• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3837 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۱ تير

تاملي بر نگاه ژان پل سارتر به سياست در صد و دوازدهمين سالگرد تولد او

روشنفكر در ميدان

سياستنامه

ژان پل سارتر بدون ترديد سرشناس‌ترين روشنفكر سده بيستم است. چهره‌اي جنجالي و نام آور هم به خاطر حضور مستمر و پيگيرش در عرصه عمومي، هم به دليل رمان‌ها و نمايشنامه‌هاي پر‌مخاطبي كه نوشت و هم به علت آنكه يكي از سردمداران اصلي جنبش فلسفي اگزيستانسياليسم فرانسوي بود. البته با ظهور شورشيان جوان و جريان‌هاي جديد فلسفي در دهه‌هاي پاياني آن سده ستاره بختش افول كرد، اما به ويژه در سال‌هاي اخير بار ديگر آثارش اعم از نوشته‌هاي فلسفي و كتاب‌هاي ادبي مورد بازخواني قرار مي‌گيرد، گو اينكه در شرايط روزگار ما كه عصر افول اتوريته‌هاست و ديگر هيچ گروه مرجع و پيشرويي وجود ندارد، رجوع دوباره به سارتر هم در وجه فلسفي و هم از حيث كار روشنفكري ضروري مي‌نمايد. سارتر فيلسوفي برج عاج‌نشين يا نويسنده‌اي منزوي و گوشه‌گير نبود، همواره در ميدان بود و نسبت به آنچه در اطرافش رخ مي‌داد، واكنش نشان مي‌داد و موضع‌گيري مي‌كرد. كار فلسفي و ادبي‌اش را با دغدغه‌هاي روزمره سياسي و اجتماعي گره مي‌زد و مصائبش در اين زمينه‌ها در آثارش بازتاب مي‌يافت. فراتر از آن روزنامه‌نگاري و با سياستمداران ديدار مي‌كرد و هر جا كه نتيجه نمي‌گرفت، به خيابان مي‌آمد و در كنار ساير مردم تظاهرات مي‌كرد. اين سخن بدان معنا نيست كه او اشتباه نكرد، بر عكس نقدهاي مهم و اساسي به كنش سياسي سارتر و برخي موضع‌گيري‌هايش وارد آمده است. با وجود اين به هر حال سارتر روشنفكري حاضر در صحنه بود كه اگرچه تعبيرش از روشنفكري بعد از خودش مورد مناقشه قرار گرفت، اما لااقل كاركرد آن انكارناپذير است و جزو ضروريات زمانه ما كه در آن آگاهي‌هاي كاذب و سطحي جاي روشنگري‌هاي عالمانه و ژرف را گرفته و آدم‌ها در بيشتر مواقع در ناآگاهي مركب به سر مي‌برند و نسبت به محيط اطراف خود بي‌تفاوت هستند.

