نمي‌توانند. پشت اين حرف‌تان چه نگرشي وجود دارد و چطور است كه شما مي‌توانيد اين كار را انجام دهيد و عده‌اي ديگر اين كار براي‌شان مقدور نيست؟

كسي كه كار تئاتر را بلد است، با يك صندلي هم مي‌تواند كار كند اما كسي كه بلد نيست، نياز به بودجه دارد و بايد اطرافش پر باشد. من خاطرم هست وقتي آربي آوانسيان به رم آمد، بيژن صفاري گفت «مي‌تواني كاري كني كه اجرا برود؟» گفتم آره، بگو بيايد. آربي يك پروژه را تحويل داد و براي آن 40 هزار دلار پول خواست! يعني من بايد 100 هزار دلار خرج مي‌كردم كه او به مدت دو هفته در رم كار كند و برود. گفتم كه من 100 هزار دلار را در يك سال هم به دست نمي‌آورم كه بخواهم خرجت كنم. تو اين پروژه را بردار و ببر. بعد ديدم كه آقاي آوانسيان خيلي هم ناراحت شد. من گفتم كه در اينجا كسي تو را نمي‌شناسد و در نتيجه ما بايد زور بزنيم تا آدم‌ها بيايند و تئاترت را ببينند. معلوم هم نيست كه خوش‌شان بيايد يا نيايد. گفتم كه اينجا كسي تو را حمايت نمي‌كند. مردمي كه به تئاترت مي‌آيند، اگر كارت خوب باشد، دفعه بعد هم مي‌آيند و اگر خوش‌شان نيايد، سالن‌ اجرايت در شب‌هاي بعدي خالي مي‌شود. در ايتاليا كار فرمي و از آن اتفاقاتي كه در ايران مي‌افتد خبري نيست. در نتيجه آقاي آوانسيان ترجيح داد به رم نيايد!

اين زماني اتفاق افتاد كه كارگاه نمايش كاركرد خودش را از دست داده بود؟

كارگاه نمايش با حضور بيژن صفاري و عده‌اي ديگر و تصميم‌ها و تماميت‌خواهي‌هاي آن عده مرده بود. من مي‌خواستم حرف خودم را اثبات كنم و البته اگر كمكي از دستم برمي‌آمد انجام دهم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون