توافقي بر پايه سه اصل
عزت، حكمت و مصلحت
بهرام قاسمي
سخنگوي وزارت امور خارجه
صاحبان قلم و اصحاب انديشه، سياست خارجي را حلقه وصل و نقطه اتصال سياست داخلي و سياست بينالملل ميدانند. با اين توصيف، سياست خارجي مطلوب و موفق سياستي است كه با راهبردي هوشمندانه و راهبري خردمندانه بتواند در عرصه سياست و روابط بينالملل به تامين منافع و امنيت ملي بينجامد و در هر دو عرصه سياست داخلي و روابط بينالملل با اقبال و تاييد افكار عمومي، نخبگان، انديشمندان و مقامات و رهبران سياسي مواجه شود. برنامه جامع اقدام مشترك (برجام)، به عنوان توافقي مورد تاييد و اجماع جامعه بينالملل و جامعه داخلي بر سر استمرار برنامه صلح آميز هستهاي كشورمان در چارچوب «تئوري بازي با حاصل جمع جبري مضاعف» و با هدف برد- برد شكل گرفت كه متضمن شرايط و الزامات و مطالبات و خواستههاي همه طرفها به گونهاي متعادل و متوازن است.
توافق هستهاي موسوم به برجام را ميتوان يك مثل اعلي و نمونه عالي از تحقق منافع ملي و مصالح ملت ايران بر پايه سه اصل اساسي سياست خارجي يعني «عزت، حكمت و مصلحت» دانست كه بر اساس آن تدبير حكيمانه مقام معظم رهبري تحت لواي نرمش قهرمانانه به مذاكراتي انديشمندانه از سوي مذاكرهكنندگان هستهاي كشورمان انجاميد كه به تعبير مقام معظم رهبري فرزندان مومن و انقلابي اين نظامند و نهايتا پس از 22 ماه مجاهدت ِدشوار و پرچالش توانستند به توافقي عزتمندانه دست يابند كه ضمن تامين و حفظ دستاوردهاي هستهاي دانشمندان اين مرز و بوم، توانست به توفيقات بزرگي در عرصه سياست بينالملل دست يابد، از جمله اينكه براي نخستينبار در تاريخ معاصر، بدون اجراي مطالبات غيرقانوني و زياده خواهانه توانست از زير يوغ شش قطعنامه شوراي امنيت ذيل فصل هفتم منشور سازمان ملل خارج شود.
سياست خارجي را عرصه بازي با ريسك بالا خواندهاند. اين ويژگي البته مختص سياست خارجي كشورهاي فعال و تاثيرگذار در صحنه سياست بينالملل است. جمهوري اسلامي ايران به دليل ظرفيتها و توانمنديهاي بيبديل، توان بازي و حركت در صفحه شطرنج سياست خارجي با ريسك بالا را دارا است. مذاكرات هستهاي و توافق برجام، اوج هوشمندي كشورمان در عرصه ديپلماسي با ريسك بالا تلقي ميشود و اصولا اوربيت يا مدار حركتي سياست خارجي كشورمان را به سطح جهاني ارتقا داد و ايران اسلامي را دستكم در عرصه سياست خارجي و هماوردي ديپلماتيك، هم رديف 1+5 قدرت برتر دنيا نشاند.