سارتر جوان و سياست
ژان پل سارتر در زمانه‌اي به دنيا آمد (1905) كه جهان اروپايي مهد تولد او آبستن تحولات گرانباري بود. جنگ جهاني اول (1918-1914) زماني آغاز شد كه سارتر تنها 9 سال داشت، اما دنياي عجيب و غريب كودكي او در خانواده مجال آشنايي با جهان سياست را به او نداد. در واقع سارتر خيلي دير با سياست آشنا شد و اگرچه در سال‌هاي آغازين قدرت گرفتن نازي‌ها در آلمان بود، چندان توجهي به سر برآوردن يكي از خطرناك‌ترين و موثرترين گروه‌هاي سياسي نكرد. او در سال 1936 در انتخاباتي كه به پيروزي جبهه خلق فرانسه منجر شد، شركت نكرد و نسبت به جنگ داخلي اسپانيا كه مورد توجه عمده روشنفكران اروپايي بود، بي‌تفاوت بود. از همه مهم‌تر اين سال‌ها مصادف بود با يكي از مهم‌ترين و اثرگذارترين تحولات سياسي جهان يعني انقلاب اكتبر و احتمالا مهم‌ترين و بحث‌برانگيزترين بحث روشنفكري و جريان فكري ماركسيسم و كمونيسم بود. سارتر جوان اما چندان توجهي به ماركسيسم نداشت، آثار ماركس را درست و حسابي نخوانده بود و چندان دغدغه تاريخ و مسائل سياسي و اجتماعي را نداشت. اصولا سارتر در سال‌هاي جواني عمدتا درگير مسائل فلسفه محض و در راس ايشان متافيزيك بود و عمدتا درگير فيلسوفاني چون كي يركگور، هوسرل و هايدگر بود و آشنايي‌اش با هگل نيز از خلال تفاسير الكساندر كوژو بود. مفاهيم وجودي و اگزيستانسياليستي چون زندگي غمبار و تراژيك بشري، هراس فرد در جهان، مساله هبوط يا پرتاب شدگي انسان و... مهم‌ترين دغدغه‌هاي سارتر در اين سال‌ها بودند. جالب است كه حتي در طول جنگ جهاني دوم كه سارتر مدتي را در زندان نازي‌ها به سر برد، كماكان غيرسياسي بود و اشاراتش به وضعيت بيش از آنكه سياسي باشند، اخلاقي هستند. البته نخستين اثر مهم و شايد مهم‌ترين كتاب فلسفي سارتر، «هستي و نيستي» در سال 1943 يعني در جريان اشغال فرانسه توسط نيروهاي نازي نوشته و منتشر شد و برخي از چپ گرايان از جمله هربرت ماركوزه اين كتاب و آثار ساير نويسندگان جنبش مقاومت از جمله دوبوار و كامو را واكنشي به منطق تماميت خواه نازيسم خواند.

اين جانور مد روز
سارتر اگرچه در آغاز سياسي نبود، اما در زمانه‌اي مي‌زيست كه اگر هم مي‌خواست، نمي‌توانست سياسي نباشد. نخستين گرايش‌هاي سياسي او به سمت سوسياليسم دموكراتيك بود. در طول جنگ فرانسه و در سال‌هاي آغازين آزادي فرانسه او نه فقط هيچ قرابتي با حزب كمونيست فرانسه نداشت، بلكه به‌شدت با سياست‌هاي ايشان مخالف بود. براي مثال در كتاب «ادبيات چيست؟» دليل پيروزي ماركسيسم بر پرودونيسم در فرانسه را نه برتري نظري ماركسيست‌ها، بلكه شكست هواداران پرودون در كمون پاريس و سركوب بعدي آنها به دست ارتجاع مي‌خواند. چپ گرايان افراطي نيز انتقادهاي تندي از اگزيستانسياليسم و سارتر مي‌كردند. ايشان سارتر را روشنفكري بورژوا مي‌خواندند كه تعهدي نسبت به آنچه مي‌گويد و مي‌نويسد ندارد و اگزيستانسياليسم را يك جريان منحط و مرتجع فلسفي معرفي مي‌كردند كه واكنشي انفعالي به جنگ جهاني و نتيجه شكست‌هاي ناشي از آن است. وقتي در سال 1948 نمايشنامه «دست‌هاي آلوده» سارتر در فرانسه اجرا شد، با اقبال فراوان مخاطبان مواجه شد و همين امر واكنش تند و تيز كمونيست‌ها را در پي داشت. يكي از آنها رژه گارودي بود كه تازه استالينيست شده بود و سارتر او را با طعنه تبليغات چي مي‌خواند. ديگري ژان كاناپا بود كه در مقاله‌اي با عنوان «اگزيستانسياليسم اومانيست نيست» اگزيستانسياليسم را مد ابلهانه روز خوانده بود. او نوشته بود «اگزيستانسياليست يك حيوان مقلد است... سارتر كه در تهوع انسان را مسخره كرده اومانيست نيست.» كاناپا از «هايدگر نازي و كاموي پوچ گرا» در مقام همفكران «اين جانور مد روز» (سارتر) سخن رانده بود. تعابيري چنين خشن و ناسزاگونه در ميان استالينيست‌هاي آن زمان رايج بود. در كنگره صلح ورشو در سال 1948 ژدانف حضور چهره‌هايي چون امه سه زر، پابلو پيكاسو و پل الوار «روشنفكراني از قماش سارتر» را «ايدئولوگ‌هاي امپرياليسم كه در خدمت جنگ و سرمايه‌داري هستند» ناميد.

