تفكر فلسفي و فلسفهورزي حرفهاي
محسن آزموده
در يادداشت پيشين (كم اما لازم) بهطوركلي بر اين نكته تاكيد شد كه نميتوان و نبايد انتظار داشت كه بشر به بهانه ضرورت فلسفه و فلسفهورزي زندگي خود را تعطيل كند و اهميت فلسفيدن اگرچه انكارناپذير است، اما بايد قاعدهمند، متناسب و متوازن باشد. در پايان همان يادداشت همچنين تاكيد شد كه با اين همه ضروري است كه هر انساني لحظاتي ولو ثانيههايي از روز و شبش را به انديشيدن به مسائل فلسفي از يكسو و انديشيدن فلسفي به مسائل روزمره از سوي ديگر اختصاص دهد. حالا ميخواهيم به تفاوت ميان اين دو گزينه يعني تفكر به مباحث فلسفي از يكسو و تفكر فلسفي به موضوعات هرروزه بپردازيم و درباره ضرورت هر دو امر به فراخور توضيح دهيم. «انديشيدن به مسائل فلسفي» كاري است كه فيلسوفان و پژوهشگران فلسفه بهطورتخصصي و حرفهاي به آن مبادرت ميورزند. مسائل فلسفي، مجموعه پرسشها و سوالهايي هستند كه در فلسفه به عنوان يكي از شاخههاي معرفتي بشر مطرح است و بهطوركلي دانش فلسفي يا فلسفه به نحو خاص خوانده ميشود و در كليترين حالت از سه زيرمجموعه اساسي تشكيل شده است: نخست هستيشناسي يا مسائل مربوط به هستي يا وجود مانند اينكه وجود يا هستي در عامترين معناي آن چيست؟ واحد است يا كثير؟ علت است يا معلول؟ واجب است يا ممكن؟ ثابت است يا متغير؟ قديم است يا حادث؟ جوهر است يا عرض؟ دوم معرفتشناسي يا مسائل مربوط به معرفت يا شناسايي كه كليديترين سوالش اين است: شناخت يا معرفت چيست؟ آيا ميتوانيم موجودات را اعم از خودمان يا ساير موجودات بشناسيم؟ حد و مرز اين شناسايي تا كجاست؟ ابزارهاي آن چيست و... سومين زيرمجموعه اساسي دانش فلسفي ارزششناسي يا فلسفه اخلاق است و مسائلي از اين قبيل را در بر ميگيرد كه خوب و بد و زشت و زيباي اخلاقي چيست؟ منشا بايدها و نبايدها كجاست؟ چرا بايد خوب بود؟ چطور ميتوان خوب بود و... چنان كه در ابتداي بحث اشاره شد، لازم و بلكه ضروري است كه هر يك از ما در طول شبانهروز لحظاتي هر چند اندك را به انديشيدن به مسائل فلسفي اختصاص دهيم. دليل اين ضرورت نيز روشن است، مسائل فلسفي همانطور كه ديديم، بنياديترين پرسشهايي هستند كه مبناي هستي و معرفت هر انساني را تشكيل ميدهند، خواه آن انسان به اين بنياد و مبنا واقف و آگاه باشد و خواه در ناآگاهي به سر ببرد. لزومي ندارد كه حتما فيلسوف يا پژوهشگر حرفهاي فلسفه باشيم كه به اين مسائل بپردازيم. حتي ضرورت قطعي ندارد كه حتما به طريق و مطابق دستهبندياي كه بيان شد، به اين سوالها فكر كنيم، اگرچه آشنايي ولو اجمالي با فلسفه و تقسيم بنديها و ابزارآلات مفهومي و استدلالياش به ما ياري ميرساند كه اولا دقيقتر فكر كنيم و ثانيا از فرآوردههايي كه فيلسوفان بزرگ توليد كردهاند، بهره بگيريم. تفكر به مسائل فلسفه اگر چه دمي، ما را از متن اشتغالات تكراري روزمره ميگسلد و ما را مجبور ميكند از ارتفاع به عرض و طول زندگي نگاه كنيم. اما در كنار انديشيدن به مسائل فلسفي، همچنين لازم و بلكه ضروري است كه روزانه لختي از زمان خود را به انديشيدن فلسفي به امور روزانه اختصاص دهيم. تفاوت انديشيدن فلسفي با مسائل فلسفي مثل تمايز فرآيند فلسفهورزي با فرآورده آن است. انديشيدن فلسفي نوع خاصي از تفكر است، تفكر و تاملي كه تنها و تنها بر عقل و عقلانيت متكي است و هيچ اصل و پشتوانهاي را مفروض نميگيرد، از ابزارآلات فلسفي اعم از مفاهيم و استدلالهاي فلسفي بهره ميگيرد، اما الزاما به مسائل فلسفي آن چنان كه اشاره شد، نميپردازد. براي مثال گاهي به اين فكر ميكنيم كه خوبي اخلاقي چيست يا بر اساس چه معياري عملي خوب يا بد خوانده ميشود يا بهطور مشخصتر خوبي در حوزه سياست به چه معناست و يك سياستمدار خوب چه كسي است. اينجا مسالهاي در سطح فلسفه اخلاق يا فلسفه سياست مطرح شده و با مسالهاي فلسفي مواجهيم و به آن فكر ميكنيم. اما گاهي مساله اساسا فلسفي نيست، مثل زماني كه ميخواهيم مشكلي خانوادگي را حل كنيم. در اين مورد اخير اگرچه مساله در وهله نخست فلسفي نيست، اما ميتوان به روشي فلسفي به موضوع پرداخت، يعني كوشيد با اتكا بر عقل و عقلانيت و با گرتهبرداري از روشهاي فلسفي، موضوع خانوادگي را تحليل و بررسي كرد. به عبارت ديگر در انديشيدن به شيوه فلسفي، همان دقت نظرها، استدلالورزيها، تحليلي نگريستنها و بيپيشداوري بحث كردنهاي فيلسوف با مسائل فلسفي بايد به كار بسته شود. فلسفه در اين مورد اخير شايد مشخصا به ما نگويد كه كار درست و غلط يا صحيح و خطا چيست، اما بدون ترديد ابزاري در اختيارمان ميگذارد كه به مدد آن بتوانيم از عقل مان بهره بگيريم، با مفاهيم روشن و دقيق، با روشهاي استدلالي ساده، با روشن نگري و با اين آمادگي كه ما را از شر مفروضات نينديشيده و فكر نشده رها ميكند و به استقلال فكري و خودآييني و اتكا بر خويشتن فرا ميخواند.