در تمام دوران پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شكلگيري نظام جمهوري اسلامي در كشورمان، چه در عصرنظام دوقطبي به رهبري امريكا و شوروي و چه در عصر پساجنگ سرد، قدرتهاي سلطهگر به خصوص قدرتهاي غربي هدف راهبردي مشتركي را در قبال نظام نوپا و متمايز و مستقل جمهوري اسلامي ايران در پيش گرفتند كه همانا تخليه ظرفيتهاي استراتژيك ايران اسلامي از طريق محاصره نظامي و امنيتي، استقرار پايگاههاي نظامي در اطراف و حوزه امنيت ملي كشورمان، دور زدن ايران و حذف اين كشور از مسير خطوط انتقال انرژي، تحميل جنگ و بحرانهاي امنيتي مختلف و متعدد و تلاش جهت تخفيف و تضعيف موقعيت راهبردي ايران درخليج فارس و درياي خزر و حوزه امنيتي فلات ايران، بوده است. هدف غايي و مقصود اصلي نظام سلطه از اتخاد چنين راهبردي فروكاهيدن نقش و جايگاه جمهوري اسلامي ايران در حد يك كشور منفعل و كم اثر در حوزه پيراموني خود و تلاش جهت تغيير رفتار يا تغيير نظام از طريق فشار بيروني يا فروپاشي دروني بوده است. در تمام اين دوران، راهبرد سياسي و تبليغاتي آنها بر محور معرفي ايران اسلامي به عنوان بازيگري غيرخردمند، غيرمسوول و غيرقابل اعتماد استوار بوده تا از اين طريق پروژه ايرانهراسي، ايرانگريزي و ايرانستيزي خود را به پيش برانند.
مذاكرات هستهاي و توافق حاصل از آن را ميتوان شكست پروژه ايرانهراسي و پاياني بر انگاره باطل و موهوم بازيگر غيرخردمند دانست؛ لذا شايد بتوان بزرگترين توفيق و دستاورد حاصل از توافق برجام، حتي فراتر از دستاوردهاي عظيم لغو تحريم و تثبيت حقوق هستهاي را پذيرش ايران اسلامي به عنوان بازيگري خردمند، مسووليتشناس و قابل احترام از سوي نظام بينالملل و قدرتهاي بزرگ آن دانست. ترجمان عيني و عملي اين پذيرش و شناسايي، خروج كشورمان از ذيل فصل هفتم منشور و لغو قطعنامههاي غلاظ و شداد شوراي امنيت، بدون تمكين در برابر آنها و تنها از طريق ديپلماسي و مذاكره است. اين مذاكرات، بيش از هرچيز توان بالاي ديپلماسي و ديپلماتهاي كشورمان، به عنوان يكي از مهمترين مولفههاي قدرت نرم را به رخ جهانيان كشيد و جايگاه كشورمان به عنوان بازيگري خردمند و قابل احترام را تثبيت كرد. در واقع با نگاهي فرامتني و نگرشي كلاننگر به توافق هستهاي و زمينهها و تبعات آن، ميتوان آن را تحولي عمده در عرصه سياست خارجي و تعاملات بينالمللي كشورمان دانست كه فراتر از پنجرههاي فرصت اقتصادي، بالقوه ميتواند افق و چشمانداز بسيار وسيعي را فراروي كشورمان بگشايد كه افزايش و ارتقاي سطح تعاملات سياسي و ديپلماتيك و لغو تحريمها و برداشته شدن محدوديتها، تنها بخشي از اين فرصتها و گشايشها محسوب ميشوند. شايد بتوان مهمترين دستاورد توافق برجام را تثبيت و تحكيم جايگاه جمهوري اسلامي ايران در منظومه سياست جهاني و معادلات منطقهاي به عنوان بازيگري خردمند، تاثيرگذار و قابل اتكا دانست؛ به گونهاي كه پس از برجام به طور چشمگيري بر ميزان، شدت و گستره كنشگري و نقشآفريني كشورمان در عرصه تحولات بينالمللي و به خصوص چالشها و بحرانهاي منطقهاي از عراق و سوريه گرفته تا حوزه خليج فارس افزوده شده است و جمهوري اسلامي ايران همچون شريكي قابل اعتماد و مذاكرهكنندهاي در كلاس جهاني مورد توجه و وثوق برخي قدرتهاي عمده غربي و غيرغربي قرار گرفته است.