شروع ماركس خواني
سارتر از آغاز دهه 1940 به تدريج به طور جدي به مطالعه آثار ماركس پرداخت. او كه خود به يك معنا از اصلي‌ترين مدافعان انديشه آزادي بود، به اهميت اين مفهوم نزد ماركس به خصوص ماركس جوان پي برد، تا جايي كه او را فيلسوف آزادي خواند. سارتر مساله اصلي ماركس را گسترش قلمرو آزادي انسان و كاستن از قلمرو جبرهاي بشري مي‌دانست. سارتر با ماركس به اهميت مناسبات اجتماعي و روابط اقتصادي و سياسي در شكل‌گيري ماهيت انسان پي برد، همچنين تاكيد ماركس بر انسان و كنش انساني با تاكيدي كه اگزيستانسياليست‌ها بر مسووليت و نقش انسان‌ها بر شكل‌دهي به ماهيت خويش داشتند، انطباق داشت. همين نزديكي‌ها سبب شد كه سارتر به تدريج به ماركسيسم تمايل پيدا كند و اين گرايش تا جايي پيش رفت كه در سال‌هاي ابتدايي جنگ سرد به حمايت از شوروي پرداخت و به حزب كمونيست فرانسه نزديك شد.
البته سارتر هيچگاه عضو سرسپرده يا فدايي كمونيسم نشد و از اين حيث رهبري حزب كمونيسم فرانسه هميشه از او ناراضي بود. با اين همه در حمايت از شوروي تا جايي پيش رفت كه وجود اردوگاه‌هاي كار اجباري در اين كشور را توجيه كرد و همين امر موجب انتقادهاي شديد و تند نسبت به او شد. ديدگاه‌ها و موضع‌گيري‌هاي روشنفكراني چون سارتر در دفاع از شوروي دچار ابهام و سردرگمي بود. ايشان نمي‌دانستند كه تا كجا مي‌شود از سياست‌هاي شوروي دفاع كرد. وقتي در سال 1956 در مجارستان انقلاب شد و شوروي با نيروهاي ارتش سرخ و نيروهاي نظامي ورشو به اين كشور حمله كرد و انقلابيون را سركوب كرد، سارتر از شوروي و حزب كمونيست دور شد، اگرچه كماكان ماركسيست باقي ماند. در هر حال سارتر برخلاف استالينيست‌ها به دموكراسي معتقد بود و نشريه‌اش «عصر جديد» آزادانه بود. او مسافرت‌هايي به كشورهاي سوسياليستي داشت و در اين سفرها حاضر نبود كه از او به عنوان «مهمان خارجي» ياد شود. البته در درك مسائل و مشكلات اين كشورها و مردمان آنها دچار اشتباه‌هاي اساسي شد، نمونه‌اش مقاله «كمونيست‌ها و صلح» بود كه مورد انتقادهاي تند قرار گرفت.

مراد سارتر از ماركسيسم
سارتر تعبير «ماركسيسم» را فراوان به كار مي‌برد، اما در طول زمان معناهاي متفاوتي از اين لفظ مراد مي‌كرد. در سال‌هاي آغازين فعاليت سياسي و زماني كه در جنبش مقاومت بود، مراد او از ماركسيسم مفهومي معتدل و بدون حذف ساير گرايش‌هاي ماركسيستي بود. در اين دوره «ماركسيسم براي او انديشه‌ها و روش‌هاي پژوهشي ماركس، همراه با تاويل‌هاي فعالان بين‌الملل‌هاي دوم و سوم بود.» از سال 1956 به بعد تعبير او از ماركسيسم با نگاه انتقادي متفكراني چون گرامشي، تروتسكي و لوكزامبورگ و نقدهاي ايشان به خوانش استالينيستي به ماركسيسم و كمونيسم همراه بود. اما اين تعبير دچار مشكلاتي بود. «اگر ماركسيسم را در اصل، انديشه‌ها و روش كار ماركس بدانيم آنگاه بسيار دشوار خواهد بود كه ستايشگر مائوئيسم يا كاستريسم شود. چنين مي‌نمايد كه در حالت بروز اختلاف ميان ماركسيست‌ها از ميزان رواداري سارتر كاسته مي‌شود و در مواردي او جانبدار گرايش‌هاي رسمي مي‌شد. سارتر از 1951 كه به مسكو و احزاب كمونيست نزديك شد، تا 1956 كه از آنها گسست، دامنه شمول لفظ ماركسيسم را سخت محدود كرد و گرايش‌هاي تازه و انتقادي را ناديده گرفت. از جمله در دو بخش مقاله‌اش با عنوان «كمونيست‌ها و صلح» ماركسيست‌هاي متفكري چون كلود لفور و كورنليوس كاستورياديس را ضد كمونيست خواند و در دفاع از حزب كمونيست فرانسه به گرايش‌هاي چپ‌گرايي چون هواداران تروتسكي از جمله گروه سوسياليسم يا بربريت و كمونيسم شورايي تاخت.» جالب است كه خود سارتر چند سال بعد به عنوان منتقد شوروي در كنار اين جريان‌ها قرار گرفت. سارتر از سال 1956 به بعد به گرايش‌هاي فلسفي‌تر به ماركس علاقه‌مند شد و از كمونيسم روسي گسست.
همزمان با اين گسست سارتر مهم‌ترين كتابش در زمينه انديشه ماركسي يعني «نقد عقل ديالكتيكي» را نوشت كه سخت تحت تاثير انديشه‌هاي ماركسيست‌هاي اروپايي و گرايش‌هاي فلسفي چپ به ماركس بود. «سارتر به خاطر وضعيت روشنفكرانه‌اش، به ماركسيسم از ديدگاه دستاوردهاي فرهنگي آن دقت داشت، ولي يادآور مي‌شد كه اين دستاوردها در مجموعه‌اي از جزم‌هاي فلسفي و منظومه‌هاي فكري بيان نشده‌اند و براي فهم آنها بايد به سرچشمه يا پايه‌هاي مادي ماركسيسم يعني مبارزه طبقاتي كارگر توجه كرد. به همين دليل، مفهوم مركزي كتابش را پراكسيس مي‌دانست.» مشكل سارتر و ديگر انديشمندان چپ اروپايي در تاكيد بر مفهوم پراكسيس اما پيوند اين مفهوم با عمل انقلابي توده‌ها است. «پراكسيس در نقد عقل ديالكتيكي سارتر كه عنوانش يادآور كتاب كلاسيك فلسفه غربي يعني نقد عقل محض كانت است، بيشتر مفهومي فلسفي و انتزاعي در كتابي فلسفي است و كمتر كارگري حال و حوصله خواندن اين كتاب هشت صد صفحه‌اي را دارد.»