نگاه فرامتني به برجام اين واقعيت را نمايان ميسازد كه تغيير مناسبات و معادلات قدرت در سطح منطقه غرب آسيا (به عنوان يك زير سيستم ناآرام و متشنج در نظام بينالمللي) و برهم خوردن موازنه قواي سياسي، نظامي و راهبردي در اين منطقه به نفع كشورمان و مهمتر از همه تغيير نگرش قدرتهاي جهاني از جايگاه رو به صعود كشورمان در معادلات منطقهاي و فرامنطقهاي؛ علتالعلل تغيير نگرش راهبردي غرب به سمت ايران اسلامي و كرنش آن در برابر استقامت تاريخي و خواستههاي بحق ملت ايران بوده است. از ديگر سو ميتوان ميزان توفيق جمهوري اسلامي در موضوع برجام را با شاخص ديگري نيز سنجيد و آن ميزان خشم و عصبانيت دشمنان كينه ورز نظام اسلامي يعني رژيمصهيونيستي و مهمترين حامي آن يعني امريكاي ترامپ و رقباي منطقهاي كشورمان از جمله سعوديهاست كه با وجود گذشت دو سال از توافق برجام، كماكان با تمام توان و قدرت در راه تخريب اين دستاورد بزرگ جد و جهد ميكنند و مثلث شوم امريكا- صهيونيسم و سعودي در واقع پس از برجام و براي مقابله همهجانبه با آن شكل گرفته است. برجام به عنوان يك توافق تاريخي كمنظير، چند دستاورد عمده و اساسي براي نظام جمهوري اسلامي ايران به دنبال داشت: حقوق هستهاي مسلم ملت ايران، از جمله حق غنيسازي را هم در قالب يك سند معتبر بينالمللي و هم در عرصه عمل به رسميت شناخت؛ موضوع هستهاي كشورمان را از چالش و مسالهاي مورد تنازع به موضوعي براي تعامل و همكاري بدل كرد، تحريمهاي ظالمانه و غيرقانوني مرتبط به برنامه هستهاي كشورمان را تا حد قابل توجهي بلا اثر و ملغي كرد و از همه مهمتر بهانه و مستمسك ايران هراسي و ايران ستيزي را از دست دشمنان نظام خارج ساخت و خدعه اجماع جهاني عليه كشورمان را بياثر كرد. بدون ترديد همانگونه كه در روند طولاني، پرچالش و درگيرانه مذاكرات هستهاي مشاهده شد روند تثبيت و اجرا و تداوم برجام نيز روندي بطئي، دشوار، مناقشهانگيز و پرفراز و نشيب است و بايد خود را براي مبارزهاي سخت و طولاني با موانع و چالشهاي متعدد فراروي آن آماده و مجهز كرد تا اين دستاورد بزرگ تاريخي و تاريخساز به سادگي از كف نرود و آيندگان ما را به خاطر اين كوتاهي و از دست رفتن چنين فرصتي گرانبها، شماتت نكنند؛ لذا شناخت هرچه بيشتر فرصتها و چالشهاي عصر پساتوافق و درك هرچه عميقتر حدود و امكان آن، پيش نياز هرگونه طراحي راهبردي و برنامهريزي اجرايي است. فرصتها و امكانهاي حاصل از توافق هستهاي، صرفا محدود به موضوع هستهاي نبوده و تنها در پنجرههاي فرصت اقتصادي خلاصه نميشود و بايد افق و سقف انتظارات خود را متناسب با واقعيات فرامتني و درحدو اندازه بازيگر خردمند- بازيگر منحصربهفرد- گسترش داد. بديهي است توافق هستهاي در خلأ شكل نگرفته، پس لاجرم و ضرورتا در خلأ نيز به پيش نخواهد رفت و توفيق و تحقق آن منوط به تعاملات هوشمندانه و بازي خردمندانه با ريسك بالا با جامعه بينالملل و به خصوص كشورهاي عمده است. همانگونه كه مذاكرات بر اساس رويكرد برد- برد و در چارچوب بازي «حاصل جمع جبري مضاعف» به نتيجه رسيد، توفيق در اجراي توافق برجام نيز بستگي به تداوم اين رويكرد و بازي خردمندانه ما دارد.