ماركس و نفي نژادپرستي
غير از بحث نسبت سارتر با ماركسيسم و مضامين و مفاهيم ماركسيستي كه از مباحث دامنه‌دار در بررسي نظر و عمل سارتر است، ديگر مضمون سياسي كه در آثار او تكرار مي‌شود، مخالفت صريح و آشكارش با نژادپرستي و دفاع عميقش از استعمار‌شدگان است. جلد پنجم كتاب مهم سارتر «موقعيت‌ها» شامل مقاله‌ها و نوشته‌هاي سارتر در اين زمينه است. سارتر در اين زمينه متاثر از برخي ديدگاه‌هاي لنين و به طور خاص فرانتس فانون بود. «سارتر از 1948 كه مقدمه مشهورش بر مجموعه شعر سياهان مستعمرات فرانسه را با عنوان ارفه سياه نوشت، درگير مسائل ضد استعماري شد. همين نوشته و نيز پيوست دفترهايي براي اخلاق درباره مسائل سياهان امريكا (مردم آفريقا- امريكايي) و نوشته‌هاي او درباره حقوق مهاجران، از جمله آثاري هستند كه در مباحث امروزي پسااستعماري به كار مي‌آيند. خود او متاثر از نويسندگاني بود كه بر گفتمان پسااستعماري تاثير گذاشته‌اند، كساني چون لئوپلد سدار سنگور كه از سياست استقلال سخن مي‌گفت يا آلبر ممي كه روان‌شناسي استعمارشدگان را طرح كرد.» در هر صورت سارتر نقش موثري در شكل دادن به گفتمان ضدنژادپرستي داشت. «موديمب در كتاب اختراع آفريا سارتر را فيلسوف آفريقايي ناميد. او مي‌گويد كه تاثير آشكار سارتر بر متفكران آفريقايي و اينكه سارتر با انكار خردورزي اروپايي درباره استعمار و مردود دانستن ارزش‌هاي جاوداني همچون پايه جامعه، چشم‌اندازهاي فلسفي نسبي باورانه‌اي براي پژوهش‌هاي اجتماعي درباره آفريقا ساخت، نكته‌هايي مهم‌اند. به علاوه سارتر به شيوه‌اي نمادين «فيلسوفي سياه» است زيرا او بود كه پيچيدگي‌هاي ريشه‌هاي شناخت‌شناسي آفريقايي را دريافت. سارتر نخستين متفكر اروپايي بود كه دانست بايد همراه با جنبش آزادي بخش و ضد استعماري و كنش در جهت رهايي سياسي شكل تازه‌اي از دانايي رشد يابند. گونه‌اي راه غيرمدرن در برابر آن چه غرب ارزش مطلق مي‌مي كند. سارتر در پيش گفتارش به نفرين‌شدگان زمين نوشته فانون نه فقط راه رهايي سياسي بلكه شناخت‌شناسي تازه‌اي يافته بود و اين راهگشايي گفتمان پسااستعماري بود.»

نقش روشنفكر
اشاره شد كه سارتر سرنمون روشنفكري سده بيستم لااقل تا دهه‌هاي 1960 و 1970 است. فرانسويان او را با ولتر و ويكتور هوگو و اميل زولا مقايسه مي‌كنند. سارتر نماينده نسلي از روشنفكران بود كه از دانشگاه بيرون آمده بودند و از طريق كتاب‌ها و نشريات شان مستقيما با جامعه ارتباط برقرار مي‌كردند، چهره‌هايي چون كامو، باتاي و برتون كه زندگي شان از طريق فروش آثارشان مي‌گذشت. در همين دوره است كه موسسات انتشاراتي چون برنارد گراسه و گاليمار اهميت يافتند. خود سارتر معمولا آثارش را نشر گاليمار منتشر مي‌كرد. جالب است كه او بخش قابل توجهي از درآمد آثارش را از طريق همين نشر به گروه‌هاي سياسي مورد علاقه‌اش مي‌پرداخت. او همچنين در سراسر عمرش در نشريات و مطبوعات فعاليت مي‌كرد و خود نشريه‌اي به نام عصر جديد را مي‌چرخاند.
درك سارتر از مفهوم روشنفكري با مفاهيم تعهد و مسووليت پيوند خورده است. او در سال 1965 در دانشگاه‌هاي توكيو و كيوتو درباره مراد و معناي خود از كيستي روشنفكر و وظيفه او سخنراني كرد. او در اين سخنراني‌ها نخست به انتقاداتي پرداخت كه به روشنفكران صورت مي‌گيرد، به عنوان كساني كه كار توليدي نمي‌كنند، جزم‌انديش و محافظه‌كار هستند و در هر كاري دخالت مي‌كنند. او در برابر به دفاع از روشنفكران پرداخت و آنها را در برابر دانشمندان، استادان، مهندسان، حقوقدان‌ها و پزشكان، كساني خواند كه ايدئولوژي مي‌سازند. از نظر او خاستگاه روشنفكران را عصر جديد مي‌خواند و براي اشاره به زمينه‌هاي پيدايش اين گروه جديد بر تحولات معرفتي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي اروپا در پايان سده‌هاي ميانه و آغاز عصر جديد تاكيد مي‌كرد، يعني زمانه‌اي كه راهبان كليسا به تدريج جاي خود را به دانشوران مي‌دادند و چهره‌هايي چون ولتر و روسو و ديدرو و مونتسكيو و دالامبر سر بر مي‌آوردند. از نظر سارتر «در پايان سده هفدهم و در سده هجدهم روشنفكر به عنوان روشنفكر سازوار بورژوازي پديد آمد.» با تحول نظام سرمايه‌داري كاركردهاي روشنگرانه اين گروه از روشنفكران بورژوا نيز از دست رفت. در نتيجه مفهوم روشنفكر نيز تغيير يافت. حالا ديگر روشنفكران با بورژوازي هم پيوند نيستند. روشنفكر امروز از ديد سارتر تجسد تضادهاي اجتماعي است. او ناخواسته تضاد ميان ايدئولوژي بورژوايي و حقيقت را نمايان مي‌كند. اين روشنفكر كارش به جاي اتحاد و هماهنگي، ايجاد شكاف و چندپاره‌سازي است: «روشنفكر كه پديده جوامع از درون دوپاره است، در عين حال شاهد آنهاست، زيرا اين دوپارگي را به درون خود منتقل كرده است. پس پديده‌اي است تاريخي. به اين مفهوم هيچ جامعه‌اي نمي‌تواند از روشنفكرانش شكايت كند، بي‌آنكه خود را متهم سازد. زيرا اين پديده را خودش به بار آورده است.»

وظيفه روشنفكران
سارتر در سخنراني دوم به وظيفه روشنفكران پرداخت. از نظر او حالا ديگر روشنفكر نبايد «سگ نگهبان بورژوازي» باشد، او چنين كسي را «روشنفكر قلابي» مي‌خواند، چهره‌اي كه قدرت سرمايه‌داري از او مي‌خواهد در حد يك كارشناس عملي تنزل پيدا كند و هيچ ارتباطي با طبقات فرودست جامعه نداشته باشد. چنين چهره‌اي از نظر سارتر هيچ گونه مرجعيتي ندارد و هيچ كس او را به رسميت نمي‌شناسد. روشنفكر قلابي از نظر سارتر كسي است كه در جست‌وجوي كسب حقيقت نيست و بر عكس مي‌خواهد آن را كتمان كند. در برابر از نظر سارتر روشنفكر حقيقي راديكال است. «روشنفكر نمي‌تواند بدون اينكه ديگران را آزاد كند، خود را آزاد كند. او بايد از طبقه حاكم فاصله بگيرد و اين كار را بدون كمك ديگري نمي‌تواند به انجام برساند.» وظيفه روشنفكر امروزي مبارزه با سرمايه‌داري است. اين روشنفكر جوياي حقيقت است. او بايد پيوسته از خودش انتقاد كند. اين روشنفكران با احياي مدام ايدئولوژي در ميان طبقات مردمي مبارزه مي‌كند. او معترض قدرت است و همه جا نماد همسان نشدن است. «تناقض‌هاي موجود در او بين حقيقت و اعتقاد، دانش و ايدئولوژي، فكر آزاد و اصل حاكميت محصول يك پراكسيس تعمدي نيست، بلكه عكس‌العمل دروني اوست.» روشنفكر در اين وضعيت وظيفه خود مي‌داند كه براي خودش و براي كل جامعه كسب آگاهي كند.
اين تصوير از روشنفكر كه سارتر ترسيم مي‌نمود و از قضا بسيار به خودش و كردارش شباهت داشت، واجد تعهدي سياسي و اجتماعي بود و وظيفه داشت در جنبش‌هاي سياسي و اجتماعي حضوري فعال و موثر داشته باشد. خود سارتر چنين بود. او خود همواره در صف اول فعاليت‌هاي اجتماعي و سياسي از تظاهرات‌هاي خياباني و تجمع‌ها تا بيانيه نوشتن‌ها و اظهارنظر كردن‌ها بود. نزد متفكران پس از سارتر چون فوكو و ليوتار و دلوز اين وجه رهايي بخش تعريف سارتر از مفهوم روشنفكر و نقش پيشرو بودن آن مورد مناقشه قرار گرفت. نزد ايشان ديگر روشنفكر جايگاه پرچمدار آگاهي‌بخشي كه سارتر براي آن قايل بود را ندارد. با اين همه اين متفكران كماكان با تاكيد سارتر بر اهميت حضور روشنفكر در عرصه اجتماع همراه بودند. در زمانه و روزگار ما روشنفكران به دلايل مختلف آن مرجعيت فكري و نقش پيشروي خود را از دست داده‌اند. اگر قرن بيستم، سده روشنفكران بود، در اين سده همه به يك معنا خودشان «روشنفكر» شده‌اند و فكر مي‌كنند كه لااقل در مسائل عمومي همه‌چيز را مي‌دانند و نيازي نيست كسي به آنها بگويد چه چيز درست است و چه چيز غلط است، چه چيز خوب است و چه چيز بد است و... گسترش ارتباطات جمعي، افزايش شبكه‌هاي افقي ارتباطات، دسترسي عمومي به اطلاعات، رشد فناوري‌ها از يكسو و شكست آرمان‌هاي بزرگ كلان روايت‌ها در سده بيستم از سوي ديگر، به اين مساله دامن زده‌اند. در چنين شرايطي پژوهشگران و محققان و دانشوران حوزه‌هاي علوم انساني كه بيش و پيش از هر چيز با كيفيت زندگي بشري سر و كار دارند، به متخصصاني بدل شده‌اند كه در كنج كتابخانه‌هاي دانشگاهي به تحقيقات علمي مي‌پردازند و جرات نمي‌كنند در حوزه عمومي اظهارنظر كنند. در چنين شرايطي چهره‌هايي چون سارتر انگشت شمارند.
 به نظر مي‌آيد احياي آن درك از روشنفكر و روشنفكري با توجه به مشكلاتي كه بشر امروز با آن دست و پنجه نرم مي‌كند، ضرورت يافته است. در شرايطي كه جنبش‌هاي هويت‌خواهانه و نيروهاي بنيادگرايانه و افراطي در سراسر جهان با تكيه بر فقدان آگاهي عمومي از مسووليت انساني قوت و قدرت گرفته‌اند، نيازمند روشنفكراني هستيم كه بار ديگر سقراط‌وار همچون سارتر در عرصه عمومي حاضر شوند و مردم را به ايده‌هايي سرراست و بسيط و در عين حال جهانشمول مثل آزادي، برابري، برادري و كرامت انساني فرابخوانند و مسووليت عمومي انسان‌ها در قبال يكديگر را به ايشان گوشزد شوند. روشنفكراني چون سارتر كه بيش از حد در لاك تخصص فرو نرفته‌اند و با رسانه‌هاي مختلف از ادبيات و داستان گرفته تا نشريه و كتاب با طيف وسيعي از مخاطبان ارتباط برقرار مي‌كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون